انسان تنها جانداری نیست که اجتماعی زندگی میکند؛ بسیاری از حیوانات بالأخص حشرات زندگی اجتماعی دارند و از یک سلسله مقررات و نظام حکیمانهای پیروی میکنند؛ اصول تعاون، تقسیم کار، تولید و توزیع، فرماندهی و فرمانبری، امر و اطاعت، بر اجتماع آنها حکمفرماست.
زنبور عسل و بعضی از مورچهها و موریانهها، از چنان تمدن، نظام وتشکیلاتی برخوردارند که سالها بلکه قرنها باید بگذرد تا انسان که خود را اشرف مخلوقات میشمارد به پایهی آنها برسد.
تمدن آنها، بر خلاف تمدن بشر، ادواری از قبیل عهد جنگل، عهد حجر، عهد آهن، عهد اتم را طی نکرده است. آنها از ابتدا، که پا به این دنیا گذاشتهاند، دارای همین تمدن و تشکیلات بودهاند و امروز هم آن را دارند و تغییری در اوضاع آنها رخ نداده است. این انسان است که به مصداق «وَخُلِقَ الْإِنْسَانُ ضَعِيفًا» [نساء: 28] زندگیش از صفر شروع شده و به سوی بینهایت پیش میرود.
برای حیوانات مقتضیات زمان همیشه یک جور است؛ اقتضاهای زمان، زندگی آنها را دگرگون نمیکند. برای آنها تجددخواهی و نوپرستی معنی ندارد. جهاننو و کهنه وجود ندارد. علم برای آنها هر روز کشف تازهای ندارد و اوضاع آنها را دگرگون نمیسازد، صنایع سبک و سنگین هر روز به شکل جدیدتر وکاملتری به بازار آنها نمیآید. چرا؟ چون با غریزه زندگی میکنند نه با عقل.
اما انسان؛ زندگی اجتماعی انسان دائماً دستخوش تغییر و تحول است. در هر قرنی برای انسان، دنیا عوض میشود. راز اشرف مخلوقات بودن انسان هم در همین است. انسان فرزند بالغ و رشید طبیعت است؛ به مرحلهای رسیده است که دیگر نیازی به قیمومت و سرپرستی مستقیم طبیعت، با این عنوان که نیروی مرموزی به نام غریزه او را هدایت کند، ندارد. او با عقل زندگی میکند نه با غریزه.
طبیعت، انسان را بالغ دانسته و آزاد گذاشته و سرپرستی خود را از او برداشته است. آنچه را حیوان با غریزه و با قانون طبیعیِ غیر قابل سرپیچی، انجام میدهد، انسان با نیروی عقل و علم و با قوانین وضعی و تشریعی، که قابل سرپیچی است، باید انجام دهد.
راز فسادها و انحرافهایی که انسانها از مسیر پیشرفت و تکامل پیدا میکنند، راز توقفها و انحطاطها، راز سقوطها و هلاکتها نیز در همین است. برای انسان، همانطور که راه پیشرفت و ترقی باز است، راه فساد و انحراف و سقوط هم بسته نیست.
انسان به آن مرحلهای رسیده، که به تعبیر قرآن کریم، بار امانتی که آسمانها و زمین و کوهها نتوانستند بکشند، به دوش بگیرد؛ یعنی زندگی آزاد را بپذیرد و مسؤولیت تکلیف و وظیفه و قانون را قبول کند؛ به همین دلیل، از ظلم و جهل، از خودپرستی و اشتباهکاری مصون نیست. قرآن کریم، آنجا که این استعداد عجیب انسان را در تحملِ امانتِ تکلیف و وظیفه بیان میکند، بلافاصله او را با صفتهای «ظَلوم» و «جَهول» نیز توصیف مینماید.
این دو استعداد در انسان، یعنی: استعداد تکامل و استعداد انحراف، از یکدیگر تفکیک ناپذیرند. انسان، مانند حیوان نیست که در زندگی اجتماعی نه به جلو برود و نه به عقب، نه به چپ برود و نه به راست. در زندگی انسانها گاهی پیشروی است و گاهی عقب گرد. در زندگی انسانها اگر حرکت و سرعت هست، توقف و انحطاط هم هست. اگر پیشرفت و تکامل هست، فساد و انحراف هم هست. اگر عدالت و نیکی هست، ظلم و تجاوز هم هست. اگر مظاهر علم و عقل هست، مظاهر جهل و هواپرستی هم هست.
