گفتوگو بین امیرالمؤمنین حیدر کرار رضیاللهعنه و خوارج
دلسوزی و اقامهی حجت امیرالمؤمنين رضیاللهعنه بر فتنهگران خارجی:
به راستی که صحابه و بالخصوص خلفای راشدین رضواناللهعلیهماجمعین شفیق و دلسوز بر این امت بودند و تا لحظهی آخر؛ حتی برای دشمنان و اهل بدعت و فساد اقامهی حجت و دلسوزی میکردند؛ اما بعد از نپذیرفتن حق و بعد از اقامهی حجت بهخاطر الله متعال، شدید غضب میکردند و الحق که مصداق آیهی «اشداء على الكفار رحماء بينهم» بودند [چرا که کفرِ خوارج بین سلف و خلف اختلافی میباشد].
حضرت علی رضیاللهعنه بعد از فرستادن حضرت ابن عباس رضیاللهعنه خودشان نیز بعد از بلوای خوارج در مسجد و علیرغم تکفیر، بازهم با شیوهی نرم با این قوم فتنهگر گفتوگو کرد؛ زیرا در طول تاریخ این روش انبیاء علیهمالسلام بوده است؛ حتی حضرت موسی علیهالسلام ابتدا با قول نرم با فرعون گفتوگو کرد، آنجا که در سورهی مبارکه «طه» میفرماید: «فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّيِّنًا لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَىٰ» ترجمه: «ولی با او به نرمی سخن بگویید، شاید پند گیرد یا بترسد».
اما بعد از اقامهی حجت که در آینده ذکر میشود، جنگ نهروان و اولین جنگ تاریخی با خوارج شروع شد و آنجا بود که شدت خود را نشان دادند و این قوم سوء را قلع و قمع کردند؛ زیرا سنت الهی اینست که بعد از اقامهی حجت و براهین، عذاب میباشد؛ چنانکه الله تعالی در سورهی مبارکهی إسراء فرمودهاند: «وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّىٰ نَبعَثَ رَسُولاً» ترجمه: «و ما هیچ شخص و قومی را مجازات نخواهیم کرد؛ مگر اینکه رسولی روان سازیم».
میپردازیم به این گفتوگوی تاریخی:
حرکت امیرالمؤمنین رضیاللهعنه برای مناظره با بقیهی خوارج و سیاست او در برخورد با آنان بعد از بازگشت آنان به کوفه و سپس حرکت و شورش دوبارهی آنان:
بعد از مناظرهی ابن عباس با خوارج و استجابت دو هزار نفر از آنان از دعوت او، اميرالمؤمنین علی رضیاللهعنه خودش به نزد آنان رفت و با آنان صحبت کرد و آنان بازگشتند و وارد کوفه شدند؛ اما این توافق زیاد طول نکشید؛ چون خوارج این گونه از سخنان علی رضیاللهعنه متوجه شدند که او از نظر خود دربارهی حکمیت بازگشته است و از خطای خود -به زعم آنان- توبه کرده است و این حدس و گمان خود را در میان مردم منتشر کردند و اشعث بن قیس کندی نزد امیرالمؤمنین آمد و به او گفت: مردم میگویند که تو از کفر بازگشتهای، علی رضیاللهعنه روز جمعه سخنرانی کرد و بعد از حمد و ستایش خداوند، از خوارج و مخالفت آنان با مردم و مسألهای که باعث شد آنان به خاطر آن دچار تفرقه شوند، سخن گفت.
در روایت دیگری آمده است که: مردی آمد و گفت: «لا حكم الا الله» سپس یک نفر دیگر گفت: لا حكم الا الله؛ سپس از گوشههای مسجد افرادی برخاستند و ندای «لا حكم الا الله» سر دادند، حضرت علی رضیاللهعنه که با دست به آنان اشاره کرد که بنشینید و گفت: بله! «لا حكم الا الله،كلمة حق أريد بها الباطل» این کلمهی حقی است که با آن امری باطل طلب میکنید، من منتظر حکم خدا دربارهی شما هستم.
و بر بالای منبر آنان را با اشاره ساکت میکرد و یک نفر که دو انگشت را در گوشهایش قرار داده بود، برخاست و گفت: «لَئِن أَشرَكتَ لَيَحبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ ٱلخَٰسِرِينَ» ترجمه: «اگر شرک بورزی حتماً کردارت تباه و مسلماً از زیانکاران خواهی شد».
