قرآن کریم تأیید میکرد: «اگر خیری به شما برسد به چشم آنها بد است و اگر اتفاق بدی برایتان بیفتد، از آن شاد میشوند.» [آل عمران: 120]؛ این امر از عکسالعمل یهودیان در قبال پیروزی بدر، به وضوح مشخص شد. وقتی اخبار جنگ رسید، قبیلههای بنیقینقاع، بنینضیر و بنیقریظه، نتوانستند ناراحتی خود را پنهان کنند؛ خصوصاً کعب بن اشرف، که پدر وی عرب بود و از قبیلۀ طیّئ، اما او خود را عضوی از بنینضیر به حساب میآورد و بنینضیر هم او را به این دلیل که مادرش یهودی بود، به عنوان یک عنصر یهودی پذیرفته بودند. (ندوی، 1392: 171)؛ در واقع، او تا حدی به دلیل ثروت و شخصیت قوی و همچنین به دلیل اینکه او شاعر نسبتاً مشهوری بود، یکی از اعضای برجستۀ این قبیله به شمار میرفت. وقتی او اخباری که زید و عبدالله آوردند و نامهای مردان ممتاز قریش را که کشته شده بودند، شنید؛ با تعجب گفت: «به خدا قسم اگر محمد این مردان را کشته باشد زیرِ زمین بهتر از روی آن است.» بنابراین، وقتی که از صحت این اخبار مطمئن شد، درست قبل از بازگشت پیامبر صلیاللهعلیهوسلم به واحه، آنجا را ترک کرد و به مکه رفت و در آنجا برای ابوجهل، عتبه، شیبه و بعضی دیگر از کشتهشدگان، مرثیه سرود. در عین حال، او قریش را به بازخرید آبروی خود و گرفتن انتقام از طریق فراهم آوردن سپاهی با تعداد شکست ناپذیر و حمله به یثرب، تشویق کرد. (لینگز، 1392: 294؛ مبارکپوری، 1382: 351 و ابن هشام، ج3، 1990: 13) این اعمال او سبب شد، خدا و پیامبر از او ناراض باشند و پیامبر صلیاللهعلیهوسلم اجازه دهد تا او را بکشند.
وقتی کعب بن اشرف کشته شد، یهودیانِ بنینضیر با خشم و اضطراب نزد پیامبر صلیاللهعلیهوسلم رفتند و از اینکه یکی از اعضای برجستۀشان کشته شده بود، شکایت کردند؛ پیامبر صلیاللهعلیهوسلم به خوبی میدانست که اکثر آنان به اندازۀ کعب، با اسلام خصومت داشتند و با ناراحتی فراوان این واقعیت را پذیرفته بودند. اما حقیقتاً هرچیزی میتواند قابل تحمل باشد، اما اعمال خصمانه، هرگز چنین نخواهند بود؛ بنابراین، پیامبر صلیاللهعلیهوسلم به آنها گفت: «اگر او نیز مانند هم فکرانش خود را نگه داشته بود، با نیرنگ کشته نمیشد. اما او ما را جریحهدار کرد و بر ضد ما شعر سرود و هر کدام از شما چنین کند از لبۀ شمشیر خواهد گذشت.» سپس پیامبر صلیاللهعلیهوسلم از آنان دعوت کرد تا در کنار میثاق، قرارداد دیگری با او امضا کنند، که آنها پذیرفتند. (لینگز، 1392: 313؛ ندوی، 1392: 218؛ گئورگیو، 1388: 266 و ابن کثیر، ج3، 1976: 9).
