در کتاب «طبقات الشافعیة» ذکر شده که راهنمای امام غزالی در آغاز کار، «ابوعلی فضل بن محمد فارمدی» بوده است. غزالی )رحمهالله) در مورد شیخ طریقت خود، «ابوعلی فارمدی» (رحمهالله) در مؤلفاتش یاد میکند و بیان میدارد که من طریقهی تصوف را از «ابوعلی فارمدی» آموختهام و در عبادت و ذکر، دستورهای او را به کار بستم، تا آنکه از موانع گذشتم، مشقتها را تحمل کردم و به آنچه در جستجویش بودم دست یافتم. ابن جوزی (رحمهالله) در کتاب «المنتظم» از امام غزالی (رحمهالله) نقل میکند: «من طریقت را از ابوعلی الفارمذی گرفتم و به توصیههای او در انجام وظایف عبادی و مداومت در ذکر پایبند بودم، تا اینکه از مشکلات عبور کردم، به مشقتها دست و پنجه نرم کردم و به خواستههایم رسیدم.»
اما امام غزالی به همان مقدار که از استاد خود دریافت کرده بود بسنده نکرد و در راه تزکیه و سلوک، تلاشهای بسیاری انجام داد تا جایی که حقایق بر او کاملا آشکار شد و به یقین رسید که راهنمایی و هدایت در این طریقت نهفته است.
تدریس امام غزالی
امام غزالی در دربار ملک شاه و در کنار وزیر علمپرور، «خواجه نظام الملک»، موقعیتی شایسته داشت و در محضر آن خواجهی بزرگوار، مقام و موقعیتی برتر از دیگر علما و فقها داشت. خواجه به او لقب «زینالدین شرفالائمة» اعطا کرده بود. در سال ۴۸۴ هجری قمری، به درخواست خواجه وزیر، امام غزالی مسئولیت تدریس در مدرسه نظامیه بغداد را پذیرفت و در همان سال به تدریس پرداخت. بزرگانی چون «ابن عقیل» و «ابو الخطاب» در درسهای او شرکت میکردند و از بیان روان و منطق جذاب و شیوای او شگفتزده میشدند و در نوشتهها و مقالات خود به سخنان و بیانات او استناد میجستند.
نظامیه بغداد، معروفترین و بزرگترین دارالعلومهای اسلامی بود که توسط «خواجه نظام الملک» بنیانگذاری شده و به عنوان الگوی مؤسسات علمی اسلامی و دانشگاههای بزرگ جهان شناخته میشد. در قرن هشتم، مسافر معروف ابن بطوطه که در ماه رجب سال ۷۲۷ به بغداد سفر کرده بود، از نظامیه تمجید کرده و آن را «در ابنیه مهم دنیا ضرب المثل» خوانده است.
بنای نظامیه در ماه ذی الحجه سال ۴۵۷ هجری قمری آغاز شد. پس از دو سال، ساختمان مدرسه به پایان رسید و در روز شنبه دهم ذی القعده سال ۴۵۹ به طور رسمی افتتاح شد.
امام غزالی حدود چهار سال از ذی القعده ۴۸۴ تا ذی القعده ۴۸۸ در نظامیه بغداد به تدریس پرداخت. در حدود سه سال از این مدت، علاوه بر انجام وظایف تدریسی خود، به مطالعهی کتب فلسفی، بررسی عقاید حکما و فلاسفه و کاوش در حقایق مذاهب و آیینهای گوناگون مشغول بود. او شبانهروز در پژوهشهای خود کوشید تا به درک کاملی از عقاید فلاسفه و صاحبنظران مذاهب دست یابد.
تحول روحانی غزالی
از سن ۳۹ سالگی، غزالی وارد مرحلهی جدیدی از زندگی خود شد که با دوران پیشینش متفاوت بود. تغییر عمیقی در روح او رخ داد که همه جوانب وجودیاش را دگرگون کرد و غزالی نوینی پدید آمد.
پس از رسیدن به بالاترین مراتب علم، شهرت، جاه و مقام دنیوی، ناگهان از همه چیز و همه کس فاصله گرفت، به دنیا و مقامات آن پشت کرد و به جمع آزادگان پیوست، به بیابانی قدم گذاشت که «هر خار آن نشان از کف پایی داشت».
