نویسنده: مهاجر عزیزی

ساینتولوژی؛ ریشه‌ها و باورها

بخش هجدهم

پیش‌درآمد
در بخش‌های قبلی وضاحت داده شد که ساینتولوژی نه‌تنها به معاد باور ندارد؛ بلکه سرنوشت انسان را هم به‌گونه‌ای دیگر ترسیم می‌کند؛ مسیری که بر تکرار مداوم زندگی و جابه‌جایی روح از بدنی به بدن دیگر بنا شده است. این همان مفهوم تناسخ است که در برخی مکاتب شرقی رواج داشته، اما ساینتولوژی آن را با اصطلاحات خاص خود ارایه کرده است. همچنین توضیح داده شد که چرا این باور با اصول اسلام سازگار نیست و این ناسازگاری آن‌ها با دلایل عقلی و نقلی، ثابت شد.
اکنون، پس از بحث دربارۀ معاد و تناسخ، به یکی از مهم‌ترین باورهای این آیین می‌پردازیم؛ باوری که در ظاهر فلسفی به‌نظر می‌آید، اما اساس بسیاری از ادعاهای آنان به آن وابسته است؛ یعنی اعتقاد به ازلی بودن روح یا «تیتن». پیروان ساینتولوژی معتقد هستند که روح موجودی بی‌آغاز و بی‌پایان است؛ موجودی که حتی پیش از خلقت جهان مادی وجود داشته و در شکل‌گیری آن نقش داشته است. آنان روح را آن‌قدر بزرگ می‌دانند که آن را خالق جهان ماده معرفی می‌کنند و قدمت آن را تا میلیاردها یا حتی تریلیون‌ها سال عقب می‌برند.
بر همین اساس، در ادامه ابتدا معنای «روح» را در لغت و اصطلاح توضیح می‌دهیم، سپس دیدگاه دانشمندان را دربارۀ چیستی و ماهیت آن مرور می‌کنیم. در پایان نیز با استناد به آیات و احادیث، زمان آفرینش روح و رابطۀ آن با بدن را بررسی خواهیم کرد تا روشن شود که باور ساینتولوژی تا چه اندازه با معارف اسلامی فاصله دارد.
۵. باور به ازلی بودن روح (تیتن)
روح پدیدۀ نامرئی و مرموز است که دربارۀ پیدایش و پیشینۀ آن، دیدگاه‌های متفاوتی در میان ادیان و فرقه‌ها وجود دارد. یکی از این فرقه‌ها آیین ساینتولوژی است. این آیین بر این باور است که روح -که از آن با واژۀ «تیتن» (Thetan) نیز یاد می‌شود- موجودی بسیار کهن و ازلی است و حتی از ملیاردها تا تریلیون‌ها سال پیش وجود داشته است.
نظر به تعالیم ساینتولوژی، اصلاً روح قبل از جهان و ماده وجود داشته و بخشی از این جهان و طبیعت را خلق کرده ‌است، یعنی این آیین چنان به روح، مقام و عظمت قایل است که حتی آن را خالق جهان و ماده عنوان می‌کند.