تغییرات و پدیدههای جدیدی که در زمان پیدا میشوند، ممکن است از قسم دوم باشند. از جمله خاصیتهای بشر، افراط و تفریط است. انسان اگر در حد اعتدال بایستد، کوشش میکند میان تغییرات نوع اول و نوع دوم تفکیک کند. کوشش میکند زمان را با نیروی علم و ابتکار و سعی و عمل جلو ببرد. کوشش میکند خود را با مظاهر ترقی و پیشرفت زمان تطبیق دهد. و هم کوشش میکند مقابل انحرافات زمان را بگیرد و از همرنگ شدن با آنها، خود را برکنار دارد.
اما متأسفانه، همیشه این طور نیست. دو بیماری خطرناک همواره آدمی را در این زمینه تهدید میکند: بیماریِ جمود و بیماریِ جهالت. نتیجۀ بیماری اول: توقف، سکون و بازماندن از پیشروی و توسعه است؛ و نتیجۀ بیماری دوم: سقوط وانحراف است.
جامد، از هرچه نو است متنفر است، و جز با کهنه خو نمیگیرد و جاهل، هر پدیدة نوظهوری را به نام مقتضیات زمان، به نام تجدد و ترقی، موجه میشمارد. جامد، هر تازهای را فساد و انحراف میخواند و جاهل، همه را یکجا به حساب تمدن وتوسعة علم و دانش میگذارد.
جامد، میان هسته و پوسته، وسیله و هدف، فرق نمیگذارد. از نظر او دین، مأمورِ حفظ آثار باستانی است. از نظر او قرآن نازل شده است برای اینکه جریان زمان را متوقف کند و اوضاع جهان را به همان حالی که هست، میخکوب نماید. از نظر او جزء عمّ خواندن، با قلمنی نوشتن، از قلمدان مقوایی استفاده کردن، در خزانۀ حمام شستشو کردن، با دست غذا خوردن، چراغ نفتی سوختن، جاهل و بیسواد زیستن را به عنوان شعائر دینی باید حفظ کرد.
جاهل، بر عکس، چشم دوخته ببیند در دنیای غرب چه مُدِ تازه و چه عادت جدیدی پیدا شده است که فوراً تقلید کند و نام تجدد و جبر زمان، روی آن بگذارد.
جامد و جاهل، متفقالقول فرض میکنند که هر وضعی که در قدیم بوده است جزء مسائل و شعائر دینی است؛ با این تفاوت که جامد نتیجه میگیرد این شعائر را باید نگهداری کرد و جاهل نتیجه میگیرد که اساساً دین، ملازم است با کهنهپرستی و علاقه به سکون و ثبات.
در قرون اخیر، مسألۀ تناقض علم و دین در میان مردم مغربزمین زیاد مورد بحث و گفتگو واقع شده است؛ این تفکر دارای دو ریشه است: یکی اینکه کلیسا پارهای از مسائل علمی و فلسفیِ قدیم را به عنوان مسائل دینی، که از جنبۀ دینی نیز باید به آنها معتقد بود، پذیرفته بود اما پیشرفت علوم، خلاف آنها را ثابت کرد. دوم اینکه علوم وضع زندگی را دگرگون کرد و شکل زندگی را تغییر داد.
جامدهای متدیننما همانطوری که به پارهای از مسائل فلسفی، بیجهت رنگ مذهبی دادند، شکل ظاهری زندگی را هم میخواستند جزو قلمرو دین به شمار آورند. افراد جاهل و بیخبر نیز تصور کردند که واقعا همین طور است و دین برای زندگی مادی مردم شکل و صورت خاصی در نظر گرفته است و چون به فتوای علم، باید شکل مادی زندگی را عوض کرد، پس علم فتوای منسوخیت دین را صادر کرده است. جمود دستۀ اول و بیخبری دستۀ دوم، فکر موهوم تناقض علم و دین را به وجود آورد.