امیرالمؤمنین علی رضیاللهعنه نیز با این آیه به او جواب داد: «فَٱصبِر إِنَّ وَعدَ ٱللَّهِ حَقّ وَلَا يَستَخِفَّنَّكَ ٱلَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ» ترجمه: «پس صبر کن که وعدهی خدا حق است و زنهار تا کسانیکه یقین ندارند تو را به سبکسری وا دارند».
امیرالمؤمنین سیاست عادلانه و روشنگر خود را در برابر این جماعت افراطی اعلام کرد و به آنان گفت: شما در نزد ما در سه مورد حق دارید:
۱. مانع نماز خواندن شما در این مسجد نمیشویم؛
۲. شما را از سهمتان از فیئ که در آن دست داشتید، محروم نمیکنیم؛
۳. با شما نمیجنگیم مادامی که با ما جنگ نکنید.
حضرت علی رضیاللهعنه این حقوق را برای آنان در نظر میگیرد، تا زمانیکه با خلیفه جنگ نکنند و علیه جماعت مسلمانان خروج ننمایند و همزمان تصورات خاص خود را در چهارچوب عقیدهی اسلامی داشته باشند، در ابتدا آنان را از اسلام خارج نمیکند و حق اختلافنظر برای آنان محفوظ است، بدون اینکه منجر به فرقهگرایی و جدایی و به کار بردن سلاح شود.
آنحضرت صلیاللهعلیهوسلم علاقه مند بود که برای آنان و سایر کسانیکه فریفتهی آرا و ظاهر کار آنان شده بودند، حجت و استدلال را روشن نماید و حق را نمایان کند، او به ندادهندهی خود دستور داد که قاریان قرآن نزد او بروند و جز کسانیکه قرآن را از حفظ داشته باشند، نزد او کسی دیگر نروند؛ بنابراین، خانهی او پر از قاریان قرآن شد، او مصحف بزرگ امام را درخواست کرد و شروع کرد با دست بر روی آن میزد و میگفت: ای مصحف برای مردم سخن بگو، مردم او را صدا زدند و گفتند: «یا امیرالمؤمنین چه چیزی را از آن میپرسی، آن فقط جوهر و کاغذ است و ما دربارهی آنچه که از آن آگاه و مطلع شدهایم، سخن میگوییم، تو چه میخواهی؟ گفت: این دوستانِ شما که در مورد آنچه میان من و آنان است، کتاب خدا را قرار میدهند و خروج کردهاند، خداوند متعال در کتاب خود در رابطه به زن و شوهر میفرماید: «وَإِن خِفتُم شِقَاقَ بَينِهِمَا فَٱبعَثُواْ حَكَما مِّن أَهلِهِۦ وَحَكَما مِّن أَهلِهَآ إِن يُرِيدَآ إِصلَٰحا يُوَفِّقِ ٱللَّهُ بَينَهُمَآ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلِيمًا خَبِيرا». ترجمه: «و اگر از جدایی میان آن دو ( زن و شوهر) بیم دارید؛ پس داوری از خانوادهی شوهر و داوری از خانوادهی زن تعیین کنید، اگر سر سازگاری دارند، خداوند میان آن دو سازگاری خواهد کرد».
بنابراین، خون و حرمت امت محمد بزرگتر و مهمتر از رابطهی زن و شوهر است، به این دلیل بر من خشم گرفتهاند که من با معاویه مکاتبه کردهام و نوشتهام: علی ابن ابیطالب (بدون لقب اميرالمؤمنين)، ما در «حدیبیه» همراه رسول الله صلیاللهعلیهوسلم بودیم از زمانیکه با قوم خود، قریش صلح کرد و سهیل بن عمر نزد ما آمد، رسول الله صلیاللهعلیهوسلم نوشت: «بسم الله الرحمن الرحيم» سهیل گفت: نمینویسم: «بسم الله الرحمن الرحيم» فرمود: پس چگونه مینویسی؟ گفت: مینویسم: باسمك اللهم: «پروردگارا با نام تو» رسول الله صلیاللهعلیهوسلم فرمود: بنويس، من هم نوشتم؛ سپس فرمود: بنویس!: «این چیزی است که محمد رسول الله صلیاللهعلیهوسلم بر اساس آن صلح کرده است» او گفت: «اگر من تو را رسول خدا میدانستم با تو مخالفت نمیکردم»؛ سپس نوشت: این چیزی است که محمد بن عبدالله بر اساس آن با قریش صلح کرده است، خداوند در کتاب خود میفرماید: «لَّقَد كَانَ لَكُم فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسوَةٌ حَسَنَة لِّمَن كَانَ يَرجُواْ ٱللَّهَ وَٱليَومَ ٱلأٓخِرَ وَذَكَرَ ٱللَّهَ كَثِيراً».