طبق آموزه‌های محرمانۀ ساینتولوژی، بعد از این‌که روح، بخشی از جهان ماده را خلق کرد، موجود فضایی به‌نام «زینو» ملیاردها روح را نابود و آن‌ها را به‌زمین تبعید کرد که بعد همین ارواح به انسان‌ها اثر گذاشتند. به باور این آیین، روح‌ طوری‌که ازلی است، ابدی هم می‌باشد، یعنی روح (تیتن) نمی‌میرد و همیشگی است؛ فقط از یک بدن به بدن دیگری انتقال پیدا می‌کند و تجربه‌های زیادی را پشت‌سر می‌گذارد.[1]
در ادامه پس از تعریف روح و بیان چگونگی پیدایش آن، این باور ساینتولوژی را از دیدگاه اسلام به بررسی و نقد می‌گیریم:
الف: تعریف روح
روح در لغت: ۱. فیروزآبادی می‌گوید: «روح» (با ضم راء) آن چیزی است که زندگیِ موجودات وابسته به آن است. همین‌گونه بر قرآن، وحی، جبرئیل و عیسی علیهماالسلام نیز «روح» اطلاق می‌شود. همچنین این واژه برای نفَس، الهام نبوت، فرمان الهی، و قدرت و سلطنت او بر چهرۀ انسان و بر پیکر فرشتگان به‌کار می‌رود. اما با فتح راء، به معنای آسایش، رحمت و نسیمِ خوشِ باد است.[2]
۲. ابن فارس می‌گوید: واژۀ «روح» از ریشۀ «راء، واو، حاء» گرفته شده و این ریشه در اصل بر وسعت، فراخی و روانی دلالت دارد. اصلِ همۀ این معانی «باد» است. در واژۀ «روح»، حرف «حاء» در اصل «واو» بوده، اما به‌خاطر کسرۀ قبل از آن، به «یاء» تبدیل شده است. بنابراین، «روح» به معنای روح انسان است و از « الریح؛ باد» گرفته شده، و تمام واژه‌های هم‌خانوادۀ آن نیز همین معنا را دارند. «روح» در اصل به نسیمِ ملایم باد گفته می‌شود.[3]
۳. علامه محمد رازی نیز می‌نویسد که واژۀ «روح» هم با صیغۀ مذکر به‌کار می‌رود و هم مؤنث، و جمع آن «أرواح» است. در قرآن، حضرت عیسی و جبرئیل علیهماالسلام نیز «روح» نامیده شده‌اند. نسبت دادن آن به فرشتگان و جن به صورت «روحانی» (با ضم راء) است و جمع آن «روحانیون». همچنان هر چیز زنده‌ای که روح داشته باشد، «جسمٌ رُوحانی» گفته می‌شود، و مکان خوش و روح‌افزا را «رَوحانی» (با فتح راء) می‌نامند. جمع «ریح» نیز «ریاح» و «أریاح» است، و گاهی «أرواح» هم می‌آید.[4]
۴. ابن منظور نیز می‌گوید: «روح» (با ضم راء) در زبان عرب به معنای «نفخ» است؛ و این واژه «روح» نامیده شده زیرا نسیمی است که از روح برمی‌خیزد. «روح» مذکر است. همچنین «روح» به معنای «نَفْس» نیز می‌آید و در این معنا هم به صورت مذکر و هم مؤنث به‌کار می‌رود، و جمع آن «أرواح» است.[5]
و در اصطلاح، دربارۀ مفهوم روح تعریفات متفاوتی از علماء و داشمندان ارایه شده است که ذیلا نقل می‌گردد:
۱. امام غزالی رحمه‌الله در مورد تعریف و مفهوم روح می‌گوید: «روح، جسمی است لطیف که سرچشمه‌اش در حفرۀ قلب جسمانی است و از طریق رگ‌های ضربان‌دار در سراسر بدن پخش و نشر می‌شود. جریان یافتن آن در بدن و تابش نور زندگی، حس، بینایی، شنوایی و بویایی بر اندام‌ها، همانند نور چراغی است که در گوشه‌وکنار خانه گردانده شود؛ هیچ گوشه‌ای از خانه نمی‌ماند مگر آنکه با آن چراغ روشن گردد. در این تشبیه، «حیات» مانند نوری است که بر دیوارها پدید می‌آید و «روح» مانند خود چراغ است. حرکت و جریان روح در درون بدن نیز همانند حرکت چراغ در اتاق است که وقتی آن را حرکت دهند، نورش همه‌جا را روشن می‌سازد. طبیبان وقتی واژۀ روح را به‌کار می‌برند، همین معنا را اراده می‌کنند؛ بخاری لطیف که با گرمای قلب پخته و لطیف شده است.»[6]