جدالها و منازعات به سکوت و آرامش، و تقابل با اندیشههای متعدد به توجه و تربیت اهل دنیا تغییر یافت. از یک عالم متکلم و فقیه، به صوفی وارسته و دلآگاهی تبدیل شد که از کار درآمده بود.
در این دوره از زندگی، غزالی به حقایق عرفانی و معنوی دست یافت. در ابتدای سیر خود، همراهان زیادی داشت، اما در این سفر بیپایان، جز آتش شوق، همدم و همزبانی نداشت و جز عشق و آهی که جهان را به لرزه درمیآورد، توشهای برای راه نبرد.
تنها یک نفر از رفقای درسی او به نام «ابوالقاسم حاکمی» از بغداد با او سفر کرد که همسفر معنوی او نبود؛ «ابراهیم شباک جرجانی» نیز مطابق برخی منابع، همسفر «امام غزالی» (رحمهالله) در شام و حجاز بوده است.
به راستی، آنان که بوی وارستگی و آزادی به مشامشان رسیده و در کشمکش آزادی و بند تعلقات افتادهاند، خوب میدانند که گذشتن از جاه و مال و علاقههای دنیوی چقدر دشوار است.
ترجمه: تنها کسانی اشتیاق را میشناسند که آن را تجربه میکنند. و عشق را تنها کسی میشناسد که به آن مبتلا میشود.
مرگ حقیقی جز گسیختن بند تعلقات چیست؟ و آن جوانمرد کیست که بتواند از سر یک موی علاقه بگذرد و به کار بندد «موتوا قبل أن تموتوا» و بگوید: «چون رهم زین زندگی، پایندگیست!»؟
گذشتن از جاه، مال و علاقه به زن و فرزند، هرچند دشوار، شاید آسانتر از رهایی از قید علوم و دانشهای ظاهری باشد که با یک عمر رنج و زحمت به دست آمدهاند و از هر چیز فریبندهترند.
غزالی، آنجا که تجاذب شهوات را شرح میدهد، این مرحله را سختتر از همه میداند و میگوید: «در قدم اول از جاه و مال گذشتم؛ اما قید علم و تدریس که ظاهری فریبنده داشت، مرا به شدت به زحمت انداخت». غزالی از همه تعلقات گذشت و در پی تحقیق برآمد.
در سال ۴۸۸ هجری، غزالی دچار کشمکش وجدانی شد و به تعبیر خود، با تجاذب شهوات مواجه گردید. شک و تردید و تزلزل خاطر، که ملازم با روحهای کنجکاو است، به شدت او را آزرد. از یک سو، به اعتبارات و قیود دنیوی پایبند بود و از سوی دیگر، منادی حق در باطن، به او آواز رحلت میداد. علوم و معارف متداول را برای کشف حقایق ناکافی میدید و آنها را حجابی بر حقیقت میشمرد. در باطن متحیر و سرگردان بود و ترازویی که حق و باطل را با آن میسنجید، سبکسنگ شده بود.
در چنین حالی، غزالی نمیتوانست بر خلاف وجدانش با ارباب مذاهب به جنگ بپردازد و در رد آنها کتاب بنویسد. هیچکس از راز درونی و درد پنهانی او آگاه نبود.
حدود شش ماه، که آغازش ماه رجب سال ۴۸۸ هجری بود، در کشمکش درونی به سر برد و در گیرودار اندیشه، تشویش خیال و اضطراب افکار، به شدت بیمار شد. هر کس دربارهی او نظری داشت و بیخبر از درد پنهانی او، گمانهای گوناگون میبرد: یکی دیوانهاش میخواند، یکی سودازدهاش مینامید، و دیگری با دلسوزی و تأسف بر اینکه چنین عالم بینظیری از کار افتاده و گوهری یکتا ضایع شده است، آه و ناله میکرد. انواع معالجات برای بهبودی او به کار گرفته شد ولی هیچ تدبیری سودمند نیافتاد.
از قضا سر کنگبین صفرا فزود روغن بادام خشکی مینمود
غزالی در ماه ذی القعده ٤٨٨ به همه چیز ترک گفته از بغداد بیرون رفت و در این موقع حدود سی و نه سال داشت از این تاریخ به بعد دورهی تازهیی در زندگانی غزالی شروع میشود که در کل با قسمت اول زندگانیاش متباین است.