نویسنده: عبدالحمید گرگیج
آفات نسل پیشتاز
بخش دهم
۸. دلمردگی یا از دست دادن حساسیت قلبی و سرانجام استغنا و بینیازی:
مسلمان پیشتاز، به علت اخلاص و تقوا، باید به حالتی دست یابد که اینگونه است:
او دردمند است و قبل از هر چیز دردِ دین را دارد؛ یعنی همیشه نگران و مشغول ترویج، اجرا و احیای دین و پیام پروردگار است. از کمرنگ شدن ارزشها و شعایر دینی و سهلانگاری و عدم اهتمام جدی مسلمانان نسبت به اوامر خداوند مینالد. کار و تلاش برای ترویج و تبلیغ دین را سرلوحهی زندگانی خویش قرار داده و آن را بر هر چیزی ترجیح میدهد. ارتباطات و پیوندهایش، بریدنها و قطع روابطش با دیگران، غمها و شادیها، محبت و تنفر و کار و تفریحاش را در چارچوب احیای دین و تطبیق آن قرار میدهد و مصداق این حدیث نبوی خواهد بود که فرموده است: «مَن أَحَبَّ لِلَّهِ و أَبغَضَ لِلَّهِ وَأعطى لِلَّهِ وَمَنَعَ لِلَّهِ فَقَدِ استكمل الإيمان»؛ «هرکسی به خاطر خدا محبت کند و به خاطر خدا دشمنی کند و به خاطر خدا انفاق نماید و به خاطر خدا باز دارد، ایمان خود را کامل نموده است.»[1]
درد دیگر پیشتازان دعوت، دردِ مردم و ظلم و فقر و فساد در جامعه است. پیشتازان، غمخوار و دوستدار مردماند، در غم و شادیهایشان شریکاند، و لحظهای از ارائهی خدمت به آنها و دفع ظلم و استبداد از سرشان غافل نیستند. هرگاه بینوایی را میبینند، در حد وسع و توان خویش به یاریاش میشتابند. همانند اُسوه و مقتدای خود، میخواهند دستهای پینهبستهی کارگران و کشاورزان زحمتکش را ببوسند و از حقوق پایمالشدهی آنان دفاع کنند. هیچ لقمهای از گلویشان پایین نمیرود، مگر اینکه به یاد فقرا و مساکین میافتند که هماکنون آهی در بساط و ستارهای در آسمان ندارند.
پیشتازان، مبارزه به خاطر پروردگار و برای رهایی ملل مستضعف را تکلیف شرعی خود میدانند، زیرا خدایشان آنان را ندا کرده است که: «وَمَا لَكُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ»؛ «چرا در راه خدا و بیچارگان و درماندگان مبارزه نمیکنید؟»[2]
پیشتازان غیرت دینی دارند؛ یعنی بیحرمتی به دین و هتک حرمت دینداران را برنمیتابند. اینگونه نیست که نزد آنان دین خدا و آیات قرآن به استهزا گرفته شود، به شعایر دینی بیحرمتی شود، آبرو و حیثیت مسلمانان به بازی گرفته شود، خون دیگران به ناحق ریخته شود و جلوی چشمهای او مؤمنان مورد تعرض و اذیت و آزار قرار گیرند؛ ولی او خم به ابرو نیاورد و گویی که هیچ اتفاقی نیفتاده است.
او به راستی حساس و مصداق این حدیث شریف است که: «مَثَلُ الْمُؤْمِنِينَ فِي تَوَادِّهِمْ وَتَرَاحُمِهِمْ كَمَثَلِ الْجَسَدِ الْوَاحِدِ، إِذَا اشْتَكَى مِنْهُ عُضْوٌ تَدَاعَى لَهُ سَائِرُ الْجَسَدِ بِالسَّهَرِ وَالْحُمَّى»؛ «مسلمانان در دوستی و مهرورزی نسبت به هم چونان یک پیکرند؛ که هرگاه عضوی از آن به درد آید، دیگر اعضا را بیخوابی و تب فرا میگیرد.»[3]
پیشتازان نمیتوانند نسبت به ریختن خون هزاران برادر و خواهر مسلمان و مؤمن خویش در اقصی نقاط عالم بیتفاوت باشند. کمترین کاری که از دستشان برمیآید، دعای خیر و تجسم حال و روز آنان در ذهن خویش و شریک شدن قلبی و احساسی با درد و رنج و اذیت و آزارشان است.
