نویسنده: دکتور فضل احمد احمدی
  1. مفهوم و عناصر فاشیزم

فاشیزم (Fascism) در لغت به معنای روشی که برای تمرکز قدرت در حکومت استفاده می‌شود، یک نظریۀ سیاسی و گونه‌ای نظام حکومتی خودکامۀ ملی‌گرای افراطی است. واژۀ فاشیزم از کلمۀ ایتالیایی (لاتینی) «فاسکیس» گرفته‌شده که به معنای میله‌هایی (تبر) بود که توسط سربازان کنسول‌های روم باستان حمل می‌شد تا مظهر اقتدار آنان باشد. در دهۀ ۱۸۹۰، کلمۀ فاشیا در ایتالیا به کار رفت تا دلالت بر یک گروه سیاسی بنماید که معمولاً متشکل از سوسیالیست‌های انقلابی بودند. فقط زمانی که موسولینی این واژه را برای توصیف دسته‌های مسلح شبه‌نظامی که وی آن‌ها را در طول و پس از جنگ اول جهانی تشکیل داده و به کار برد، واژۀ فاشیزم و معنای ایدئولوژیکی روشنی پیدا کرد.
به‌عبارت‌دیگر، فاشیزم یک ایدئولوژی با ویژگی‌هایی از جمله باور به خردستیزی، جنگ و کشاکش، رهبری کاریزماتیک، نخبه‌گرایی و ناسیونالیسم افراطی است؛ فاشیزم به‌صورت نام خاص، به‌ویژه به رژیم موسولینی در ایتالیا، گفته می‌شود. فاشیزم، فلسفۀ سیاسی قرن بیستم است که در برابر لیبرالیسم و سوسیالیزم پدیدار شد. این اندیشه که به‌مرورزمان رشد کرد، بسیاری از متفکرین سیاسی مسئول ایجاد آن قلمداد شده‌اند. افلاطون، ماکیاولی، هابز، فیخته، روسو، هگل، کنت دوگونبینو، نیچه، سورل، پارتو و دیگران از جمله کسانی هستند که بنیانگذاری اندیشۀ فاشیزم به آن‌ها نسبت داده شده است. البته، اندیشه‌ای به اهمیت و گستردگی فاشیزم نمی‌تواند فاقد ریشه‌های فکری باشد. اما فاشیزم در آغاز معنای محدودی داشت و نوعی سندیکالیزم دولتی محسوب می‌شد که موسولینی عنوان کرد.
بنابراین، اصطلاح «فاشیزم » که گویا نخستین بار بنیتو موسولینی آن را با هدف دستیابی به قدرت و شکل دادن به‌نوعی خاص از سندیکالیزم دولتی جعل کرد، صرفاً یک ایدئولوژی سیاسی در کنار لیبرالیزم، محافظه‌کاری یا کمونیزم نیست، بلکه مؤید و حامی سیاستی است که زمینه‌ساز پدیداری یک نوع تمامیت‌خواهانه از دولت در نیمۀ نخست قرن بیستم بوده و همانطوری که کوین پاسمور به‌درستی گفته است: «احتمالاً در سدۀ بیست‌ویکم بیش از هر زمان دیگری در متن تاریخ، ماهیت آن مورد توجه خواهد بود».
به‌عبارت‌دیگر، فاشیزم مبین دولتی تام است که در واکنش به بحران ژرف اجتماعی ریشه دارد و ارتباط وثیق آن با احساس سرخوردگی و ناامنی، مستلزم پایه‌های آن با سازه‌های زیبایی شناسانه بوده است.
همان‌طوری‌ که اشاره شد، فاشیزم نخستین بار در سال‌های ۱۹۲۲ تا ۱۹۴۵ میلادی در ایتالیا و به دست موسولینی رهبری می‌شد و بر سه پایۀ حزب سیاسی واحد، نژادپرستی افراطی و دولت مقتدر و متمرکز استوار بود. فاشیزم را می‌توان به چشم نیروی سومی نگاه کرد که میان سرمایه‌داری و کمونیزم قرار گرفته و می‌توان گفت که فاشیزم پیش از اینکه یک فلسفه یا ایدئولوژی سیاسی باشد، یک روش حکومت است. در حکومت‌های فاشیستی فردی که در رأس حکومت قرار می‌گیرد مافوق قانون است. در حکومت‌های فاشیستی، سازمان دولت با تکیه بر قدرت نظامی و گروه‌های فشار سیاسی و وسایل تبلیغاتی که در اختیار دولت است، آزادی‌های فردی را محدود می‌سازد و هرگونه حرکت مخالفی را سرکوب می‌کند.
فردریش ویلهم نیچه را به جرأت می‌توان پدر معنوی فاشیزم و فلسفۀ او را شالودۀ اندیشۀ غیرعقلانی این جنبش به شمار آورد. نیچه، منادی جنگ و خونریزی است و بیزاری چشم‌گیری از زنان نشان می‌دهد. کتاب «چنین گفت زرتشت» آکنده از رؤیاهای شگفت‌انگیزی است که مغزی ناتوان تاکنون توانسته است، پدید آورد .از دید خودش، هرگز کتابی به این قدرت پدید نیامده است. به نوشتۀ توماس، نیچه فریاد می‌زند: «با خطر زندگی کن و همیشه در جنگ مدام عمر گذار. آنکه می‌خواهد صانع و سازنده باشد، لازم است نخست ویران‌کننده باشد و همۀ ارزش‌های دیرین را از میان بردارد.» در کتاب‌های پرحجم نیچه به این نکته پرداخته شده است که قدرت و زور، حقی است مسلم. مرد برتر در پی آن نیست که قدرت‌طلبی را معقول و مدلل جلوه دهد، بلکه تنها دلیل و توجیه او این است: «این خواست و ارادۀ من است.» از دید نیچه خدایان مرده‌اند و مذهب امری کاذب است.
ادامه دارد…
بخش قبلی
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version