انتشار اسلام وتعامل آن با غیر مسلمانان از نگاه خاورشناسان (بخش چهارم)
بارتولد
بارتولد (۱۸۷۹-۱۹۵۰) بهعنوان استاد تاریخ شرق اسلامی در سال ۱۹۰۱ تعیین گردید. او نخستین کسی بود که تاریخ آسیای میانه را تدریس نمود. به شرق اسلامی توجه میکرد و منابع عربی متعلق به آن را تحقیق مینمود و شماری از مستشرقان از دست ایشان فارغالتحصیل شدند. بارتولد بهعنوان عضو مجمع علوم انتخاب گردید و آثار ایشان به چهارصد کتاب میرسد.
بارتولد میگوید: در شهرهای تحت نظام خلافت، از ابتدای سان فنسنت واقع در جنوب غربی پرتغال تا سمرقند، مؤسسات و بنگاههای سرشار مسیحی بودند که املاک غیر منقول موقوفات خود را محافظت میکردند و نصرانیان شهرهای تحت حاکمیت خلافت با جهان مسیحی، بدون هیچ مانعی تعامل داشتند و میتوانستند در جهت بنگاههای دینی خود از آنان درخواست کمک کنند. لذا مسیحیان مقیم در شهرهای تحت حکومت خلافت، با همدیگر ارتباط محکمی داشتند.[1]
او همچنین مینویسد: دین اسلامی در قرن چهارم هجری، در میان قبائل ترک کوچنشین و در بعضی از شهرهای ترکستان چین، به وسیله تجارت و بدون بهکارگیری هیچ سلاحی منتشر شد. لذا ترکهایی که بر شهرها و کشورهای اسلامی در قرن چهارم هجری مسلط شدند و حکومت را در دست گرفتند، همه مسلمان بودند.[2]
بروفنسال
لیفی بروفنسال (۱۸۹۴–۱۹۵۶) در الجزایر متولد شد و در سال ۱۹۱۳ به مدرک لیسانس از دانشکده ادبیات آنجا نائل آمد. او در جنگها شرکت داشت و در سال ۱۹۱۹ به کار در آموزشگاه تحقیقات عالی مغرب در رباط پذیرفته شد و در سال ۱۹۲۰ استاد آنجا شد. بروفنسال از سال ۱۹۲۶ تا ۱۹۳۵ مدیریت آنجا را به عهده گرفت و در این زمان رساله دکتری خود را ارائه داد. در سال ۱۹۲۸، دانشکده ادبیات الجزایر او را بهعنوان استاد تاریخ عرب و تمدن اسلامی منصوب کرد و در این دوره وظایف علمی، اداری و سیاسی خود را با تبحر انجام داد. او همچنین در جنگ جهانی دوم شرکت نمود و در سال ۱۹۵۴ مجله «ارابيكا» (Arabica) را در رابطه با تحقیقات عربی تأسیس کرد و به عضویت مجامع علمی انتخاب شد.
بروفنسال میگوید: هدفی که ما به دنبال آن هستیم، پرتو افکندن بر تداخل اسلام و مسیحیت در شبهجزیره ایبریه است (ایبریه شبهجزیرهای است در جنوب غربی اروپا شامل کشورهای اسپانیا، پرتغال و جبل الطارق) که این تداخل و به هم آمیختگی حقیقی و مداومی در اسپانیا در عصر میانی بوده است، خواه در داخل مرزهای اسلامی و یا خارج از آن. اندلس را مثال میآوریم، که هیچ شمشیری بر روی همسایگانش نکشید و سالهای طولانی با همسایگانش در صلح واقعی به سر میبرد. عطایای اندلس بیشتر از دریافتهایش بوده است، و این تنها دلیلی است بر عقلانیت تسامحی اسلام در قبال رعایای مسیحیاش که کسی معارض چنین واقعهای نمیباشد.[3]
