نویسنده: البتّار
جنگ نهروان، نبرد گروه اهل حق با قوم سوء خارجی
علت و انگیزهی جنگ:
وقتیکه اشخاص ثقه و عالمی مانند عبدالله بن عباس رضیاللهعنه و افراد دیگری از اهلبیت پیامبر صلیاللهعلیهوسلم، پیدرپی نزد خوارج میرفتند و بنابر شفقت و دلسوزی برای آنها اقامهی حجت میکردند، آنها باوجود واضح و قابل فهم بودنِ حجت بودن آن حجت، بنابر سرشت افراطی و انابت بر اساس اجتهاد و افراطِ در تقوا، قانع نمیشدند و به ساحت این بزرگان و حتی جد بزرگوارشان، حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوسلم توسط افرادی مانند ذوالخویصره، بیحرمتی و بیادبی میکردند.
همهی اینها، به علاوه بر درندهخو بودنشان، سبب ریختن خون و تکفیر مسلمین شد. آن هم خون پسر صحابی رسول الله صلیاللهعلیهوسلم و قتل زن و فرزندان بیگناهش! همچنین سبب شد تا آنها جماعت مسلمین را ترک کنند و برای خود امامی جداگانه تعیین نمایند.
بیرحمی، عدم پایبندی به عهد و نادیده گرفتن امام، در سرشت این قوم نهادینه شده بود، همانگونه که صحابی جلیلالقدر حضرت سعد بن ابی وقاص توصیف میکند: «آنها قومی هستند که از حق منحرف شدند، پس خداوند هم دلهایشان را بیشتر دور ساخت».
حضرت مصعب گفت که از پدرم از این آیه پرسیدم؛ «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا» [كهف: ١٠٣]؛ (بگو: آیا شما را به زیانکارترین [اشخاص] از روی عمل خبر بدهیم؟) آیا آنها حرویه هستند؟ فرمود: نه، آنها اهل کتاب یهودیان و نصارا هستند، اما یهودیان به محمد دروغ بستند (تكذيب كردند) و مسیحیان به بهشت کافر شدند و گفتند: در آن غذا و نوشیدنی نیست. اما حروریه: «ألَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ ۚ أُولَـٰئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ» [بقرة: ٢٧]؛ (آن کسانیکه پیمانی را که قبلاً با خدا [به واسطهی فطرت و عقل و پیغمبران] محکم بستهاند، میشکنند و آنچه را که خدا دستور داده است که گسیخته نشود [از قبیل صلهی رحم، مودّت، مهربانی، رعایت حقوق انسانی، و غیره] آن را میگسلند، و در روی زمین به فساد و تباهی دست مییارند، اینان بیگمان زیانباراناند. [و سعد آنها را فاسقین مینامید.]) که بعد از جدا کردن صف و رها نمودن جماعت و شکستن پیمان، برای خود تنها راه اصلاح (السيف آخر الحيل) را گذاشتند.
علت جنگ نهروان:
شروطی که حضرت علی رضیاللهعنه با خوارج گذاشته بود، از این قرار بود که خونی را نریزند، هیچ کسی را نترسانند و راهی را برکسی نبندند. وقتی آنان این تخلفات را مرتکب شدند، او علیه آنان اعلام جنگ کرد، و با توجه به اینکه خوارج مخالفان خود را تکفیر میکردند و خون و مال آنان را مباح میشمردند، به ریختن خونهای حرام در اسلام پرداختند؛ که روایات متعددی دربارهی اعمال ممنوع و حرام آنان وجود دارد. از جملهی این روایتهای صحیح، آن است که: یک شاهد عینی که خود از خوارج بود و سپس آنان را ترک کرد، روایت میکند و میگوید: من همراه یاران نهروان بودم، سپس کار آنان را ناپسند دانستم، اما این امر را بهخاطر ترس از اینکه مرا به قتل برسانند کتمان کردم؛ درحالیکه من همراه گروهی از آنان بودم به روستایی آمدیم و در بین ما و روستا یک رودخانه بود که ناگهان مردی در حالت ترس از روستا خارج شد، درحالیکه ردای خود را میکشید، به او گفتند: مگر ما تو را ترساندهایم؟
گفت: بله.
گفتند: نه، ترسی برای تو نیست.
گفتم: به خدا قسم آنان او را میشناسند و من او را نمیشناسم.
آنان گفتند: آیا تو پسر خباب صحابی رسول الله هستی؟
گفت: بله.
گفتند: آیا حدیثی از پدرت به نقل از پیامبر داری که برای ما بگویی؟
گفت: از او شنیدم که میگفت: او از پیامبر دربارهی فتنهای شنیده بود که فرمود: «القاعد فيها خير من القائم، والقائم فيها خير من الماشي، والماشي فيها خير من الشاعي، فإن أدركتك فكن عبدالله المقتول.» (کسیکه در آن بنشیند، از ایستاده بهتر است و ایستاده در آن از رونده بهتر و رونده در آن از تلاش کننده بهتر است. اگر تو در زمان آن جنگ باشی، پس بندهی مقتول خدا باش.)
آنان او و زنِ همراهش را گرفتند. یکی از آنان بر میوهی افتادهای از درخت نخل گذر کرد و آن را برداشت و در دهانش قرار داد. یکی از آنان گفت: این میوهی شخص کافر ذمی است، چگونه حلالش میکنی؟ آن را از دهانش انداخت.
سپس به یک خوک رسیدند، یکی از آنان با شمشیر خود به آرامی بر خوک زد و یکی دیگر گفت: این خوک يک شخص کافر ذمی را با چه چیزی حلالش میکنی؟
عبدالله بن خباب گفت: آیا میخواهید شما را به چیزی که بیشتر از این بر شما حرام است راهنمایی کنم؟
گفتند: بله.