پیشتازان نمیتوانند نسبت به عدم رعایت شعایر دینی از طرف زن و فرزندان خود بیتفاوت باشند و نگران خوراک حرام، پوشاک نامناسب و رفت و آمدهایشان به اماکن و مجالس فاسد و دوستان ناباب نشوند. زیرا از آنان خواسته شده است که: «قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَارًا»؛ «ای مؤمنان! خود و خانوادهی خویش را از آتش دوزخ برکنار دارید.»[4]
نسل پیشتاز اجازه نمیدهد که در حضورشان از دیگران بدگویی شود و سفرهی غیبت و افترا پهن گردد. آنان با نیتی خالص، روشی صحیح و در زمان مناسب به غیبتکنندگان، هتاکان، سخنچینان و چاپلوسان تذکر میدهند و در مقابل گفتار، اعمال و رفتار زشت آنها ساکت نمیمانند. یا جلویشان را میگیرند و یا محفل و مجلسشان را ترک میکنند. به طور خلاصه، در قاموس قلب پیشتازان، اصطلاح «به من چه؟» یا «به من مربوط نیست!!» وجود ندارد.
آنان قلبی نرم و رقیق دارند و از سنگدلی نهی شدهاند، چنانچه پروردگارشان فرموده است: «فَوَيْلٌ لِلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُم مِن ذِكْرِ اللَّهِ».[5]
نسل پیشتاز با مشاهدهٔ فقر، بیعدالتی، ظلم و استثمار دیگران به شدت متأثر میشود و به دنبال چارهجویی و اقدام مناسب میافتد. از موفقیتها و شادکامیهای دیگران نیز شادمان و خوشحالاند. عفو و گذشت را شیرینتر از انتقام میدانند. پیشتازان با شنیدن کلام پروردگار و آیات مربوط به بشارت و انذار، اشک شوق و خوف نیز بیدرنگ و بیاختیار در چشمانشان حلقه میزند.
دردمندی، غیرت دینی و رقت قلب اگر در کسی جمع شوند، او را حساس، بیدار و آماده عکسالعملهای به موقع میسازد، طوری که آرام و قرار را از او میگیرد. در عین حال، نرم و مهربان و به دور از خشونت و سنگدلی است. از درد هجرت دین از اجتماع و ترویج فقر و فحشا و ظلم و بیعدالتی در جامعه به خود میپیچد و به این طرف و آن طرف میرود. دیگران و دوستان خود را نهیب میزند، آنها را دور هم جمع میکند و راه چاره میجوید و آنچه را هم خود دارد میگوید. او از سرزنش و عیبجویی و کارشکنی مخالفان و ترس و ناامیدی دوستان هم نمیهراسد. پروانهای است که چیزی جز سوختن در آتش و رفتن در عمق آن، او را آرام نخواهد کرد و آنگاه که خود نیز جزئی از نور گشت، هرگز خاموش نخواهد شد.
چنین انسانهایی بار سنگینی را بر دوش خود احساس میکنند، به تفکر فرو میروند و چون با آنان همنشین و همدم شوی، گرمی و حرارت درونشان را از آه عمیق و جانکاهشان درمییابی. پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلیاللهعلیهوسلم که هنوز به نبوت و رسالت مبعوث نشده بود، چنین حال و هوایی داشت: از وضعیت موجود بسیار ناراضی بود، از عقیده شرکآلود و آمیخته با اوهام و خرافات، از فساد اخلاقی، از ظلم و تبعیض و از جنگ و نزاع و خونریزی، از بیرحمی و سنگدلی و… به شدت متأثر و متنفر بود. آن اجتماع متفرق و پراکنده و بیاساس و بیقاعدهای را که در تاریکی جهل و جور فرو رفته بود، نیازمند نوری میدید تا حق را از باطل بنمایاند و مسیر پویندگان و جویندگان حقیقت را روشن و هموار سازد. اما واقعاً نمیدانست چه کار باید بکند. تنها یک بار که گروهی از جوانان و جوانمردان مکه برای حمایت از مظلومان و احقاق حقوقشان دور هم گرد آمده و پیمانی را به نام «پیمان جوانمردان» بسته بودند، فوراً به عضویتش درآمد و بعد از نبوت و رسالت نیز به آن افتخار میکرد و میفرمود: اگر حالا هم چنین پیمانی بسته شود، عضو آن خواهم بود.
بله، رسول الله صلیاللهعلیهوسلم به شدت احساس درد و رنج مینمود؛ در غار حراء خلوت میگزید و به تفکری عمیق فرو میرفت، ولی واقعاً نمیدانست چه باید بکند و چگونه و از کجا باید اقدام به عمل و اصلاح وضع موجود را آغاز نماید. این حالت را سالها بعد، پروردگارش به او یادآوری میکند و در سورهی «انشراح» مورد خطابش قرار میدهد که: «أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ ﴿۱﴾ وَوَضَعْنَا عَنكَ وِزْرَكَ ﴿۲﴾ الَّذِى أَنقَضَ ظَهْرَكَ ﴿۳﴾ وَرَفَعْنَا لَكَ ذِكْرَكَ﴿۴﴾»[6] یا در سورهی «ضحی» خطاب به او میفرماید: «أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيمًا فَآوَى ﴿۶﴾ وَوَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدَى ﴿۷﴾ وَوَجَدَكَ عَائِلًا فَأَغْنَى﴿۸﴾»[7] پس از بعثت و نزول وحی که وظایف و مسئولیتهای پیامبر مشخص گردید، او شروع به دعوت مردم و ابلاغ پیام پروردگار نمود. هر کسی که ایمان در قلبش جای میگرفت، بلافاصله از رسول الله میپرسید: اکنون من چه کار باید بکنم و وظیفهام چیست؟ پیامبر وظیفهی ابلاغ و اعلام وحی و پیام پروردگار به آشنایان و اقوام و نزدیکان را به او محول میکرد.
