پس از اینکه حضرت ابراهیم علیهالسلامهمسرش هاجر و پسر شیرخوارهاش اسماعیل را در وادی خشک و بی آب و علف مکه تنها گذاشت، با چشمانی گریان و قلبی سرشار از اندوه و دلتنگی به سوی شام بازگشت. دلش برای فرزند دلبندش که پس از سالها انتظار و پیری به او عطا شده بود، تنگ میشد. ابراهیم هرگز از دعا برای اسماعیل دست نمیکشید و تصویر فرزندش حتی برای لحظهای از ذهن و خیالش دور نمیشد.
روزها، ماهها و سالها یکی پس از دیگری سپری شدند؛سرانجام، حضرت ابراهیم علیهالسلامبار دیگر تصمیم گرفت راهی آن بیابانهای بیآب و علف شود، به قصد همان مکانی که آن دانۀ پاک و مطهر و آن پارۀ تن پاکیزه (اسماعیل علیهالسلام) را در آنجا رها کرده بود. این سفر، سفری پر از امید و بیم بود. پس از فراقی طولانی و گذراندن سختیهای بسیار، لحظۀ موعود فرا رسید و دیدار میان حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل علیهماالسلاممحقق شد.
پدر و پسر همدیگر را در آغوش کشیدند؛ آغوشی که نشان از پایان رنجها و آغاز آرامش و خوشبختی داشت. نه اسماعیل از غیبت طولانی پدرش گلایهای داشت و نه از کارهایی که ابراهیم در گذشته (ترک کردنشان در بیابان) انجام داده بود. مادرش هاجر نیز قلب پسرش را پر از کینه، نفرت و دشمنی نکرده بود. برعکس، اسماعیل حق و کرامت پدرش را به خوبی میشناخت و این موضوع، نتیجۀ تربیت نیکوی مادرش بود. از این پس، دیدارهای پدر و پسر به طور منظم ادامه یافت و هر بار مهر و محبت میانشان بیشتر میشد.
رویای حضرت ابراهیم علیهالسلام دربارۀ قربانی کردن پسرش اسماعیل
سالها گذشت و اسماعیل علیهالسلامبزرگ شد. به سنی رسید که میتوانست در کنار پدرش کار کند، تلاش کند و مسئولیتپذیر باشد. درست در همین زمان، خداوند متعال پدر و پسر را به امتحانی به مراتب سختتر از امتحان اول (رها کردن هاجر و اسماعیل در وادی خشک و بی آب بود) دچار ساخت. این امتحانی بود که جان و روح را به شدت میآزرد؛ اما هدفش آشکار ساختن حقایق پنهان در اعماق قلبهای اولیاء و بندگان خالص خدا بود؛ امتحانی که نشان میداد وفاداری و تسلیم در برابر فرمان الهی تا چه حد است.
این امتحان، فرمان قربانی کردن فرزند بود. این فرزند، همان پسری بود که ابراهیم سالها در نمازها و دعاها، صبح و شام، با تضرع از خداوند خواسته بود:
“رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ * فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِیمٍ“[1]ترجمه: «پروردگارا! فرزندان شایستهای به من عطاء كن. (فرزندانی كه بتوانند كار دعوت را به دست گیرند و برنامۀ مرا تداوم بخشند). ما او را به پسری بردبار و خردمند مژده دادیم.
حضرت ابراهیم علیهالسلامهمواره با تضرع و زاری از پروردگارش درخواست میکرد که به او فرزندی عطا کند تا جایگزین قوم و خویشاوندانش شود که بهخاطر دعوت به توحید و ترک بتپرستی از آنها جدا شده بود. خداوند متعال نیز دعای این پیامبر بزرگ را اجابت فرمود و اسماعیل علیهالسلامرا به او بخشید. با آمدن اسماعیل، چشمان ابراهیم روشن شد، دلش شاد گردید، و امیدش شکوفا شد که خداوند پس از سالها پیری و ناامیدی، به او فرزندی عطا کرده است.
اما این شادی و آرامش، با آزمایشی بزرگ همراه بود. به محض اینکه پسر بزرگ شد و به دوران جوانی و شکوفایی رسید، حضرت ابراهیم علیهالسلامدر خواب مأمور به قربانی کردن او شد. این فرمان الهی، نه یک وسوسۀ شیطانی؛ بلکه یک دستور واضح و روشن از سوی پروردگار بود که در قالب رؤیا به پیامبرش ابلاغ شد. این رؤیا، نقطۀ عطفی در زندگی ابراهیم و اسماعیل بود و شروع داستانی از ایمان، تسلیم و فداکاری بینظیر.
تسلیم شدن حضرت ابراهیم علیهالسلام در برابر فرمان الهی
وقتی خداوند متعال در خواب به حضرت ابراهیم علیهالسلامدستور داد که پسرش اسماعیل علیهالسلام را قربانی کند، ابراهیم با تسلیم مطلق این فرمان را پذیرفت و بیدرنگ برای اجرای آن اقدام کرد. به همین دلیل، موضوع را با اسماعیل در میان گذاشت:
“فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعَى قَالَ یا بُنَی إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَى“[2]ترجمه: «وقتی كه (او متولّد شد و بزرگ گردید و) به سنّی رسید كه بتواند با او به تلاش (در پی معاش) ایستد، ابراهیم بدو گفت: فرزندم! من در خواب چنان میبینم كه باید تو را سر ببرم (و قربانیت كنم). بنگر نظرت چیست؟».