ترجمه: «قطعاً برای شما در اقتدا به رسول خدا سرمشقی نیکوست، برای آن کس که به خدا و روز بازپسین امید دارد».
وقتی خوارج یقین پیدا کردند که امیرالمؤمنین تصمیم گرفته است که ابوموسی اشعری را به عنوان حَکم بفرستد، از او خواستند که از این کار خودداری کند، حضرت علی این را نپذیرفت و برایشان بیان کرد که این یک بیوفایی و نقض عهد و پیمان است، ما بین خود و آنان عهد و پیمانهایی بستهایم و خداوند متعال میفرماید: «وأوفوا بعهد الله إذا عهدتم ولا تنقضوا الأيمن بعد توكيدها وقد جعلتم الله عليكم كفيلا».
ترجمه: «و چون با خدا پیمان بستید به پیمان خود وفا کنید و سوگندهای خود را پس از استوار کردن آنها، نشکنید با اینکه خدا را بر خود ضامن قرار دادهاید».
بنابراین، خوارج تصمیم گرفتند که از امیرالمؤمنين على رضیاللهعنه جدا شوند و یک امیر برای خود تعیین کنند، ازاینرو در منزل عبدالله بن وهب راسبی جمع شدند و او برای آنان خطبهی بلیغی ایراد کرد و آنان را به دوری از دنیا و رغبت به آخرت و بهشت فرا خواند و آنان را به امر و معروف و نهی از منکر تشویق نمود و سپس گفت: ای برادران با ما از این منطقهای که اهل آن ظالم هستند به سمت حومه و اطراف آن و سینهی کوهها و برخی از مداین که با این احکام ظالمانه نا آشنا هستند، برویم؛ سپس حرقوص بن زهير برخاست و بعد از حمد و ستایش خداوند گفت: کالا و بهرهی این دنیا ناچیز واندک است و زمان دور شدن از آن نزدیک است؛ بنابراین زینت و درخشش آن شما را از حقطلبی و انکار ظلم منصرف نکند. «إن الله مع الذين اتقوا والذين هم محسنون» ترجمه: «در حقیقت خدا با کسانی است که پروا داشتهاند و آنان که نیکوکارند».
حمزه بن سنان اسدی گفت: «ای مردم ، رأی همان است که شما دارید و حق آن است که شما میگویید؛ پس کسی را مسئول و امیر خود گردانید، شما باید بزرگان و سرنیزهها و بیرقی برای بر افراشته کردن و برگشتن به سمت آن داشته باشید: آنان کسی را به دنبال زید بن حصن طایی -که از سرانشان بود- فرستادند و فرماندهی را به او پیشنهاد کردند؛ اما او نپذیرفت، سپس بر حرقوص بن زهير عرضه کردند، او هم نپذیرفت و آن را به حمزه بن سنان پیشنهاد کردند، او نپذیرفت، بر شریح بن ابي أوفى عبسی عرضه کردند، او هم نپذیرفت و بر عبدالله بن وهبی راسبی پیشنهاد کردند که او پذیرفت و گفت: به خدا قسم من این را برای رسیدن به دنیا قبول نکردهام و به خاطر فرار از مرگ هم آن را رها نمیکنم.»
آنان همچنین در خانهی «زید بن حصن طائی سنبیسی» گرد آمدند و او برایشان سخنرانی کرد و آنان را به امر به معروف و نهی از منکر تشویق نمود و آیاتی از قرآن را برای آنان تلاوت کرد، این آیه که میفرماید: «يَٰدَاوُۥدُ إِنَّا جَعَلنَٰكَ خَلِيفَة فِي ٱلأَرضِ فَٱحكُم بَينَ ٱلنَّاسِ بِٱلحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ ٱلهَوَىٰ فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱلَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ لَهُم عَذَاب شَدِيدُ بِمَا نَسُواْ يَومَ ٱلحِسَابِ».
