نویسنده: شکران احمدی

جلوه‌گاه «خُلق عظیم»

بخش چهارم

بزرگواری و بردباری آن‌حضرت صلی‌الله‌علیه‌وسلم
رسول گرامی صلی‌الله‌علیه‌وسلم امام بشریت و معلم آن در حسن اخلاق و بزرگواری و فروتنی بود، چنان که خداوند عزوجل می فرماید: «وَ إِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِیم.»[1] ترجمه: «به راستی که تو بر بهترین اخلاق هستی».
حضرت جابر رضی‌الله‌عنه می‌گوید: رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وسلم فرمود: «ان الله بعثني لتمام مكارم الاخلاق وكمال محاسن الافعال.»[2] ترجمه: بدون تردید، الله تعالی مرا به منظور تکمیل خوبی‌های اخلاق و اتمام زیبایی‌های کردار مبعوث نموده است».
از ام المومنین عائشه صدیقه رضی‌الله‌عنها در مورد اخلاق رسول گرامی سوال شد. ام المومنین فرمود: «كان خلقه القرآن»[3] ترجمه: اخلاق رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم سراسر عبارت از قرآن بود».
ایشان در گذشت، بردباری، سعۀ صدر و تحمل به حدی رسیده بود که تیزهوشی هوشمندان و تخیل شعرا به آنجا راه ندارد.
ما ذیلاً اندکی از آن را به‌طور نمونه برای خوانندگان عزیز تقدیم می‌داریم:
یکی از موارد مهم بزرگواری و بخشندگی آن‌حضرت صلی‌الله‌علیه‌وسلم، عفو و گذشت از سرسخت‌ترین دشمنش عبدالله بن ابی و نیکی به اوست. وقتی عبدالله بن ابی را که رئیس منافقان بود، در قبر گذاشتند حضرت فرمود او را بیرون آورند. آن‌گاه او را بر زانوهای خود نهاد و از آب دهان مبارکش بر او انداخت و پیراهن خود را بر او پوشانید.[4]
زيد بن سعنه قبل از این‌که مشرف به اسلام شود، نزد رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم آمد و دَین خود را که بر حضرت بود، طلب کرد. لباس رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم را از شانه‌اش به طرف خود کشید و لباسش را محکم نگه داشت و با خشونت گفت: «شما ای فرزندان عبدالمطلب، بسیار مماطله می‌کنید.» حضرت عمر رضی‌الله‌عنه او را نهیب زد و با تندی با او سخن گفت. اما رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم تبسم می‌کرد. آن‌گاه رو به عمر کرده فرمود: «ای عمر من و ایشان به چیزی دیگر غیر از این برخورد شما احتیاج داشتیم؛ بر شما لازم بود که مرا به حسن پرداخت و او را به حسن طلب تاکید می‌نمودید.» سپس فرمود که از موعد این شخص فقط سه روز باقی است، وانگهی به عمر دستور داد که طلب او را بپردازد و بیست صاع اضافی به خاطر این که حضرت عمر او را ترسانده است، به او بدهد. همین واقعه سبب شد که زید بن سعنه اسلام بیاورد.[5]
حضرت انس رضی‌الله‌عنه می‌گوید: هشتاد نفر مسلح از اهالی مکه از بالای كوه التنعيم به منظور اغفال و سوء قصد به رسول الله، پایین آمدند. آن‌حضرت صلی‌الله‌علیه‌وسلم همگی را دستگیر کرد، اما زنده گذاشت.[6]
