نویسنده: م. فراهی توجگی

اسلام و دموکراسی (بخش شصت‌وپنجم)

تفاوت آزادی اسلامی و غربی
آزادی‌ یکی‌ از اساسی‌ترین ارزش‌های‌ بشر به‌شمار می‌رود و جوهرۀ آدمیت را تشکیل می‌دهد؛ به‌‌گونه‌ای‌ که‌ همگان‌ آن‌ را می‌ستایند و قدرش را می‌دانند. اما این کلمه با معنای خاص آن (معنای اصطلاحی و رایج آن در فرهنگ امروز) بیش از چند قرن نیست که بر سر زبان‌ها افتاده است و به نظر می‌رسد علت پیدایش آن انقلاب اجتماعی اروپا در قرن اخیر است.
اسلام نیز با خود پیام آزادی آورد و بر آن تأکید کرد؛ این تأیید و تأکید را ربعی ‌بن عامر در نزد رستم به‌خوبی تشریح کرد و شجاعانه و مردانه و بی‌ترس و هراس گفت: «الله ابتعثنا لنخرج من شاء من عبادة العباد إلى عبادة الله ومن ضيق الدنيا إلى سعتها ومن جور الأديان إلى عدل الاسلام…؛ خداوند ما را برانگیخته است تا كسانى را كه خواسته باشد از مردم، از بندۀ ديگران بودن به بندگى خدا در آوريم و از سختى دنيا به گشايش آن رهنمون شويم و پيروان ساير اديان را از جور آنان به عدالت اسلامى دعوت كنيم.»[1]
در برخی جوامع افرادی وجود دارند که مفهوم آزادی را به درستی درک نکرده‌اند و نمی‌توانند بین آزادی اسلامی و آزادی غربی تفکیک قایل شوند؛ بدین جهت توقعاتی نابجا از حکومت دارند.
آزادی اسلامی و آزادی غربی هم در منشأ هم در نتایج کاملاً با هم متفاوت‌اند:
۱. آزادی در غرب برخاسته از خواسته‌‌ها و تمایلات نفسانی انسان‌هاست. فلسفۀ آزادی آنان اصالت انسان و خواسته‌های او است و در این دیدگاه الحادی، انسان باید آزاد باشد و هرچه خواست انجام دهد. در این نگرش، آزادی منهای خدا و دین، بُتی مبتنی بر انسان‌پرستی و طلبکار بودن انسان از خداست؛ لذا آزادی و خواست انسان مقدم بر دین و ارزش آن فوق دین است. دین به‌عنوان یک امر سلیقه‌ای وقتی ارزش دارد که مزاحمتی با خواسته‌های فردی نداشته باشد. در این تلقی، حکومت و قانون برخواست مردم استوار است؛ مردم هر قانون و حکومتی را خواسته باشند انتخاب می‌کنند و وظیفۀ حکومت و قانون‌گذار تأمین و حفظ هرچه بیشتر این نوع آزادی است. در اسلام اساس و ریشۀ آزادی در جهان‌بینی توحیدی نهفته است. مفهوم آزادی اسلامی در توحید و عبودیّت انحصاری خداوند نهفته است. اسلام برای انسان‌ها شخصیت و ارزش ذاتی قایل است و او را بندۀ هیچ کس غیر خدا نمی‌داند. هر کسی اسلام و مبانی آن را پذیرفت، انسان را آزاد می‌داند؛ آزادی‌ای که هم در بُعد اخلاقی هم در بعد حقوقی خود تجلی پیدا می‏‌کند. آزادی دینی تکلیف‌مدار است؛ انسان باید تنها از خداوند اطاعت نماید و به احکام و دستورهای او عمل نماید و حکومت و نظامی را بپذیرد که قانون و حاکمان آن از سوی خداوند تعیین شده باشند. آزادی اجتماعی و سیاسی مطلق، به این معنا که انسان‌ها هرچه خواسته باشند انجام بدهند و هر قانونی را به دل‌خواه وضع کنند، وجود ندارد. تکلیف‌گریزی، مسئولیت‌ناپذیری و عدم قانونمندی، نشانۀ وحشی‌گری و جاهلیت است‌. در اسلام، تمدن و مدنیت به معنای پذیرفتن تکلیف و مسئولیت و قانون‎مداری است و آزادی دینی یعنی رهایی انسان‏‌ها از قید بندگی و حاکمیت غیر خدا. جوهرۀ آزادی اسلام، رهایی از قید و بندهای نفسانی و اسارت بندگان و آزادی غربی، عین اسارت و بندگی شیطان است.
۲. در جهان‌بینی اسلام، انسان موجودی با استعدادهای فراوان است که با سیر در مراتب روحی و معنوی، توانایی رشد و تکامل بی‌نهایت دارد و اگر خدا را بندگی و اطاعت نماید و تحت فرمان او باشد، کرامت و ارزش یافته و همۀ مسیرهای کمال برای او باز خواهند شد. تکالیف الهی درواقع، برای رساندن انسان به حق اصیل خویش یعنی همان کمال و سعادت جاودان است. در مقابل، نفی تکلیف و آزادی از بندگی خدا، انسان را اسیر نفس و پیرو شیطان می‌سازد و او را در طبیعت محصور کرده و از سیر در طریق تعالی باز می‌دارد؛ پس جوهرۀ آزادی اسلام رهایی از قید و بندهای نفسانی و اسارت بندگان، و آزادی غربی، عین اسارت و بندگی شیطان است.