ترجمه: «ای داوود ما تو را در زمین خلیفه گردانیدیم؛ پس میان مردم به حق داوری کن زنهار از هوس پیروی مکن که تو را از راه خدا به در کند، به سزای آنکه روز حساب را فراموش کردهاند عذابی سخت خواهند داشت».
و اینکه میفرماید: «وَمَن لَّم يَحكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلكَٰفِرُونَ». ترجمه: و کسانیکه به موجب آنچه خدا نازل کرده داوری نکردهاند، آنان خود کافراناند».
و اینکه میفرماید: «وَمَن لَّم يَحكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ». ترجمه: «و کسانیکه به موجب آنچه خدا نازل کرده داوری نکردهاند، آنان خود ستمگراند».
و در آیهی بعدی میفرماید: «وَمَن لَّم يَحكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلفَٰسِقُونَ». ترجمه: «و کسانیکه به آنچه که خدا نازل کرده حکم نکنند، آنان خود نافرماناند».
گفت: من بر اهل دعوتمان و اهل قبلۀمان شهادت میدهم که آنان از هوس پیروی کرده و حکم کتاب را کنار نهاده و در گفتار و عمل ظلم کردهاند و جهاد با آنان بر مؤمنان واجب است، مردی از آنان که عبدالله بن شجره سلمی نامیده میشد، گریه کرد و سپس آنان را بر خروج علیه مردم تشویق کرد و در میان سخنانش گفت: صورت و پیشانیشان را با شمشیرها بزنید تا اینکه خداوند رحمان و رحیم اطاعت شود، اگر شما پیروز شوید و خداوند اطاعت شود همانطور که شما میخواهید، ثواب اطاعتکنندگان به امر او به شما میرسد و اگر شکست بخورید؛ پس چه چیزی بهتر از سرنوشت رسیدن به رضایت و خشنودی خدا و بهشت او وجود دارد.
ابن کثیر بعد از اینکه آنچه را که شیطان بر آنان دیکته کرده است و بیان شد، ذکر میکند، میگوید: این نوع از مردم از غریبترین نوع فرزندان آدم هستند، پاک و منزه است خدایی که مخلوقات خود را همانگونه که خواست، متنوع آفرید و از پیش مقدر عظیم خود را فرستاد: و یکی از گذشتگان دربارهی خوارج چه زیبا میگوید: آنان در این قول خداوند ذکر شدهاند که میفرماید: «قُل هَل نُنَبِّئُكُم بِٱلأَخسَرِينَ أَعمَٰلًا (١٠٣) ٱلَّذِينَ ضَلَّ سَعيُهُم فِي ٱلحَيَوٰةِ ٱلدُّنيَا وَهُم يَحسَبُونَ أَنَّهُم يُحسِنُونَ صُنعًا (١٠٤) أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بَِٔايَٰتِ رَبِّهِم وَلِقَآئِهِۦ فَحَبِطَت أَعمَٰلُهُم فَلَا نُقِيمُ لَهُم يَومَ ٱلقِيَٰمَةِ وَزنًا (١٠٥)».
ترجمه: «بگو آیا شما را از زیانکارترین مردم آگاه گردانیم؟ آنان کسانیاند که کوشش ایشان در زندگی دنیا به هدر رفته و خود میپندارند که کار خوب انجام میدهند، [بلی] آنان کسانیاند که آیات پروردگارشان و لقای او را انکار کردند، در نتیجه اعمالشان تباه گردید و در روز قیامت برای آنها ارزشی نخواهیم نهاد».