حضرت جابر رضی‌الله‌عنه می‌گوید: ما در غزوۀ نجد همراه رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وسلم بودیم. در یک وادی پر درخت فرود آمدیم. حضرت صلی‌الله‌علیه‌وسلم به قصد استراحت زیر درخت سمره‌ای رفت و شمشیرش را بر درخت آویخت و خود مشغول استراحت شد. مردم به خاطر سایه‌های درختان متفرق شدند. در همین دوران ناگهان رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم ما را صدا کرد، ما حاضر شدیم دیدیم یک مرد صحرانشین جلوی آن‌حضرت صلی‌الله‌علیه‌وسلم نشسته است.
حضرت فرمود: «من خواب بودم، این مرد آمد و شمشیر مرا از نیام بیرون کرد و بالا گرفت، من بیدار شدم دیدم او بالای سرم شمشیر کشیده و ایستاده است و می گوید: «من یمنعك مني؟» یعنی: «چه کسی تو را از دست من نجات می‌دهد؟» گفتم: «الله!» آن‌گاه او شمشیر را در نیام گذاشت و نشست، اینک نشسته است.» جابر می‌گوید: رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم آن مرد را مجازات ننمود.[7]
او در تمام حالات معلمی مهربان و مصلحی غم‌خوار بود.
حضرت ابوهریره رضی‌الله‌عنه روایت می‌کند که یک‌بار مردی أعرابی در مسجد ادرار نمود، مردم برخاستند تا او را بزنند، اما رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم فرمود، او را بگذارید و بر جای ادرارش دلوی آب بریزید. سپس فرمود: «فإنما بعثتم میسرین، و لم تبعثوا معسرين»[8] ترجمه: «همانا شما برای آسان‌گیری مبعوث شده‌اید، نه برای سخت‌گیری.»
حضرت انس رضی‌الله‌عنه می‌فرماید: باری تکبیر نماز گفته شده بود که مردی اعرابی نزد حضرت آمد و لباسش را گرفت و گفت: «حاجت مختصری دارم می ترسم آن را فراموش کنم.» آن‌حضرت همراه او بلند شد تا این‌که از حاجت آن مرد فراغت یافت و سپس به نماز مشغول شد.
تحمل، سعۀ صدر و شکیبایی‌اش به قدری بود که خدمت‌گزار او انس بن مالک می گوید: «خَدَمْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلى‌الله‌عليه‌وسلم عَشْرَ سِنِينَ وَاللَّهِ مَا قَالَ لِى أُفًّا قَطُّ وَلاَ قَالَ لِى لِشَىْءٍ لِمَ فَعَلْتَ كَذَا وَهَلاَّ فَعَلْتَ كَذَا»[9] من ده سال مرتب برای رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم خدمت نمودم، اما در تمام این مدت، آن‌حضرت به من اف نگفت و گاهی نفرمود: چرا چنین کردی یا چرا چنان نکردی؟
سعاد بن عمر رضی‌الله‌عنه می گوید: خدمت حضرت صلی‌الله‌علیه‌وسلم شرفیاب شدم. درحالی‌که بر لباس‌هایم اثر ورس[10] نمایان بود. همین که حضرت مرا دید، فرمود: ورس ورس بینداز، بینداز؛ آنگاه به شکم من چوبی زد که ناراحت شدم. عرض کردم یا رسول الله: قصاص می‌خواهم، آن‌حضرت صلی‌الله‌علیه‌وسلم فوراً لباس خود را از شکم مبارک برداشت و فرمود: «بیا قصاص بگیر».
ادامه دارد…
بخش قبلی | بخش بعدی
[1]. سورة القلم: ۴.
[2]. مشکاة المصابیح: ۵۱۴.
[3]. رواه الطبرانی:۳/۱.
[4]. صحيح البخاری، کتاب الجنائز، ملخصاً: ۴۳۳/۱.
[5]. رواه البيهقي مفصلاً وابن حبان والطبراني: ۲۲۲/۵.
[6]. رواه مسلم في كتاب الجهاد والسير، باب قول الله: (و هو الذي كف أيديهم عنكم): ۱۳۵۶/۳.
[7]. صحيح البخاری، کتاب المغازی، باب «غزوة بني المصطلق»: ۱۵۱۵/۴.
[8]. متفق علیه.
[9]. رواه مسلم في كتاب الفضائل، باب «حسن خلقه»: ۷۳/۷.
[10]. نوعی عطر که با زعفران آمیخته می‌شود.
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version