قبیلۀ بنینضیر همپیمانان قدیمی بنیعامر بود. باری پیامبر صلیاللهعلیهوسلم تصمیم گرفت از آنها برای پرداختِ دیهی دو نفر که از بنیعامر کشته شده بودند، کمک بخواهد؛ زیرا بنینضیر با بنیعامر همپیمان بودند، ازاینرو، به همراه حضرات ابوبکر و عمر و چند تن دیگر از صحابه نزد آنها رفت و موضوع را با آنان در میان گذاشت. آنها با تقاضای وی موافقت کردند و از پیامبر صلیاللهعلیهوسلم دعوت کردند تا با آنان بماند و پیامبر صلیاللهعلیهوسلم دعوت آنان را پذیرفت و عدهای از یهودیان، که یکی از رؤسایشان به نام حُیّی نیز در بین آنان بود، ظاهراً به بهانۀ صدور دستوراتِ مربوط به پذیرایی از میهمانان، از نزد پیامبر صلیاللهعلیهوسلم و صحابه رفتند. وقتی پیامبر صلیاللهعلیهوسلم و اصحاب، جلوی یکی از قلعهها نشسته بودند، جبرئیل نزد پیامبر صلیاللهعلیهوسلم آمد و به او گفت که یهودیان در حال نقشهکشی برای کشتن او هستند و او باید بلافاصله به مدینه باز گردد. پس پیامبر صلیاللهعلیهوسلم برخاست و بیهیچ سخنی جمع را ترک کرد و همه گمان بردند که او به زودی دوباره به آنها محلق خواهد شد؛ اما وقتی مدتی گذشت و پیامبر صلیاللهعلیهوسلم برنگشت، حضرت ابوبکر به سایر اصحاب پیشنهاد رفتن داد؛ لذا آنها نیز از نزد یهودیان مرخص شدند و به خانۀ پیامبر صلیاللهعلیهوسلم رفتند. پیامبر صلیاللهعلیهوسلم برای آنان توضیح داد که قضیه از چه قرار بوده و محمد بن مَسلمه را نزد بنینضیر فرستاد و به او گفت که به آنان چه بگوید. او با سرعت تمام به قلعههای آنان رفت و وقتی چند تن از رهبران بنینضیر برای ملاقات او از قلعهها بیرون آمدند به آنان گفت: «رسول خدا مرا سوی شما فرستاده و می گوید: با طراحی نقشۀ کشتن من پیمانی که با شما بستم را شکستهاید». سپس با تعریف جزئیات دقیق توطئهشان، مطابق آنچه پیامبر صلیاللهعلیهوسلم او را فرموده بود، لُبِّ پیام را رساند و گفت: «پیامبر صلیاللهعلیهوسلم میگوید: ده روز به شما فرصت میدهم که از کشور من بیرون بروید. سپس از این تاریخ هر یک از شما که دیده شود سرش جدا خواهد شد». یهودیان گفتند: «ای پسر مسلمه! هرگز فکر نمیکردیم مردی از اوس چنین پیامی برای ما بیاورد». ابنمسلمه گفت: «دلها تغییر کردهاند.» (لینگز، 1392: 365 و ندوی، 1392: 235؛ مبارکپوری، 1382: 423 و ابوزهره، 1400: 890). هرچند بنینضیر با صدور فرمان پیامبر صلیاللهعلیهوسلم منطقه را ترک نکردند و با پیامبر صلیاللهعلیهوسلم اعلان جنگ کردند، اما بعد از محاصرۀ چندین روزه، مجبور به ترک سرزمین اسلام شدند و سمت شمال رفتند و در جنوب شام و خیبر ساکن شدند.
یهودیان تبعیدی بنینضیر که در خیبر ساکن شده بودند، مصمم بودند تا سرزمینی را که از دست داده بودند، پس بگیرند. بیشترین امید آنها متوجه تدارکات قریش برای حملهی نهایی علیه پیامبر صلیاللهعلیهوسلم بود؛ که در اواخر پنجمین سال اسلام، این تدارکات با سفر مخفیانه حُیّی و چند تن دیگر از رهبران یهودی خیبر به مکه، کامل شد. آنها به ابوسفیان گفتند: «ما برای ریشه کن کردن محمد، با شما متحدیم». ابوسفیان جواب داد: «عزیزترین مردمان نزد ما کسانیاند که ما را علیه محمد یاری دهند». سپس ابوسفیان و صفوان و چند تن دیگر از سران قریش، یهودیان را به داخل کعبه بردند و همگی به خداوند سوگند خوردند که تا به هدف و مقصد خود نایل نیامدهاند، دست از یاری یکدیگر برندارند. در این هنگام قریشیان به فکر افتادند تا از فرصت استفاده کنند و دربارۀ حقوق خود در جنگ، با بنیانگذار دین جدید از یهودیان سوال کنند. ابوسفیان گفت: «مردان یهود! اهل اولین کتاب و صاحبان علم شمایید. به ما بگویید جایگاه ما نسبت به محمد چگونه است؟ دین ما بهتر است یا دین او؟» آنها جواب دادند: «دین شما بهتر از دین اوست و شما از او به حقیقت نزدیکترید.» (لینگز، 1392: 389 و ندوی، 1392: 239). این هماهنگی بنینضیر با قریش، همان غزوۀ معروف را در پی داشت که در تاریخ اسلام به «غزوۀ خندق یا احزاب» شهرت دارد.
