در میان ادیان، نظریات، و ایدئولوژیهای گوناگونی که در طول تاریخ شکل گرفتهاند، میتوان به تفکرات شکافروز و گاه تند و مغایر با مفهوم توحید فلاسفهی یونان باستان، تفکرات تخریبی برخی جریانهای مسیحیت در دوران قرون وسطی، اندیشههای ویرانگر کمونیستی در قرون اخیر، تفکرات یهودیت که گاه به نژادپرستی و تسلطجویی متهم شدهاند، تفکرات بودائی که گرچه به دنبال تزکیهی باطنی هستند اما در برخی موارد به پرورش روحیات سخت و تند منجر شدهاند، و اندیشههای منافقانهی برخی افراد در هر دورهای که در ظاهر با حق همراه اما در عمل به مانند خنجری بر پیکرهی اهل حق فرود آمدهاند؛ اشاره کرد. بسیاری از این تفکرات دیگر فرصت بر شمردن ندارند.
در حوزهی جامعهشناسی نیز شخصیتهای متعددی ظهور کردهاند که مطابق با نیازهای دوران خود به بیان نظرات پرداختهاند. اگرچه نظریههای جامعهشناسی آگوست کنت، که او را پدر جامعهشناسی نوین مینامند، به قرن نوزدهم بازمیگردد، اما بسیاری از این نظریات در آزمایشگاه تاریخ به عنوان نوپا شناخته شدهاند و اکنون بیشتر از ارزش تاریخی برخوردارند تا هر اعتبار عملی دیگری.
تمام این خطوط فکری پیروان و رهروانی داشتهاند که در طول زمان به عنوان خادمان این عقاید و اندیشهها زندگی کردهاند. هر تفکر و منهج فکری که ادعا میکند تعالیم آن تمام ابعاد زندگی بشری را در بر میگیرد، باید هدف و مقصدی را دنبال کند که به سعادت دنیوی و اخروی بشر منجر شود. رسالت هر تفکری که از این محور منحرف شود، ناقص و باطل است و شبهات فراوانی را در پی دارد. در اکثر مناهج فکری مذکور، رسالت صادقه وجود ندارد. تاریخ نشان داده است که فاصلهی طبقاتی گستردهای که بین صاحبان و پیروان هر یک از این عقاید ایجاد شده، نه تنها سعادت بلکه حقوق اولیهی پیروان را به خطر انداخته است. بنابراین، اگر بر حقانیت این مناهج شهادت دهیم، در واقع به بیعدالتی و ناانصافی دامن زدهایم، چرا که از یک عقیدهی حق، انتظار نمیرود که تعالیمی داشته باشد که به ایجاد شکافهای اجتماعی بین افراد جامعه منجر شود. نیازی به مثال نمیبینم؛ چراکه صحت این ادعا بر هر یک از ما از روز روشنتر است و آنقدر از تبعیض موجود بین خواص و عوام شنیده و دیدهایم که نیاز به ذکر هرگونه مثالی را ساقط میکند.
اما سوای از تمام این تفکرات و عقاید که نتایجی متناسب با میزان صداقت و حقانیت خود بجای گذاشتهاند؛ فکر و عقیدهای در برههای از تاریخ به جهانیان معرفی شد که تفاوت آن با سایر تفکرات و عقاید مروّج در هر زمان و مکانی به اندازهی تفاوت بین آسمانها و زمین است.
این فکر و عقیده که بعدها به شکل یک آیین و روش ناب زندگی به جهانیان ارائه شد، چیزی جز تفکر و عقیدهی ناب اسلامی نیست.
تنها بابت همین یک نعمت، باید که خداوندگار عالم را شب و روز شکر و سپاس گفت؛ ارزش و اهمیت والای این آیین آنجا مشخص میشود که خداوند با ارائهی اسلام به همگان ثابت نمود که این دنیا موضع بیعدالتی و تبعیض نیست، بلکه میتوان در بین عقاید و ادیان آنچنان دینی یافت که سرتاسر رحمت، عدالت و انصاف، صداقت و محبت و آینهی تمامنمای کرامت انسانی است و حساب آن از تمام ادیان مرسوم و مروّج به کلی جداست.
حقانیت این دین و رسالت پربرکتی که با آن همراه شده بود، از همان آغاز قابل درک و فهم بود. پیشگامان و رهبران این مسیر معنوی، برخلاف بسیاری از پیروان سایر ادیان، در شرایطی مادی و تنگدستی به سر میبردند و از طریق یک ارتباط روحانی عمیق با دیگران، هم در باطن و هم در ظاهر، مانند آب زلال و ظرفی بلورین و شفاف، پاکی و یکپارچگی خود را نشان دادند. با اخلاق نیکو و رفتار ستودنی خود، مردم را به سوی خود جذب کرده و آنها را برای خدمت به اسلام آماده میساختند؛ پیروان واقعی و متعهدشان، تنها به ترویج و پیشرفت این عقیده میاندیشیدند.
بدون استفاده از ابزارهای پیشرفته و مدرن تبلیغاتی که سایر ادیان برای گسترش باورهای خود به کار میگرفتند، توانستند دامنهی حکومت اسلامی را هم بر زمین و هم بر قلبها در سراسر جهان خود گسترش دهند.