مقصود این است که آنان همان جاهلان گمراه و در سخنان و اعمال خودشان بدبخت هستند و آنان بر خروج از میان مسلمانان اجماع کردند و موافقت کردند که به مدائن بروند تا آنجا را به دست بگیرند و در آنجا تحصن کنند و از آنجا به دنبال هماندیشان و هممسلکان و هممذهبان خود در بصره و سایر نواحی بفرستند تا به آن جا بیایند و در آنجا اجماع کنند، زیدبن حصن طائی به آنان گفت: نمیتوانید به مدائن بروید، در آنجا سپاهی است که نمیتوانید در مقابل آنان قرار گیرید و شما را از ورود به آن منع میکنند؛ اما با برادرانتان در کنار پل رودخانه جوخی قرار بگذارید و به صورت دستهجمعی از کوفه خارج نشوید؛ بلکه یکی یکی بروید تا علیه شما ترفندی نشود؛ بنابراین، نامهای کلی و عام به همهی هممذهبان و هممسلکان خود در میان اهل بصره و سایر جاها نوشتند و برای آنان فرستادند که در کنار آن رودخانه جمع شوند تا همچون دستی واحد علیه مردم باشند؛ سپس مخفیانه و یکی یکی رفتند تا کسی متوجه آنان نشود و آنان را از رفتن باز ندارند؛ بنابراین، آنان با پدران و مادران و دایی و خالهها رفتند واز سایر خویشاوندان جدا شدند، چون معتقد بودند که آنان نادان هستند و نسبت به این امر که موجب رضایت پروردگار آسمانها و زمین است، از علم و خرد اندکی برخوردارند، درحالیکه خودشان ندانستند که آن کار از بزرگترین گناهان هلاککننده و اشتباهی عظیم است و چیزی است که ابلیس شیطان و رانده شده و طرد شده از آسمانها برایشان زینت داده است، کسیکه عداوت و دشمنی را در مقابل پدرمان آدم و بعد از او فرزندانش قرار داد، تا زمانیکه روح در بدنشان در حرکت باشد، گروهی از مردم به برخی از فرزندان و برادرانشان رسیدند و آنان را باز گرداندند و آنان را سرزنش و توبیخ کردند و برخی از آنان همچنان مقاومت کردند و برخی هم از دست خانوادهی خود فرار کردند و دوباره به خوارج ملحق شدند و در روز قیامت زیانکار شدند و بقیه به آن مکان رفتند و آن دسته از اهل بصره و سایر جاها، برایشان نامه نوشته شده بود، به آنان رسیدند و همه در نهروان جمع شدند و دارای قدرت و عظمت و نیروی بازدارنده شدند.
وقتیکه دو حکم با نارضایتی از هم جدا شدند، امیرالمؤمنین به خوارج که در نهروان جمع شده بودند، نامه نوشت که شما به حالت اولیهی خود بازگردید و با ما به جنگ با اهل شام بیایید؛ اما آنان نپذیرفتند و گفتند: مگر اینکه بر کفر خود شهادت بدهید و توبه کنید، علی رضیاللهعنه هم این را نپذیرفت.
در روایتی آمده است که آنان به علی نوشتند: «اما بعد، تو به خاطر پروردگارت خشمگین نشدی؛ بلکه فقط بهخاطر خودت خشمگین شدی؛ پس اگر بر کفر خودت شهادت بدهی و توبه را قبول کنی، در مورد آنچه که بین ما و بین تو بوده فکر و بررسی میکنیم، در غیر این صورت از تو کاملاً جدا میشویم، خداوند خائنان را دوست ندارد، وقتیکه علی رضیاللهعنه نامهی آنان را خواند از آنان ناامید شد و تصمیم گرفت که آنان را رها کند و مردم را برای مقابله با اهل شام ببرد تا به آنان برسد و با آنان مبارزه کند.»
این قضیه که خوارج اعلام کردند که علی رضىاللهعنه کافر شده است و از او خواستند که توبه کند، با این روایتها ثابت نمیشود؛ اما با نظر خوارج دربارهی تکفیر علی، عثمان و امتحان مردم بهواسطهی آن سازگاری دارند.
سبحان الله! چقدر گذشته به امروز شباهت دارد و خوارج عصر هم به مانند آنان سخنانی از حق و نصوص میزنند؛ لیکن طبق قول پیامبر صلیاللهعلیهوسلم از حنجرههایشان پایین نمیرود، یعنی اشتباه و فهم و مقصود نصوص را نمیدانند و مراد باطل از آن برداشت و سپس مطابق با صفتشان انطلاق بر مسلمین و خیرالامة میکنند؛ چنانکه در گذشته کردند و در تقوای خویش افراط کردند و افراط در هر چیز باعث زیادهروی و حتی به مثل افعال خوارج که مسلمین و اخیار امت را تکفیر و سپس مباحالدم میکنند؛ چنانکه با خلفای راشدین، عثمان و علی رضیاللهعنهما کردند که جزو عشرهی مبشره میباشند؛ پس تکفیر و قتل باقی امت برای ایشان مثل آب خوردن میباشد.