۳. آزادی در اسلام موهبتی است که انسان با آن، راه سعادت خود را برمی‌گزیند. اسلام منادی آزادی‌ای است که انسان‌ها را در مسیر انتخاب سعادت و کمال خود با رفع موانع و ایجاد شرایط، آزاد گذاشته شده است. مکتب اسلام هم به دنبال رفع موانع درونی است هم در صدد رفع موانع بیرونی. موانع بیرونی، آزادی حکومت‌های ناحق و قدرت‌های ظالم؛ و موانع درونی، حرص و طمع و تبعیت از شهوات است. و هیچ عاملی مانند شهوت و هوی و هوس، انسان را برده نمی‌کند. اگر انسان اسیر هوای نفس شد، نه قادر است اعمال نیک و سعادت‌آور انجام دهد نه از آنچه موجب شقاوت است، پرهیز کند و این بدترین اسارت است. در عوض، کسی‌که در پرتو دین‎داری به آزادی درونی دست یافت، انجام کار نیک و ترک کار ناپسند برایش آسان می‌شود و این آزادی درونی به آزادی بیرونی خواهد انجامید. مکاتب غربی برای رفع موانع آزادی، تنها به عامل بیرونی، یعنی نفی حکومت‌های دیکتاتوری می‌پردازند و در مقابل، زمینۀ اسارت انسان‌ها را با دامن‌زدن به تمایلات و هوس‌ها و آزاد گذاشتن آن‌ها فراهم نموده و راه بدبختی آن‌ها را هموار می‌کنند و این مانع درونی، انسان را به ذلّت در برابر ابرقدرت‌های ظالم خواهد کشاند.
۴. چون آزادی اجتماعی به سبک غربی هیچ‌گونه مبنا و دلیل منطقی ندارد، کسی به‌خاطر آن فداکاری و از خودگذشتگی نمی‌کند. ولی از آنجایی‌که آزادی اسلامی یک امر الهی است، اولاً، هر شخصی خود را مؤظف می‌داند آن را همان‎گونه که خدا خواسته است، بپذیرد؛ و ثانیاً، دفاع و مبارزه برای حفاظت این ودیعۀ الهی را یک تکلیف و وظیفۀ دینی می‌داند.
۵. اختلاف اساسی دیگر در گسترۀ قوانین و حد و مرز آزادی است. در عمل، هیچ جامعه‌ای دارای آزادی مطلق نیست و وجود قوانین برای ادارۀ انسان‌ها امری ضروری است و هر قانونی در ذات خود، محدودکنندۀ نوعی آزادی است. در غرب، قانون تنها ناظر به مسائل اجتماعی است؛ یعنی تنظیم و ادارۀ جامعه را بر عهده دارد تا انسان‌ها در صحنۀ اجتماع بتوانند بدون برخورد و مزاحمت به حدّاکثر خواسته‌های خود برسند و اگر کسی اسیر تمایلات و هوس‌های خود شود و سعادت و مصالح دنیوی و اخروی خود و دیگران را به خطر بیندازد، مانعی ندارد. قوانین نه تنها برای محدودکردن این نوع آزادی وضع نشده است، بلکه اساساً قانون‎گذار چنین حقّی را ندارد. جامعه‌ای که هوا‎پرستی و پیروی از شیطان را آزاد بداند، جامعۀ مطلوب اسلام نیست و اسلام این را بردگی و اسارت انسان و مایۀ شقاوت او می‌داند نه آزادی، و از آنجایی‌که اسلام‌ خواهان سعادت و رستگاری انسان است، راه شقاوت او را تشریعاً بسته است. افراد حق ندارند منافع دنیوی و مصالح اخروی خود و دیگران را به خطر بیفکنند. بنابراین، قوانین اسلامی برای محدودکردن و جهت‌دادن به رفتار انسان‌ها، در راستای مصالح دنیوی و اخروی آن‌ها وضع شده‌اند و به صورتی گسترده، رفتارهای اجتماعی و فردی را پوشش می‌دهند و نقض این قوانین، همانند نادیده گرفتن قوانین اخلاقی و فردی، در آخرت بازخواست خواهد داشت.
دعوت به اجرای قوانین، مخالف آزادی نیست!
انسان نسبت به هم‌نوعانش در مواردی که براساس هوای نفس و زورگویی از او چیزی بخواهند، آزاد است. اما نسبت به آنچه مصالح ضروری‌اش اقتضا کند، قطعاً دارای آزادی نیست؛ هرگونه فراخوانی به‌سوی اجرای سنن، چه از ناحیۀ قانون باشد چه از ناحیۀ کسی باشد که اجرای قانون به دست او است، به‌هیچ‌وجه سلب آزادی مشروع محسوب نمی‌شود.
حاصل کلام اینکه آزادی اسلامی در مقابل آزادی غربی، موهبتی است که بر اساس توحید و عبودیّت خداوند و همراه با تکلیف و مسئولیّت‎‌پذیری بنا نهاده شده است. برطرف‌‌کنندۀ موانع بیرونی و درونی و مسدودکنندۀ راه شقاوت بوده و گشایش‌گر راه کمال و تمام استعدادهای انسانی است. در اسلام بین زندگی دنیایی و سرنوشت اخروی انسان، پیوستگی تنگاتنگی وجود دارد و همۀ اعمال و رفتار او در سعادت حقیقی‌اش مؤثّر است. آزادی‌هایی که شرع به آن‌ها اجازه داده یا آن‌ها را تأیید کرده و اصول و قواعد شرع مخالف عمل به آن‌ها نیست، جزو مقاصد شریعت به شمار می‌آیند؛ زیرا منع و جلوگیری از آن‌ها باعث حرج و منع قرار دادن عموم مردم می‌شود و بعضی اوقات منع آن‌ها منجر به بروز اخلال در ضرورت‌ها می‌گردد.
ادامه دارد…
[1]. تاريخ طبرى، ج: ۳، ص: ۳۴.
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version