اسلام دینی است پیشرو و پیش بَرنده. قرآن کریم برای اینکه مسلمانان را متوجه کند که همواره باید در پرتو اسلام در حال رشد و نمو و تکامل باشند، مثالی میآورد و میگوید: مثال پیروان محمد مانند دانهای است که در زمین کاشته شود، آن دانه ابتدا به صورت برگ نازکی از زمین میدمد، سپس خود را نیرومند میسازد، سپس روی ساقهی خویش میایستد؛ آنچنان با سرعت و قوّت این مراحل را طی میکند که کشاورزان را به شگفت میآورد.
این مثالی است از جامعهای که منظور قرآن است، و نموداری است از آنچه آرزوی قرآن است. قرآن اجتماعی را پیریزی میکند که دائماً در حال رشد و توسعه و انبساط و گسترش باشد.
ویل دورانت میگوید: هیچ دینی مانند اسلام پیروان خویش را به نیرومندی دعوت نکرده است.
تاریخ صدر اسلام نشان داد که اسلام چقدر برای اینکه اجتماعی را از نو بسازد و پیش ببرد تواناست.
اسلام، هم با جمود مخالف است و هم با جهالت. خطری که متوجه اسلام است، هم از ناحیۀ این دسته است و هم از ناحیة آن دسته. جمودها و خشکمغزیها و علاقه نشان دادن به هر شعار قدیمی، حالانکه ربطی به دین مقدس اسلام ندارد، بهانه به دست مردم جاهل میدهد که اسلام را مخالف تجدد به معنی واقعی بشمارند. و از طرف دیگر، تقلیدها و مُدپرستیها و غربزدگیها و اعتقاد به اینکه سعادت مردم در این است که جسماً و روحاً و ظاهراً و باطناً غربی شوند، تمام عادات و آداب و سنن آنها را بپذیرند، قوانین مدنی و اجتماعی خود را کورکورانه با قوانین آنها تطبیق دهند، بهانهای به دست جامدها داده که به هر وضع جدیدی با چشم بدبینی بنگرند و آن را خطری برای دین و استقلال و شخصیت اجتماعی ملتشان به شمار آورند.
در این میان، آن که باید غرامت اشتباه هر دو دسته را بپردازد اسلام است. جمود جامدها به جاهلها میدان تاختوتاز میدهد و جهالت جاهلها، جامدها را در عقاید خشکشان محکمتر میکند.
عجبا! این جاهلان متمدننما گمان میکنند زمان «معصوم» است. مگر تغییرات زمان جز به دست بشر به دست کس دیگر ساخته میشود؟ از کَی و از چه تاریخی بشر عصمت از خطا پیدا کرده است تا تغییرات زمان از خطا و اشتباه معصوم بماند؟ بشر، همان طوری که تحت تأثیر تمایلات علمی، اخلاقی، ذوقی، مذهبی قرار دارد و هر زمان ابتکار تازهای در طریق صلاح بشریت میکند، تحت تأثیر تمایلات خودپرستی، جاهطلبی، هوسرانی، پولدوستی و استثمارگری هم هست. بشر همانطوری که موفق به کشفهای تازه و پیدا کردن راههای بهتر و وسایل بهتر میشود، احیاناً دچار خطا و اشتباه هم میشود. اما جاهلِ خودباخته این حرفها را نمیفهمد و تکیه کلامش این است که دنیای امروز چنین است. دنیای امروز چنان است. عجیبتر اینکه اینها اصول زندگی را از روی کفش، کلاه و لباسشان قیاس میگیرند؛ چون کفش و کلاه، نو و کهنه دارد و در زمانی که نو است و تازه از قالب درآمده، قیمت دارد و باید خرید و پوشید و همینکه کهنه شد، باید آن را دور انداخت؛ پس همهی حقایق عالم از این قبیل است. از نظر این جاهلان، خوب و بد مفهومی جز نو و کهنه ندارد. از نظر اینها فئودالیسم (یعنی اینکه یک زورمند به ناحق نام «مالک» روی خود بگذارد و سر جای خود بنشیند و صدها دست و بازو کار کنند که دهان آن یکی بجنبد) به این دلیل بد است که دیگر کهنه شده است؛ دنیای امروز نمیپسندد؛ دورهاش گذشته و از «مد» افتاده است. اما روز اولی که پیدا شد و تازه از قالب درآمده و به بازار جهان عرضه شده بود خوب بود. از نظر اینها استثمار زن بد است چون دنیای امروز دیگر نمیپسندد و زیر بار آن نمیرود. اما دیروز که به زن ارث نمیدادند، حق مالکیت برایش قائل نبودند، اراده و عقیدهاش را محترم نمیشمردند، خوب بود؛ چون نو بود و تازه به بازار آمده بود. از نظر این گونه افراد، چون عصر، عصر فضاست و دیگر نمیتوان هواپیما را گذاشت و الاغسواری کرد، برق را گذاشت و چراغ نفتی روشن کرد، کارخانههای عظیم ریسندگی را گذاشت و با چرخدستی نخریسی کرد، ماشینهای غولپیکر چاپ را گذاشت و دستنویسی کرد، همینطور نمیشود در مجالس رقص شرکت نکرد، به «مایو» پارتی و «آشپزخونه» پارتی نرفت، عربدهی مستانه نکشید، پوکر نزد، مُد بالای زانو نپوشید؛ زیرا همهی اینها پدیدۀ قرن میباشند و اگر نکنند به عصر الاغسواری برگشتهاند.