حضرت علی رضیاللهعنه بهخاطر صلاح و مصلحت و عدم قتال بین مسلمین قصاص را به خاطر مصلحت راجح یعنی توقف قصاص تا رسیدن وقتش به تأخیر انداخت تا به صورت کلی جلوی قتال بین امت و عدم از بین رفتن نظام اسلامی و سرمایه و اقتصاد ملت و دولتاش گرفته شود و مصلحت هم در همین بود؛ لیکن خوارج گذشته و عصر، معیار سنجش و باقی ماندن دولت و اقتصاد و سرمایه را بالکل درنظر نمیگیرند؛ چرا که اهرم و ثبات یک نظام اسلامی عدم تفرقه بین ارکان آن و اقتصادش میباشد؛ لذا شیخ عبدالعزیز طریفی بسیار زیبا در کتاباش مقولهای را بیان میکند: «اهل اِرجاء معیارشان تنها صلاح دنیاست؛ حتی اگر همهی دین تباه شود، و خوارج معیارشان فقط صلاح و مصحلت دین است؛ حتی اگر به تباهی همهی دنیا بیانجامد، چرا که آنها بین حفظ اصل دین و حفظ فروع آن و بین تباه ساختن اصل دنیا و تباهی فروع آن تفاوت قایل نیستند، حال آنکه دنیا اساسی دارد [ضروری] که دین جز به آن برپا نمیگردد و فروعی دارد که دین به سبب آنها زیر پا نهاده نمیشود.»
و این قوم سوء با استفاده از نصوص متشابهات به فهم ناقص خودشان استدلال کردند، نه به تفسیر راسخین فی العلم و صحابه برای همین هم؛ حتی یک عالم از صحابه و حتی ادنیترینشان با ایشان یکجا نشدند و این تفسیر بالرأى بدون قرائن شرعی سبب هلاکتشان شد، تا با افراط در تقوا و مغرورشدن به رأی خویش و انداختن علما و ثقات امت به پشت خویش به این ضلالت آشکار رسیدند و در آخر هم به سزای اعمالشان رسیدند و خسرالدنیا والآخرة شدند.
الله متعال از اجتهاد بدون علم و افراط در تقوا و پیروی از متشابهات وعدم رجوع به علمای امت و اتباعشان ما را محفوظ و مصون بدارد.
این حوادث در تاریخ آغاز خوارج، ما را از امور مهمی بهرهمند میسازد، از جمله:
١. افشای جهل فراوان خوارج، چنان که برخی از شریعت را پذیرفتند و برخی را ترک کردند و در فهم نصوص و تطبیق فقاهت و تنزيل بر حقايقاش را نداشتند.
٢. شوق شدید کسانیکه پس از مناظره و ظهور حق از گمراهی خود بر نمیگردند؛ چنانکه برخی از آنان به یکدیگر توصیه میکردند که در میان کسانی که با علی رضیاللهعنه بودند و با مخالفان آنان سخن نگویند، آنجا که به آنان صبر میداد و به آنان مینگریست و آنچه را که برایشان نیکوتر بود، دوست میداشت، علی رضیاللهعنه با بردباری و نصیحت به آنان، سخاوتمند بود و امیدوار بود که خداوند دلهایشان را بپذیرد و به نیکی بازگرداند.
٣. خوارج در مجالس و دستورات خود ظاهر میشدند تا زبان گفتوگو و مناظره را رد کنند و به مخالفان بین پیروی از عقیده یا جنگ حق انتخاب بدهند و این گواه هوس و جهالتی است که مشخصهی آنهاست، ضعف توانایی متقاعد کردن و ناهماهنگی استدلال که نشان از فساد رویکرد و تناقض رفتار آنها دارد.
٤. اندیشه و عقیده و رویکرد آنان نمایانگر ناهنجاری در جامعهی اسلامی است و همچنین فکر، معتقد و منهج شاذشان و به همین دلیل است که به تنهایی آرام میرفتند، تا کسی از آنها خبر نداشته باشد؛ چنانکه ابن کثیر آنها را توصیف کرده است.
٥. سبک شمردن خون مسلمانانی که خوارج با آنها مخالف هستند و حلال دانستن اموال شان.