4- خیانتهای بنیقُرَیظه؛
بنیقریظه آن قدر نسبت به اسلام بدبینی داشتند که وقتی سلمان فارس مسلمان شده بود، او را به عنوان برده، سخت مشغول به کار میداشتند و در طول چهار سالی که پس از دیدار اول او با پیامبر صلیاللهعلیهوسلم گذشت، به ندرت توانست با هممسلکان مسلمان خود تماس برقرار کند. (لینگز، 1392: 241)
مسبب و محرک اصلی غزوۀ خندق یا همان نبرد احزاب، یهودیان بودند. اما پیش از آنکه غزوۀ خندق رُخ دهد، حُیّی نزد رهبران بنیقریظه رفت، هرچند در ابتدا رهبران بنیقریظه بهویژه کعب بن اسد، رئیس بنیقریظه، اجازۀ ورود به حُیّی را نداد، اما حُیّی با ترفندهای خاص و اتهام به این که از نان خود میترسد، وارد قلعۀ بنیقریظه شد و بعد از تعریفهای متعدد و یکسره خواندنِ کار اسلام، باعث شد بنیقریظه پیمان خود را با پیامبر صلیاللهعلیهوسلم نقض کنند. پیمانشکنی بنیقریظه مخفی نماند. بسیاری از منافقان نمیدانستند به کدام طرف بروند و حاضر بودند اسرار هر طرف را برای طرف دیگر فاش کنند. حضرت عمر، اولین صحابهای بود که پیمانشکنی بنیقریظه را شنید و به پیامبر صلیاللهعلیهوسلم خبر داد، آنحضرت زبیر و دو سعد اوسی و خزرجی را برای اینکه نقض پیمانشکنی را عملاً از زبان خود آنها بشنود نزد بنیقریظه فرستاد، آنها به بنیقریظه رفتند و از موضوع پرسیدند؛ آنها گفتند: «رسول خدا دیگر کیست؟ بین ما و محمد نه پیمانی وجود دارد و نه هیچ قرارداد دیگری». مسلمانان کوشیدند عاقبت بنیقینقاع و بنینضیر را به آنها یادآوری کنند، اما ثمری نداشت. اکنون کعب و بقیۀ یهودیان آنقدر از پیروزی قریش مطمئن بودند که به آنها گوش نمیدادند. لذا وقتی فرستادگان پیامبر دیدند که وقت خود را تلف میکنند نزد پیامبر بازگشتند و از آنجاییکه قبلاً پیامبر صلیاللهعلیهوسلم گفته بود اگر نقض پیمان کرده بودند با اشاره به من بگویید؛ لذا آنها به آنحضرت گفتند: «عَضَل و قاره» نام دو قبیلهای که خائنانه خُبَیب و یارانش را به افراد هذیل تسلیم کرده بودند. پیامبر صلیاللهعلیهوسلم فهمید و تکبیر گفت: «الله اکبر! شاد باشید ای مسلمانان.» (لینگز، 1392: 398- 401؛ ندوی، 1392: 249 مبارکپوری، 1382: 433 و الشامی، 2014: 202).
وقتی غزوۀ خندق به اتمام رسید و همۀ دشمنان اسلام سرافکنده میدان را ترک کردند و تنها چند ساعت از شروع استراحت مسلمانان گذشته بود، وقتی نماز ظهر را خواندند، بنابر روایت ابناسحاق، حضرت جبرئیل بر پیامبر صلیاللهعلیهوسلم نازل شد. او لباسهای فاخری بر تن و عمامهای با گلدوزیهای برجتسۀ طلایی و نقرهای بر سرداشت و پارچۀ مخملی زردوختۀ برجستهای روی زین استرش بود، گفت: «سلاحت را زمین نهادهای، ای رسول خدا؟ ملائکه سلاحهایشان را زمین ننهادهاند و من هماکنون از تعقیب دشمن، و نه هیچ کار دیگر، بر میگردم. ای محمد! به راستی خداوند در اوج عزت و جلالش تو را میفرماید که برای مبارزه با بنیقریظه رهسپار شوی، من هماکنون پی آنان میروم تا جانهایشان را به لرزه درآورم». این فرمان چنان فوری بود که پیامبر صلیاللهعلیهوسلم فرمود: «هیچ کس تا به سرزمین بنیقریظه نرسیده نماز عصر نخواند.» (ندوی، 1392: 250؛ مبارکپوری، 1382: 450 و الصلابی، 2009: 225).