این اندیشه از سرزمینی با منابع طبیعی اندک و جمعیتی که در جهل و بتپرستی غرق بودهاند، در دورانی پر از فساد مطرح شد و به دست فقیرترین افراد تاریخ بشریت عرضه گردید و به لطف خداوند، تا کنون پابرجا و محکم باقی مانده است.
این باور، به دلیل روش بیعیب و نقص ارائهی خود و تلاش بیوقفهای که برای گسترش آن انجام شد، در کمتر از شصت سال بر ذهن و دل نیمی از جمعیت کرهی زمین تأثیر گذاشت؛ علیرغم اینکه نه از حمایتهای مادی بزرگی برخوردار بود و نه پیروانش به شمارهی جمعیت خود تکیه میکردند، اما در کمتر از شصت سال توانست بر نیمی از جهان خود مسلط شود؛ و این دلیلی بر صحت و سلامت این آیین در تمام جنبههای آن است. برای مقایسه و اثبات این ادعا، میتوان به تاریخ دیگر باورها و اندیشهها نظری افکند.
ویرانگری مسیحیت
در طول تاریخ، برخی از مسیحیان با تحریف کتاب مقدس و تغییر در تعالیم پیامبران الهی، به اصالت این دین آسمانی آسیب رساندهاند. تفکرات افراطی و رد شدهی آنها در دوران قرون وسطی، نشاندهندهی جهالت عمیقی بود که نهایتاً به افول این اندیشهها انجامید و آسیبهای جبرانناپذیری به کرامت انسانی وارد کرد.
این نسخهی تحریف شده از مسیحیت، افرادی را پرورش داد که تحت تأثیر افراطگراییهای آموخته شده از مربیان خود، به تخریب جامعهی بشری پرداختند و به شعلهور ساختن آتش خشونت و تنفر در میان انسانها اقدام کردند. اقدامات افراطیون مسیحی در شش قرن گذشته صفحات تاریکی را در تاریخ بشریت به ثبت رسانده و زخمهایی عمیق بر جهان وارد کردهاند.
به عنوان مثال، مسیحیت دوران قرون وسطی با ترویج ایدههایی که به تضاد بین علم و ایمان دامن میزد، به گسترش جهل و نادانی در جهان معاصر خود کمک کرد و این افکار تناقضآمیز به مدتهای طولانی بر ذهنیتها حکمفرما بودهاند. منابع مسیحیت حاوی این تفکرات متناقض، شاهدی بر این ادعا هستند؛ که در آنها میتوان مطالبی را یافت که عمدتاً بر تضاد بین علم و ایمان تأکید دارند و هدف از آموزش جامعهای ناآگاه و جاهل را دنبال میکنند تا به این ترتیب، به طور مکارانه و طولانیمدت بر آنها حکومت کنند و زیادهخواهی نمایند. به عنوان مثال، در باب دوم از سفر پیدایش، آیات 16 و 17 در مورد آدم، بهشت و درخت ممنوعه چنین میگوید: «خداوند به آدم فرمان داد که از همه درختان باغ میتوانی بخوری، اما از درخت معرفت خیر و شر نخور؛ زیرا در روزی که از آن بخوری، مسلماً خواهی مرد.»
در فصل سوم کتاب پیدایش، آیات ۱ تا ۸، داستان فریب خوردن حوا توسط مار و نقض فرمان خداوند به تصویر کشیده شده است. مار، که از همه جانداران صحرایی زیرکتر بود، حوا را وسوسه کرد تا از میوهی درخت ممنوعه بخورد، با این وعده که مرگ نخواهد آورد، بلکه چشمان او را به دانش خیر و شر باز خواهد کرد. حوا، که جذب ظاهر فریبندهی درخت و فایدهی میوهاش شده بود، میوه را خورد و به شوهرش نیز داد. با خوردن میوه، چشمان آن دو باز شد و عریانی خود را دریافتند و با برگهای انجیر به خود ستری ساختند.
در آیه ۲۳، خداوند بیان میکند که انسان به دانش خیر و شر دست یافته و مانند خدایان شده است. این نگرانی از این است که انسان ممکن است از درخت حیات نیز بخورد و جاودانه شود.
این روایت، تصویری از انسان را ارائه میدهد که از طریق نافرمانی و تمرد، به آگاهی دست مییابد. درخت ممنوعه به عنوان درخت دانش توصیف شده و انسان از طریق سرپیچی از دستور خدا به معرفت نائل میگردد.
برداشتهای مختلف از این داستان، بحثهایی را در مورد وسوسهی دانایی و نقش عقل در تاریخ تمدن اروپایی به وجود آوردهاند. این دیدگاهها به تقابل بین علم و ایمان دامن زده و در طول قرون وسطی و رنسانس، مردم را مجبور به انتخاب میان این دو کردهاند. این تقسیمبندی نتیجهی تحریفات مذهبی و اقتدارگرایی سیاسی بوده که به طور مداوم سعی در جداسازی علم و معنویت داشتهاند، و به این ترتیب، دوگانگیای را در جامعه ایجاد کردهاند که در آن افراد باید یا به عنوان دانشمند یا به عنوان مؤمن شناخته شوند. این دقیقاً همان چیزی است که محرفان کتب مقدس، حاکمان ستمگر، پاپهای فاسد و رهبران مذهبی متعصب و جاهل خواستار آن بودهاند.