مسلمانان در روزگاری که در پرتو تعالیم ارزشمند اسلام به تحکیم پایههای بنیادین علم و دانش پرداختند، به اوج اعتلا و بالندگی در این زمینه رسیدند و توانستند برترین و بزرگترین تمدن علمی و فرهنگی جهان را رقم بزنند.
مسلمانان با جهانبینی عمیق و گستردۀ خویش قلههای علم و صنعت را یکی پس از دیگری فتح کرده، سرآمد روزگار خود شدند تا جایی که جهان غیر اسلامی آن دوران، ریزهخواران خوان علم و معرفت، حکمت و دانش مادی و معنوی آنان شد. این ارتقا و پیشرفت از آنجا مایه میگرفت که مسلمانان در راه کسب معارف بشری سعی بلیغ کردند و جهانی بوده، خویشتن را برای راهنمایی و هدایت و سعادت تمام بشریت مسئول میدانستند؛ لذا در این راستا هیچگونه رخوت و رکودی را در خود راه نداده، از حرکت باز نایستادند.
اگرچه نمیتوان غرب را بهطور کامل میراثدار شرق اسلامی برشمرد، اما تردیدی نیست که غربیان در قرون مدیدی متأثر از شرق اسلامی و اروپای اسلامی (اندلس) بودهاند و از پرتو این تمدن – تمدن اسلامی – شمع وجود خویش و علمگرایی را در غرب افروختند و این امری است که خود بر آن اذعان و اعتراف دارند، در آن روزگاری که میتوان آن را دوران طلایی و زرین عهد اسلام نامید، جهان اسلام صادر کنندۀ علم به جهان غرب بود.
لوکلرک مؤرخ غربی مینویسد: افکار اسلامی بهواسطۀ اندلس بهسوی غرب سرازیر شدند و دانشجویان مسیحی تشنهوار به مدارس اسلامی برای فراگیری علم و دانش میآمدند.
ریموند داجن رئیس اسقفهای طلیطله در سال ۱۱۳۰م بود و رسالۀ «روح» ابنسینا را ترجمه کرده، بدان افتخار میکرد و این ترجمه انگیزهای شد تا مترجمان، دیگر کتابهای عرب را – به زبان لاتینی – ترجمه کنند که بهطور مجموع سیصد ترجمه از عربی به دست آمد. بدین نحو بود که مدارس غرب پیشرفت کردند و از میان کتابهایی که به زبان لاتینی ترجمه شدند ۹۰ کتاب در زمینۀ طب (علم پزشکی بودند)، چهار کتاب از بقراط، بیست و پنج کتاب از جالینوس و بقیه از حکمای اسلامی امثال رازی، ابوالقاسم زهراوی، ابنسینا و ابنزهر بودند. [حاضر العالم الاسلامی 1/134]
دکتر سید حسین نصر مینویسد: علوم اسلامی تأثیر عظیمی هم بر جهان غرب و هم بر دو تمدن بزرگ واقع در شرق جهان اسلام که اسلام با آنها تماس گستردهای داشته یعنی هند و چین، داشته است.
اگر علوم اسلامی نمیبود، جریان تحول علم در هر کدام از این سه تمدن بسیار متفاوت از آنچه اکنون هست، میبود. این واقعیت بهویژه در مورد غرب صادق است که بهواسطۀ تکوین و تحول علم جدید در آن و اثرات این جریان بر کل جهان، بالطبع از اهمیتی مرکزی برخوردار است. بین قرون یازدهم و سیزدهم میلادی، بهترین آثار علوم اسلامی عمدتاً در اسپانیا و نیز در سیسیل (صقلیه) و گاهی نیز در نقاط دیگر ایتالیا، به لاتینی ترجمه شد و به تدریج اسامی برخی از دانشمندان مسلمانان همچون ابنسینا و رازی در جهان غرب به نامهایی کاملا مأنوس و خانگی تبدیل شد. طب اسلامی مبنای طب غربی قرار گرفت.
آثار عمدۀ خوارزمی و سایر ریاضیدانان مسلمان چندین قرن در دانشگاههای غربی تدریس میشد. تذکر این نکته نیز در اینجا لازم است که تقریباً همۀ رسالههایی که در زمینههای مختلف علوم اسلامی به لاتینی ترجمه شد، عربی بود. [جوان مسلمان و دنیای متجدد: ص ۱۵۰-151]
غرب پیش از ترجمه شدن متون عربی کیمیا به زبان لاتینی در قرن یازدهم میلادی، سابقه وقوفی نسبت به این فن نداشت. [همان: ص ۱۴۶]
گوستاولوبون میگوید: عربها ششصد سال اساتید اروپا بودهاند. [محمدکردعلی، الإسلام والحضارة العربیة: 1/9] و دانشگاههای غرب به مدت پانصد سال را با کتابهای عربها زیستند. [همان: 1/52]
بدین ترتیب اگر در راستای تبیین این ارتقا و بالندگی مسلمانان در دوران پیشین قدری بیندیشیم، امری که در وهلۀ نخست جلب نظر میکند، آنست که آنان همراه با تمسک به احکام قرآن و سنت در زمینة نوآوری و نواندیشی و گسترش محدودة دانش و بینش، جهدی وافر و سعیی بلیغ داشتند و در راستای خدمترسانی به جامعۀ انسانیت که در واقع مسئولیت حفظ و بقای آن را بر عهده داشتند، عنایت شایانی داشتند.
مفتی محمدتقی عثمانی مینویسد: دین مبین اسلام به نوآوری و نوگرایی میدان فراخی داده است که راحت میتواند در آن بال و پر بگشاید، در همین میدان است که انسان میتواند با بکارگیری عقل و خرد به قلههای بلند علم و تکنولوژی دست یافته و خدمات ارزندهای برای انسانیت انجام دهد. [تجددگرایی از دیدگاه اسلام: ص ۲۲، ترجمه: محمدقاسم قاسمی]