روابط دائمی و ضروری میان اسلام و مسیحیت در هیچ مکانی بیشتر از اسپانیای عربی نبوده است، زیرا که بیشترین ساکنان آنجا حداقل در قرن اول حکومت اسلامی، در دولت ویزیگوت (نیروهای غربی) بر دین قدیمی خود پایبند ماندند. حتی بعد از پیوستن گروه زیادی از رعایای نصرانی به اسلام، تا از نظام مالی آن بیشتر بهرهمند گردند، هنوز نسبت زیادی از رعایای مسیحیان در اندلس به گروهها و طبقاتی تشکیل شدند و هر کدام از کلیسا، کنیسه و رئیس مسئول و گیرنده خاص مالیات و قاضی دادگاه خود، تحت اشراف حکومت اموی، برخوردار بودند. البته فشارها و سختیهایی که دامنگیر آنان میشد، غالباً به دلیل مسیحیان بیخرد و سبک مغزی بود که مانع از بازگشت آنان به عقاید و تقالید بزرگان کشورها میشدند. امیران و خلفای اندلس، پیوسته به صاحبان مراتب کهانتی، مانند مطران طلیطله و اسقف قرطبه، آزادی و انتخاب میدادند تا آنجا که آنان را در سفارتها و امور سری سیاسی در وقت مناسب منصوب میکردند. این بیانگر این است که مسلمانان با مسیحیان از اختلاط و آمیختگی محبتآمیزی برخوردار بودند و تاریخ گواه این واقعیت است.[4]
ادوار بروی
ادوار بروی میگوید: میان اروپای غربی که تمدن خود را در بازگشت به قهقرا میدانست و جهان آسیایی که گاهی به جلو و گاهی به عقب بازگشت مینمود، اسلام همانند ستارهای درخشان ظاهر گردید. با فتوحات سریع و کوبندهاش و با وسعت منطقهی امپراتوری جدیدی که در مقابل ملتی که تا دیروز نامی ناشناخته داشت، جهان را متحیر و سرگردان نمود. آنجا که امت، متحدانه در زیر چتر اسلام قرار داشت، دین جدیدی که از شبهجزیره عربی روان گشت، و لشکریانش در فاصله چند سالی دولت ساسانی را منقرض و ارکان آن را منهدم ساخت، و پرچم خود را بر بالای ولایات پیرو امپراتوری بیزانس در آسیا و آفریقا برافراشت. چیزی نگذشت که لشکریانش بر مناطق عظیم اسپانیا و سیسیل مسلط گردیدند، و دیری نپایید که مناطق واقع در غرب و جنوب اروپا را به سیطره خود درآوردند. لشکریانش بهقوه قاهره از درهای هند، چین، حبشه، و سودان غربی وارد شدند و فرانسه و قسطنطنیه را مورد تهدید قرار دادند. دولتها در مقابل نیروی اسلامی عربی، سر تسلیم فرود آوردند و تاجهای شاهنشاهی بر شاهان بسان دانههای تسبیح از هم گسسته شدند، و ادیانی که بر ملتها مسلط شده بودند، ذوب گشتند، همانگونه که شمع در مقابل آتش ذوب میگردد. و این با طلوع خورشید دین جدید بود.[5]
با آمدن اسلام، روابط میان دولت و ساکنان اصلی شهرها به آسانی و مطابق با روح قانون معمولی شهرها منظم گشت. هر ملت و یا طائفهای ملتزم به حفظ قانون ویژه خود شدند، تحت نفوذ کارمندانی که در رابطه با امور دینی فعالیت میکردند. اینجاست که میتوان مشاهده کرد، پیشرفت مهم و شگفتی بر وضعیت مسیحیان عارض گشت پس از آنکه تحت عدالت و مساوات اسلامی قرار گرفتند. تا آنجا که حتی یهودیان نیز بیمی نداشتند که در حفاظت رؤسای دینی و خاخام بزرگ خود قرار گیرند.[6]
لازم به ذکر است که سلاطین عثمانی هیچگونه جرح و تعصبی در قبال مسیحیان روا نمیدیدند و این هنگامی بود که دیوان تفتیش عقاید مردم را مورد مزاحمت قرار میداد. با وجود این، یهودیان و مسلمانان مانند اسپانیاییها از رحمت و شفقت انسانی برخوردار بودند و با وجود اسکان شمار زیادی از پناهندگان اسلامی در بلقان و پیوستن شماری از بلقانیان به اسلام، برای عثمانیان مهم نبود که مانع خیل عظیمی از ساکنان شهرهای بلقانی تحت حفاظت مسیحیان باشند.[7]