ای وای! چه ایمان، اطاعت و تسلیم شگفتانگیزی! این ابراهیم کهنسال که از خانواده و خویشاوندانش بریده بود و از سرزمین و وطنش هجرت کرده بود، در پیری و کهنسالی صاحب فرزندی شد که سالها برای داشتنش آرزو کرده بود، وقتی اسماعیل به دنیا آمد، پسری ممتاز بود که پروردگارش او را بردبار توصیف کرد. ابراهیم هنوز به او انس نگرفته بود، دوران کودکی او تازه شکوفا شده بود، به سن کار و کوشش رسیده بود و در زندگی همراه پدرش بود… هنوز به این فرزند یگانه انس و الفت نگرفته و از او آرامش نیافته بود که در خواب دید باید او را ذبح کند.
ابراهیم علیهالسلاممیدانست که این رؤیا، اشارهای از جانب پروردگارش برای فداکاری است. چه واکنشی نشان داد؟ هرگز تردید نکرد، هیچ حسی جز اطاعت به دلش راه نیافت و هیچ فکری جز تسلیم به ذهنش خطور نکرد. بله، این تنها یک اشاره بود؟ نه یک وحی صریح و نه فرمانی مستقیم. اما این اشارهای از سوی پروردگارش، از طریق رؤیا در خواب بود، نه فرمانی در حال بیداری.[3] با اینکه خداوند قادر بود که این فرمان را در بیداری صادر کند؛ اما خداوند متعال برای افزایش بلا و آزمایش، و برای اینکه اقدام آنها به امتثال، نشانۀ کامل تسلیم و اخلاصشان به خداوند متعال باشد، به پیامبرش ابراهیم علیهالسلامدر خواب اشاره کرد (والله اعلم).[4] و در واقع، حضرت ابراهیم علیهالسلامفرمان پروردگارش را بدون هیچ اعتراضی (همانطور که قبلاً اشاره شد) و بدون اینکه از پروردگارش بپرسد: چرا، پروردگارا، باید تنها پسرم را ذبح کنم؟، اجابت کرد؛ بلکه فرمان الله را پذیرفت و بدون هیچ ترس و نگرانی، و بدون هیچ اضطرابی تسلیم شد، فرمان الله متعال را پذیرفت و با آرامش و اطمینان به آن راضی شد.
این همه در کلمات حضرت ابراهیم علیهالسلامبه پسرش نمایان است، زمانیکه او این فرمان عظیم را با آرامش و اطمینانی عجیب به اسماعیل عرضه میکند. این شیوه برای آرامش قلب اسماعیل و دور کردن وسوسههای شیطان از او بود، تا گمانی یا شکی در مورد عاطفۀ پدری در دلش پدید نیاید، یا دچار بلاتکلیفی نشود. ابراهیم نمیخواست اسماعیل را به زور به سوی مرگ بکشاند و فرمان الله را با اجبار بر او تحمیل کند؛ بلکه او را با ندایی سرشار از مهر، شفقت، و دلسوزی صدا زد و به او گفت:
“یَا بُنَی إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَى”[5]ترجمه: «فرزندم! من در خواب چنان میبینم كه باید تو را سر ببرم (و قربانیت كنم). بنگر نظرت چیست؟».
شیوۀ ابراهیم در بیان فرمان الهی
ابراهیم این موضوع را با کلماتی بیان کرد که نشان از تسلط کامل بر اعصابش، اطمینان به فرمانی که با آن روبروست، و یقین به انجام وظیفهاش داشت. در عین حال، این کلمات، سخنان مؤمنی بود که از عظمت فرمان الهی هراسی به دل راه نمیدهد و آن را با شتابزدگی و عجله انجام نمیدهد تا از آن خلاص شود و از سنگینیاش بر اعصابش راحت شود (البته این فرمان بدون شک دشوار بود). چرا؟ چون خداوند از ابراهیم علیهالسلام میخواست که خودش فرزندش را ذبح کند و او با این حال، فرمان را چنین با آرامش دریافت میکند و آن را چنین به پسرش عرضه میکند و از او میخواهد که در مورد آن تأمل کند و نظر خود را بیان کند.
ابراهیم پسرش را غافلگیر نمیکند تا فرمان پروردگارش را اجرا کند و کار تمام شود؛ بلکه فرمان را به او عرضه میکند، مانند کسیکه امری عادی و آشنا را مطرح میکند. چرا که در حس او، پروردگارش این را میخواهد، پس هرچه او بخواهد، بر چشم و سر است. و پسرش نیز باید بداند و فرمان را با اطاعت و تسلیم بپذیرد، نه با اجبار و ناچاری، تا او نیز اجر اطاعت را به دست آورد، و او نیز تسلیم شود و شیرینی تسلیم را بچشد. ابراهیم دوست داشت پسرش نیز لذت اختیاری عمل کردن را که خود چشیده بود، بچشد، و خیری را به دست آورد که او آن را پایدارتر و ارزشمندتر از زندگی میدانست.