اگر شما خواهر و برادر گرامی، آشنایی مختصری با زندگی و حیات پربرکت دعوتگران مخلص و مجاهدین داشته باشید، درمییابید آنها برای این امت چه درد و رنجی تحمل کردهاند.
یکی از آفات خطرناک برای نسل پیشتاز، از دست دادن روحیه غمخواری و حساسیتی است که میتوان از آن به «دلمردگی» یاد کرد. همانطور که نفس و روان بشر پس از مدتی به بوی بهترین گلها و عطرها عادت کرده و آن را احساس نمیکند و دیگر از آن لذتی نمیبرد، حساسیت قلبی نیز از دست میرود و دیگر دردمندی، غیرت دینی، نرمی و صفای قلب را نخواهد داشت. نشانههای این دلمردگی و فقدان حساسیت زیاد است که به چند مورد میتوان اشاره کرد:
بیتحرکی، سکون و انزواطلبی، نداشتن امید به آینده و عدم تلاش برای اصلاح و تغییر وضع موجود، نداشتن عکسالعمل و واکنشهای معقول، منطقی و به موقع در مقابل حوادث و رویدادهای پیرامون، اظهار بیفایدگی و تکراری بودن مواعظ و تذکرات و ابراز خستگی و بیزاری از آنها، بیتفاوت بودن در مقابل منکرات و خودداری از امر به معروف و نهی از منکر (البته به گونهای منطقی و متناسب با شرایط روز و حال و هوای مخاطب و پرهیز از هر نوع خشونت کلامی و فیزیکی و یا تهدید و تطمیع) با این استدلال که هر کسی مسئول اعمال خویش است. آنانی که حساسیت قلبی را از دست دادهاند، بیتحرک و بیخیالاند. گامهایشان سست، ارادهشان ضعیف است و چشمانی خشک دارند.
روزی برای ادای نماز جمعه به روستایی رفته بودم که خطیب آن یک روحانی بسیار ساده از نظر ظاهر و از نظر علمی هم بسیار در سطح پایین و ابتدایی بود. ناگهان توفیق الهی دست داد و قلبم نرم و باز شد و بدون پیشداوری ذهنی و ایراد و اشکالهای علمی به آن گوش دادم؛ با آن جملات ساده و غیرعلمی، بسیار متأثر شده، بیاختیار به گریه افتادم و لذتی که از آن موعظه بردم کمنظیر بود. در حالی که چه بسیار سخنرانیهای مهمتری شنیده بودم ولی هیچ متاثر نشدهام! چرا؟ چون به جای باز بودن قلبم، فقط گوشهایم باز بود و به جای استفاده از آن، در فکر ایراد و عیبجویی بودم. حقیقتاً یکی از اشکالات جدی بسیاری از پیشتازان، همین است که دیگر خود را مخاطب و نیازمند پند و نصیحت سایرین نمیدانند؛ بلکه به دنبال کسانی یا کسی هستند که برایش سخنرانی کنند و احیاناً اگر به اجبار، توفیق گوش دادن به سخنرانی دیگران را هم بیابند، در تمام طول سخنرانی آن شخص، به چیزی جز ایراد و اشکالهای (ظاهراً دلسوزانه!) و محتوایی و منطقی فکر نمیکنند و علت این امر، چیزی جز از دست دادن حساسیت قلبی نیست. سلف صالح، طوری تربیت شده بودند که اگر به کسی میرسیدند فوراً درخواست موعظه و نصیحت مینمودند و با شنیدن آیاتی از کلام الله یا حدیثی از رسول الله، مو بر اندامشان سیخ و آب از چشمانشان جاری میگشت و آن را به منزلهی توشهی راه و خوراک روحی یک ماه خویش قلمداد میکردند. چرا؟ چون قلبشان همچنان صاف و نرم و زنده بود و حساسیت خود را از دست نداده بود.
…ادامه دارد
[1] ـ مشکاة المصابیح، کتاب الأیمان، ص ۹۷.
[2] ـ سوره نساء، آیه:۷۵.
[3] ـ متفق علیه.
[4] ـ سوره تحریم، آیه:۶.
[5] ـ سوره زمر، آیه:۲۲.
[6] ـ سوره انشراح، آیه:۱ ـ ۴.
[7] ـ سوره ضحی، آیه:۶ ـ ۸.