بنیقریظه، بیست و پنج شب در محاصره بودند؛ سپس برای پیامبر صلیاللهعلیهوسلم پیغامی فرستادند که در آن خواسته بودند پیامبر اجازه دهد آنها با ابولُبابه مشورت کنند. بنیقریظه نیز مانند بنینضیر قبلاً از همپیمانان اوس بودند و ابولبابه یکی از حلقههای اصلی ارتباط قبیلهاش با آنها بود. پیامبر صلیاللهعلیهوسلم او را فرمود تا نزد آنها رود. او در بدو ورود آنقدر از گریۀ زنان و کودکانشان متأثر شد که بیشترِ خشم او نسبت به دشمن خیانتکار فرونشست؛ و وقتی آنها از او پرسیدند: «آیا باید تسلیم محمد شوند؟» گفت: «بله» اما در همان لحظه به گلوی خود اشاره کرد تا به آنها بفهماند که از نظر او تسلیم به معنای کشته شدن است.
روز بعد، با وجود اخطار ابولبابه، بنیقریظه قلعههایشان را باز کردند و تسلیم حکم پیامبر شدند و به حکمیت سعد بن معاذ اوسی و همپیمان قبلی بنیقریظه تن دادند. سعد در حکم خود گفت: «پس چنین قضاوت میکنم که مردان آنها کشته شوند، اموالشان تقسیم شود و زنان و کودکانشان اسیر شوند.» پیامبر صلیاللهعلیهوسلم به سعد گفت: «با قضاوت خدا از بالای هفت آسمان، قضاوت کردی.» (لینگز، 1393: 411- 416؛ ندوی، 1392: 252 و ابوزهره، 1400: 946- 948).
5- یهودیان خیبر؛
بعد از این که قبایل متخاصم یهودی یکی پس از دیگری از مدینه اخراج شدند؛ بزرگترین شهر و منطقهای که هنوز هم برای جامعۀ تازه تأسیس شدۀ اسلامی خطر ایجاد میکرد، شهر خیبر بود که بیشتر ساکنان آن یهودی بودند و با اسلام خصومت آشتیناپذیری داشتند.
پیامبر صلیاللهعلیهوسلم این شهر را مورد محاصر قرار داد که دژهای نفوذناپذیر آن یکی پس از دیگری فتح شد. بعد از سقوط قموص (یکی از قلعههای خیبر که ساکنان آن به شرط اینکه اعدام نشوند و گروگان گرفته نشوند، تسلیم شده بودند.) دو قلعۀ دیگر نیز با همین شرایط تسلیم شدند. سپس یهودیانِ خیبر مشورت کردند و هیئتی به نمایندگی نزد پیامبر صلیاللهعلیهوسلم فرستادند تا از او بخواهند که اجازه دهد آنها در خانههایشان بمانند و هر سال نصف کل محصول را بهعنوان جزیه به او بپردازند؛ (چون آنها در ادارۀ مزارع و باغهایشان مهارت داشتند.) پیامبر صلیاللهعلیهوسلم با این پیشنهاد موافقت کرد؛ اما شرط کرد که اگر در آینده تصمیم به اخراجشان بگیرد، آنها هم بروند. بعد از آن شایع شد که مسلمانان قصد دارند عملیات نظامیشان را به فدک، که واحهای کوچک اما غنی که واقع در شمال شرق بود، گسترش دهند؛ و وقتی یهودیان فدک از شرایط قرارداد خیبر مطلع شدند، برای پیامبر صلیاللهعلیهوسلم پیغام فرستادند که حاضرند صلیاللهعلیهوسلم با همان شرایط تسلیم شوند. به این ترتیب، فدک و همۀ اموال دیگری که با اسلحه به دست نیامده بود، به دارایی پیامبر تبدیل شد.