کلمۀ «پدیدهی قرن» چه افراد بسیاری را بدبخت و چه خانوادههای بیشماری را متلاشی نموده است. میگویند: «عصر علم است، قرن اتم است، زمان قمر مصنوعی است، دورۀ موشک فضاپیماست.» بسیار خوب، ما هم خدا را شکر میکنیم که در این عصر و زمان و در این قرن و عهد زندگی میکنیم و آرزو میکنیم که هرچه بیشتر و بهتر از مزایای علوم و صنایع استفاده کنیم. اما آیا در این عصر، همة سرچشمهها جز سرچشمة علم خشک شده است؟ تمام پدیدههای این قرن محصول پیشرفتهای علمی است؟ آیا علم چنین ادعایی دارد که طبیعتِ شخص عالم را صددرصد رام و مطیع و انسانی بکند؟
علم دربارۀ شخص عالم چنین ادعایی ندارد تا چه رسد به آنجا که گروهی عالم و دانشمند با کمال صفا و خلوص نیت، به کشف و جستجو میپردازند و گروههای جاهطلب، هوسران، پولپرست، حاصل زحمات علمی آنها را در راه مقاصد پلید خودشان استخدام میکنند. نالۀ علم همواره از اینکه مورد سوء استفادۀ طبیعت سرکش بشر قرار میگیرد، بلند است. گرفتاری و بدبختی قرن ما همین است.
علم در ناحیة فیزیک پیش میرود و قوانین نور را کشف میکند. گروهی سودجو همین را وسیلۀ تهیۀ فیلمهای خانمان برانداز قرار میدهند. علم شیمی جلو میرود و خواص ترکیبات اشیاء را به دست میآورد. آنگاه افرادی به فکر استفاده میافتند و بلایی برای جان بشر به نام «هروئین» میسازند. علم تا درون اتم راه مییابد و نیروی شگفتانگیز اتم را مهار میکند؛ اما پیش از آن که کوچکترین استفادهای در راه مصالح بشر بشود، جاهطلبان دنیا از آن بمب اتمی میسازند و بر سر مردم بیگناه میریزند.
وقتی به افتخار اینشتاین، دانشمند بزرگ قرن بیستم، جشنی بپا کردند، خودِ وی پشت تریبون رفت و گفت: «شما برای کسی جشن میگیرید که دانش او سبب ساختن بمب اتم شده است؟!» اینشتاین نیروی دانش خود را به خاطر بمب به کار نیانداخت؛ جاهطلبی گروهی دیگر از دانش او اینچنین استفاده کرد.
هروئین و بمب اتمی و فیلمهای چنین و چنان را فقط به دلیل اینکه «پدیدهی قرن» میباشند نمیتوان موجه دانست. اگر کاملترین بمبها را با آخرین نوع بمب افکنها به وسیلۀ زبدهترین تحصیل کردهها بر سر مردم بیگناه بریزند، از وحشیانه بودن این کار ذرهای نمیکاهد.
از خداوند متعال خواستاریم تا ما را برای انجام کارهای خیر توفیق دهد. در پایان میگویم: بر کسی صلوات بفرستید که در غار حرا عبادت نموده است، صاحب شریعت زیبا و دین آسانگیر و پاک، و صاحب شفاعت عظمی و معراج است.