گفت: آن من هستم.
آنان او را به کنار رودخانه آوردند و گردنش را با شمشیر قطع کردند. راوی میگوید: دیدم که خون او بر روی آب جاری شد و همانند بند کفش بر روی آب بود که آب آن را دور کرد تا از دیدشان پنهان شد.
سپس آن زن را که آبستن بود، خواستند و شکمش را دریدند و آنچه را که در آن بود بیرون آوردند. راوی میگوید: همراهی با هیچ قومی برایم منفورتر و بدتر از همراهی با آنان نبود. تا اینکه سرانجام در یک جای خلوت از نزد آنان متواری شدم.
این عمل وحشیانهی آنان در میان مردم سروصدایی به پا کرد و میزان ترس و وحشت آنان با شکافتن شکم آن زن و بریدن سر عبدالله همچون سر گوسفند، روشن شد. آنان تنها به این موارد اکتفا نکردند. مردم را تهدید به قتل مینمودند، تا جاییکه برخی از خود آنان این عملشان را ناشایست میگفتند: «ويلكم ما على هذا فارقنا علياً»؛ (وای بر شما، ما برای این کارها از علی جدا نشدیم.)
علىرغم اعمال زشت و ناپسندی که خوارج مرتکب شدند، حضرت علی به جنگ با آنان اقدام نکرد، بلکه فرستادهای را نزد آنان فرستاد تا قاتلان را جهت اجرای حد برایش تسلیم کنند؛ اما آنان با عناد و تکبر جواب دادند: «كلنا قتله»؛ (همهی ما قاتل هستیم.)
بنابراین، حضرت علی رضیاللهعنه با سپاهی که برای مبارزه با اهل شام آماده کرده بود، در ماه محرم سال ۳۸هـ به طرف آنان حرکت کرد و در کرانهی غربی رودخانهی نهروان، اردو زد و خوارج نیز بر کرانهی شرقی آن روبهروی شهر نهروان قرار داشتند.
تحریک و ترغیب سپاه توسط حضرت علی
حضرت علی رضىاللهعنه دریافت که این گروه همان کسانی هستند که پیامبر آنان را به خروج از دین توصیف کرده بود. بنابراین، برای مردم گفت: «أمرت بقتال المارقين، وهؤلاء المارقون». (مأمور شدم که با مارقین بجنگم. اینان همان مارقین هستند.)
سپاه در مقابل خوارج اردو زده بود و رودخانهی نهروان بین آنان قرار داشت. حضرت علی به سپاه خود دستور داد که مبارزه را ابتدا آغاز نکنند، مگر اینکه خوارج از سمت غربی رودخانه بگذرند، علی رضىاللهعنه حضرت براء بن عازب رضىاللهعنه را نزد آنان فرستاد و او به مدت سه روز از آنان خواست که بازگردند، اما آنان نپذیرفتند.
فرستادگان حضرت علی پیاپی نزد آنان میرفتند تا اینکه فرستادگان را به قتل رسانیده از رودخانه گذشتند.١٣ وقتی که خوارج کار را به این حد رساندند و همهی امیدهای صلح و جلوگیری از خونریزی قطع شد، و با سرکشی و نخوت، بازگشت به حق را رد کرده بر جنگ اصرار داشتند، حضرت علی اقدام به مرتب نمودن سپاه نمود و آن را برای جنگ آماده کرد.
از علت جنگ نهروان علیه این قوم ظالم، درمییابیم که این قوم، در مسائل دین زیاد تعمق میکنند و بر مستحبات پایبندند؛ لیکن بر چیز اصلی، که باید از آن بپرهیزند یعنی حرمت خون مسلمان و خارج کردنشان از دین بهوسیلهی تکفیر ناحقی که بنابر متشابهات و قلوب مریضشان میکنند، خود را دور نگه نمیدارند، و خود را از زمرهی اهل زیغ قرار دادند. با این وجود، حضرت علی رضیاللهعنه با آنان شیوهی تعامل را پیش گرفت؛ اما آنان، از زمان قدیم تا به حال، بر عهد و پیمانشان پایبند نبودند.
و همچنین این در خُلق و خوی پلیدشان هست که مسلمین را در وقت اختلافات، با خود سرگردان کنند و شمشیرشان را بر علیه مسلمین، بالخصوص خوبان این امت، بکشند؛ زیرا اینها «ختم الله علی قلوبهم»؛ [بقره: ٥]؛ هستند. اگر به آنها گفته شود: فساد نکنید. خود را مصلح میپندارند؛ «وَإِذَا قِيلَ لَهُم لَا تُفسِدُواْ فِي ٱلأَرضِ قَالُوٓاْ إِنَّمَا نَحنُ مُصلِحُونَ»؛ [بقره: ٦]؛ (هنگامیکه بدیشان گفته شود: در زمین فساد و تباهی نکنید. گویند: ما اصلاحگرانی بیش نیستیم.)
و بهخاطر اجتهادشان در متشابهات، آنها به درجهی «کِلاب اهل النار» رسیدند و باعث پدید آمدن بدعتهایی مانند:
-
تکفیر در مسألهی حکمیت در مسایل خاص؛ (البته بهصورت عام، عدم حکم بما انزل الله و هجر، و یا سهلانگاری، کفر اکبر است که تفصیلات جداگانهی خود را دارد)
-
کشتار مسلمانان؛
-
قتل غیرمحاربین، زنان و خردسالان؛
-
نیز تجمع نزد امام خودساختۀشان؛
-
عدم اجازه به دیگر مسلمین برای سکونت در دار اسلام و دار اسلام را دارالحرب نامیدن و…