از آنچه گذشت میتوان چنین جمعبندی کرد که تئوکراسی مطرحشده از مسیحیت غرب بههیچوجه با نظریۀ حاکمیت الهی مدنظر اسلام انطباق ندارد؛ دلایلی هم بر رد دیدگاه کسانیکه ادعای این انطباق را دارند، وجود دارد که در ذیل برشمرده خواهد شد:
۱. تئوکراسی غرب مسیحی بر اساس آموزههای وحیانی و مرتبط با منابع اصیل دینی طراحی نشده، بلکه باهدف نهادینه کردن سلطۀ کلیسا مطرح شده که قرآن با آن مبارزه کرده است.
۲. حکومت، حق حاکم نیست که هر طور خواسته باشد آن را اعمال کند؛ از نظر اسلام حاکم اسلامی باید در چهارچوب خاصی اعمال حکومت کند. او حق ندارد خواستههای خود را بر دیگران تحمیل کند و بر آن نام «خدایی» بنهد. حاکم اسلامی حق تصرف در احکام و قوانین اسلامی را ندارد. حق وضع قانون از ناحیۀ خود و بدون اذن خداوند را هم ندارد و در عمل، فقط باید بر اساس احکام و مقررات اسلامی عمل کند.
۳. تئوکراسی، حکومتی غیردینی و استبدادی است، درحالیکه نظام اسلامی یک نظام دینی کامل است که خاستگاه، اهداف، قوانین، شرایط و ویژگیهای حاکم و کارگزاران و اصول روابط اجتماعی آن در متن دین ریشه دارد.
۴. بر اساس تئوکراسی قرونوسطا، فرمانروا تنها در برابر خدا مسئول بود نه در برابر مردم؛ آنهم خدایی که نه شرایطی برای پادشاه مقرر ساخته بود، نه برنامهای برای حکومت وی صادر کرده بود. اما در اسلام، حاکم هم در پیشگاه خداوند مسئول است هم در برابر جامعه.
۵. گرچه در تئوکراسی پاپ دارای اختیار مطلق است، اما در اسلام امام جامعالشرایط میتواند حکومت کند؛ ولی این اشتراک ظاهری نمیتواند توجیهگر انطباق تئوکراسی با نظریۀ حاکمیت الهی در اسلام باشد؛ چراکه در اسلام شرط است که کسی در رأس جامعه قرار داشته باشد که دارای تقوا، عدالت، بصیرت، مدیریت و آراسته به دین اسلام باشد تا بر اساس موازین شرع نه سلایق خود، جامعه را رهبری کند.
لذا نظام اسلامی در نام و نشان و ماهیت و مصداق خود با تمام نظامهای سیاسی دیگر دنیا متفاوت است؛ درست نیست که آن را مصداق یکی از نظامهای سیاسی دیگر قرار دهیم یا نامی را از آنها برای نظام اسلامی به گرو یا کرایه بگیریم.
درست است که اطلاق تئوکراسی بر نظام اسلامی به اعتبار معنای لغوی که حاکمیت خداوند است، صحیح میباشد؛ همچنین در نظام اسلامی اگرچه برای مردم در انتخاب حاکمان، نظارت و عزل و نصبشان، نقش بسزایی داده شده است و بر اصل شورا، عدالت مساوات و پاسداری از حقوق و آزادیهای مدنی تأکید صورت گرفته است، ولی با همۀ این چیزها، اطلاق تئوکراسی و دموکراسی و جمهوری بر دولت اسلامی مظالم و مفاسدی را در ذهن تداعی میکند که این نظامها در غرب به همراه داشته است؛ پس چه نیازی است که اسلام را در معرض اتهامات واهی و نقدهای تند و مغرضانه قرار بدهیم.
بهتر همان است که نظام اسلامی را نظام اسلامی بنامیم و برایش دنبال گرتهبرداری و نامگذاری نباشیم.
اصول نظام سیاسی اسلام
مبانی هر سامانۀ فکری، راه و مسیر را به پویندگان طریق آن میشناساند و در بزنگاههای حساس، آنان را به سمت اهداف مطلوب رهبری میکند؛ تا زمانی که خواننده و پژوهشگر این مبانی را بهدرستی درنیافته و با ژرفکاوی در زوایای گوناگون آنها نیندیشیده باشد، هرگونه اظهارنظر و ارائۀ دیدگاهی میتواند با کاستی و نقص همراه باشد. با عنایت به این نکته، در طرح مبانی نظام سیاسی اسلام، با توجه به گستردگی بحث، بیشتر به مواردی پرداخته خواهد شد که نقشی مستقیم و اساسی در برداشتهای این باب دارد.
خداشناسی مهمترین رکن اندیشۀ سیاسی اسلام است. در نظام سیاسی اسلام بنیاد همۀ امور بر این اصل استوار است که جایگاه خداوند در جریان قدرت چیست؟ هرگونه برداشتی در خداشناسی به همۀ اصول دیگر مانند اسلامشناسی و انسانشناسی اثر میگذارد.
اصول نظام سیاسی اسلام این است که حاکمیت و سیادت مطلقه و مصدر سلطه، الله جلجلاله میباشد و همین خط فاصل میان اسلام و دموکراسی غربی است. دموکراسی بر اساس جدایی دین از سیاست بنا گردیده و ملت بهعنوان مصدر سیادت، سلطه و حکم شناخته و پذیرفته شده است؛ همین وجه تفاوت آن با تئوکراسی غربی است که در آن رجال دین و پدران روحانی و شاهان بهجای خدا حکم میرانند و از آدرس خدا قانون میسازند و هرچه را بخواهند حلال و هرچه را بخواهند حرام میگردانند. در واقع رجال دين مصدر سیادت مطلقه و صاحب حاکمیتاند؛ بنابراین در ذیل به اصول نظام سیاسی اسلام پرداخته خواهد شد:
۱. حاکمیّت الهی
حاکمیت در اصطلاح علوم سیاسی به معنای حق انحصاری دولت برای اعمال قدرت در قلمروی معین است. این حاکمیت به قدرت برتر، امکان قانونگذاری و اعمال آن را به قدرتمندان عطا میکند.
در گسترۀ تاریخ این بحث وجود داشته که حق اعمال قدرت و حاکمیت از آن کیست؟ آیا کسیکه خود دارای حقی نیست، میتواند حق حاکمیت و فرمانروایی را به دیگران واگذارد یا باید از سرچشمهای سیراب شود که خود سرمنشأ همۀ حقوحقوق است.
در اندیشۀ سیاسی اسلام حاکمیت مطلق و کامل در عرصۀ هستی و حیات سیاسی انسانها تنها از آن خداوند بزرگ است. در نگاه اول، جز خداوند هیچکس حق حاکمیت بر انسانها را ندارد؛ زیرا او همۀ انسانها را آزاد آفریده است؛ بنابراین، اگر کسی بخواهد بر انسانها حکمرانی کند، باید از خالق انسانها بنابر دلایل ذیل اجازه داشته باشد: