ترجمه: همانا نخستین خانهای که برای [عبادت] مردمان ساخته شد، همان خانهای ست که در مکه قرار داد و آن خانه بسی فرخنده است و مایهی هدایت [و رشد ایمان] جهانیان.
در واقع نخستین خانهای که برای عبادت خداوند تبارک و تعالی در زمین بنا شده است بیت اللَّه الحرام در مکه میباشد. در این خانه مبارک اعمال اجرشان چندین و چند برابر میگردد، و همواره رحمات بر آن سرزمین فرود میآید و جهت استقبال نماز برای تمامی اهل اسلام است، و محل اراده حج و عمره میباشد، این نماد اصلاح و صلاح برای همه مؤمنین است، از خداوند تبارک و تعالی میخواهیم که عمره رمضان را نصیب مان بگرداند.
حدیث:
«عن ابی ریحانة قال: قال رسول الله (صلیاللهعلیهوسلم): حُرِّمت النار علی عین دمعت من خشیة اللَّه، حرمت النار علی عین سهرت فی سبیل اللَّه، حرمت النار علی عین غضَّت عن محارم الله».
ترجمه: از ابو ریحانه روایت است که، گفت: رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلم) فرمود:
دوزخ بر چشمی که از ترس خدا اشک ریخته باشد، حرام شده است. دوزخ بر چشمی که در راه خدا بیداری کشیده باشد، حرام شده است. دوزخ بر چشمی که از دیدن حرامهای خدا، فروبسته شده باشد، حرام شده است. (تخریج حاکم: 2/92؛ شماره: 2432؛ و افزوده است: این حدیث، اسناد آن صحیح است. نیز تخریج احمد: 4/134؛ شماره: 17252؛ نیز طبرانی در «الاوسط»: 8/316؛ شماره:8741. آلبانی این روایت را در «السلسلة الصحیحة»، شماره: 2232، «صحیح» دانسته است).
داستان:
چند سالی پیش، یک امام مسجد، در یکی از مسجدهای لندن انگلستان امام شد. او همیشه از خانهاش با اتوبوس به شهر میرفت. چند هفته سپری شد، در جریان رفت و برگشتاش ازخانه به شهر، بسیاری مواقع با یک اتوبوس و رانندهی مشخص به شهر میرفت و بر میگشت. یک بار، که کرایه را داده نشسته بود، متوجه شد که راننده، گویا برای مابقی پول کرایه، مبلغ بیست پنس به او برگردانده. امام پیش خودش فکر کرد که باید این مبلغ را پس دهد چون حقش نیست. ولی، وسوسه گرفته، نظرش عوض شد و با خود گفت: «بیخیال شو. این مبلغ که چیزی نیست و برای هیچ کس ارزش چندانی ندارد. گذشته از این، مالکان شرکتهای اتوبوسرانی، از کرایههای مسافران پول هنگفتی به دست میآورند. حالا این مبلغ را نداشته باشند، هیچ چیزی از شان کم نمیشود. من این مبلغ را برای خودم نگه میدارم، انگار خدا آن را به دامنم انداخته». خلاصه: بیخیال شد و بر نگرداند. اتوبوس به همان ایستگاهی که قرار بود امام پیاده شود، ایستاد. اما امام پیش از آنکه پیاده شود، لحظهای درنگ کرد، آن بیست پنس را به راننده پس داد و گفت: بفرما. تو بیشتر از پولم به من داده بودی. راننده آن را گرفته، لبخندی زد و پرسید: تو همان امام تازه آمدهی این منطقه نیستی؟
چندی ست در این فکرم به مسجد بروم و با اسلام آشنا شوم. من آن مبلغ زائد را، عمدا به تو دادم تا ببینم تو چه میکنی. امام وقتی از اتوبوس پیاده شد، پاهایش سست شد و از فرط وحشتناکی آن کار، نزدیک بود بر زمین افتد! به نزدیکترین پایهای که آنجا بود دست گرفته، به آسمان نگاه کرد و همانطور با چشمانِ اشکبار دعا کرد: یا خدا! من داشتم اسلام را به بیست پنس میفروختم!
***
همیشه باید یادمان باشد که، ممکن است واکنشِ مردم در برابر کردارِ مان، را نبینیم و در نیابیم؛ ممکن است گاهی [بی آنکه خود بدانیم] تنها [نسخه از] قرآن یا تنها [نسخه از] اسلام باشیم که نامسلمانان آن را میبینند [و تجربه میکنند]؛ پس باید سعی کنیم هر یک ما الگو و نمادی برای دیگران باشیم: همیشه راست و درست باشیم، زیرا ما همیشه نمیفهمیم که چه کسانی دارند کردار ما را وارسی میکنند یا میپایند و از روی کردار ما، ما به عنوان مسلمان، در مورد اسلام داوری میکنند.
حکمت:
با مردم ساده بگیر، اما با خود سختگیر باش.
دعاء:
«رب هب لي حکما و ألحقنی بالصالحین و اجعل لي لسان صدق في الآخرین و اجعلني من ورثة جنة النعیم».
ترجمه: پروردگارا! به لطف خودت، به من حکم [حکومت حکیمانه] ببخشا، و مرا به جمع نیکوان بیفزای؛ به من زبانی برای [بیان] صدق در میان دیگران عطا کن؛ و مرا از مستحقان بهشت پرنعمت بگردان.
درس:
کلمات لباسهایی اند که بر تن افکار؛ پس نباید بر افکار مان لباسهایی ژنده و چرکین بپوشانیم. از همین حالا میباید کلی مراقب باشیم تا هرچه از زبان مان بر میآید، سخن نیکو باشد. همین که سخنان مان نیکو شود، طبعا خواهیم توانست نیکوتر شان هم بکنیم؛ و این چنین روابط مان، نیکو خواهد گشت و زندگی مان قرین سعادت خواهد شد.