وقتی همۀ توافقها انجام شد و پس از اینکه خستگی سپاه پیروزمند رفع شد، بیوۀ سلّام بن مشکَم به نام زینب بنت حارث، برّهای کباب کرد و در همه جای او زهری مهلک ریخت، اما غلظت آن را در کتف (شانه) گوسفند بیشتر کرد، زیرا با پرسوجو دریافته بود که پیامبر صلیاللهعلیهوسلم کتف برّه را بیشتر از قسمتهای دیگر دوست دارد؛ سپس آن را به اردوی مسلمانان آورد و جلوی پیامبر نهاد. پیامبر صلیاللهعلیهوسلم از او تشکر کرد و از صحابهای که آنجا حاضر بودند دعوت کرد که با او از آن طعام میل کنند. (لینگز، 1392: 473). از قضا، این بار کسی که بر سفره، کنار پیامبر قرار گرفته بود، مسلمانی از خزرج به نام بشر فرزند براء، رهبر مسلمان یثربی در عقبة دوم و اولین کسی که نماز را رو به مکه خوانده بود، قرار داشت. وقتی پیامبر لقمهای از بره در دهان نهاد، بشر نیز جنین کرد و آن را فرو برد؛ اما پیامبر آن را از دهانش بیرون ریخت و به دیگران نیز گفت: «دست نگه دارید! این کتف به من میگوید که زهرآلود است». سپس پی آن زن فرستاد و وقتی آمد؛ از او پرسید آیا او در آن سم ریخته است. زن گفت: «چه کسی به تو گفت؟» پیامبر گفت: «خود کتف». سپس پیامبر پرسید: «چه چیزی تو را به این کار واداشت؟» زن جواب داد «خودت خوب میدانی که با مردم من چه کردهای؟ پدر، عمو و شوهر مرا کشتهای. پس با خود گفتم: «اگر او یک پادشاه باشد، از دستش خلاص میشوم و اگر یک پیامبر باشد، خود از مسموم بودن غذا مطلع خواهد شد». اما صورت بشر خاکستری شده بود و پس از مدت کوتاهی درگذشت. با این حال، پیامبر صلیاللهعلیهوسلم آن زن را عفو کرد. (لینگز، 1392: 474 و ندوی، 1392: 309).
جمعبندی
در یک جمعبندی کلی میتوان چند نکته را مطرح کرد: نخست اینکه: انسانها دارای ویژگیها و صفات متعددیاند که خداوند در ذات آنها نهاده است. و این صفات که شامل خوبی و بدی میشود، در گروههای مختلف و به گونههای متفاوت نمایان میشود. چنانکه تعدادی از گروهها به نیک رفتاری شهرت دارند، درحالیکه گروه دیگر به شرارت خوانده میشود.
نکتۀ دوم اینکه: خیانت پس از پذیرش تعهد، به مراتب زشتتر و بدتر از آن خیانتی است که بدون تعهد صورت میگیرد. در این میان خیانتهای یهودیان در قبال پیامبر صلیاللهعلیهوسلم و مسلمانان، پس از پذیرش تعهدات و انعقاد معاهداتی بوده است که میان پیامبر صلیاللهعلیهوسلم و یهودیان منعقد شده بود.
نکتۀ سوم اینکه: این یهودیان بودند که نخست به نقض تعهدات اقدام کردند و با این عمل، علیه مسلمانان اقدام به همکاریهای پنهانی با مشرکین کردند. و حتی در تبانی با مشرکین علیه مسلمانان، اقدام مسلحانه انجام دادند.
نکتۀ آخر اینکه: پیامبر صلیاللهعلیهوسلم پس از اثبات اینکه یهودیان پیمانهای خویش را نقض و به اسلام خیانت کردهاند، همانگونه با حضرت موسی علیهالسلام نقض کرده بودند، نخست اقدام به اخراج آنها از سرزمین خویش یعنی مدینه نمود که اکثر آنها در خیبر ساکن شدند؛ و پس از این که شرارت آنها در خیبر نیز نسبت به مسلمانان کم نشد، از آنج ا نیز گروهی اخراج و تعدادی دیگر سخت سرکوب شدند.