۲. ابن‌سینا، دانشمند بزرگ عرصۀ فلسفه و طب، گفته است: «روح، موجودی است لطیف، متحرک و رو به بالا، و برای بالا رفتن نیازی به معکوس شدن و فشار ندارد. اگر آن را معکوس کنند، باعث بیرون‌ریزی بیش از حد خونِ همراه آن می‌شود و حرکت روح را دشوار می‌سازد، چون حرکت آن به‌سوی بالا آسان‌تر است. لطافت و حرکت روح در حقیقت اشاره‌ای است به اینکه از آن در مغز آثاری به‌جود می‌آید که بدن به آن نیاز دارد و مغز را گرم می‌کند.»[7]
۳. محمد بن رشد گفته است: «نفس و روح دو نام برای یک حقیقت‌اند؛ همان چیزی که بدن به وسیلۀ آن زنده می‌شود. البته هر یک از این دو واژه ممکن است جداگانه بر معانی دیگری هم اطلاق شود؛ مانند اینکه «نفس» بر ذات و حقیقتِ چیز، بر خون، و بر زندگی موجود در انسان گفته می‌شود، و «روح» بر فرشته، بر قرآن، بر نفس رفت‌وآمدیِ انسان (دم و بازدم)، و بر زندگی موجود در انسان و حیوانات اطلاق می‌گردد. اما هنگامی که «نفس» و «روح» بر یک چیز به‌طور مشترک به‌کار روند، مقصود همان حقیقتی است که بدن با آن زنده است و فرشتۀ مرگ در هنگام مرگ آن را می‌گیرد و به فرشتگان رحمت یا فرشتگان عذاب می‌سپارد. پس نفس، روح و نَسَمه در این معنا یک چیزند و انسان گاهی از روی مجاز «نَسَمه» نیز خوانده می‌شود. دلیل اینکه روح و نفس یک حقیقت‌اند، این است که خداوند می‌فرماید: «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا»؛ یعنی: «خداوند جان‌ها را هنگام مرگ‌شان می‌گیرد و آن را که نمرده است در هنگام خواب می‌گیرد.»[8]
۴. ابوبکر بن انباری می‌گوید: «هرکس میان «نَفْس» و «رُوح» تفاوت نمی‌گذارد و آن‌دو را یک چیز می‌داند؛ تنها تفاوت این است که «نفس» در زبان عربی مؤنث است و «روح» مذکر». ابن تیمیه رحمه‌الله می‌گوید: «نفس همان بادی است که به‌وسیلۀ آن انسان تنفس می‌کند، و مقصود از نفس همان هوایی است که هنگام دم و بازدم از منافذ بدن خارج می‌شود؛ این دیدگاه اسفراینی و گروهی دیگر نیز هست. ابن فورک نیز گفته است: نفس همان چیزی است که در فضای درونی اندام‌ها جریان دارد.»[9]
۵. ابن تیمیه رحمه‌الله همچنین می‌گوید: «قاضی ابوبکر بر این باور است که بیشتر متکلمان روح را «عَرَض» می‌دانند، و ما هم زمانی که مقصود از روح، «نفس» نباشد همین نظر را می‌پذیریم. او می‌گوید: روحی که در بدن وجود دارد دو گونه است: یکی «حیات» که در بدن برقرار است، و دیگری «نفس» (دم و بازدم). ابوالمعالی نیز معتقد است: روح اجسامی لطیف است که با اجسام محسوس درآمیخته‌اند، و خداوند عادتی مقرر فرموده که تا زمانی که این آمیختگی برقرار باشد، بدن زنده می‌ماند، و هرگاه این پیوند ازبین برود، بر اساس همین قانونِ جاری، مرگ به دنبال آن می‌آید.»[10]
۶. ابن فورک می‌گوید: «روح همان چیزی است که در حفره‌های اندام‌ها جریان دارد.» ابوالمعالی نیز می‌گوید: «ارواح، اجسامی لطیف‌اند که با اجسام محسوس در پیوندند و خداوند چنین مقرر داشته که تا زمانی که این پیوند پابرجاست، بدن زنده باشد، و هرگاه از آن جدا شوند، طبق جریان عادیِ خداوند، مرگ رخ می‌دهد.» ابن تیمیه رحمه‌الله در ادامه می‌افزاید: «باور صحابه رضی‌الله‌عنهم‌اجمعین، تابعین، پیشینیان امت و امامان اهل‌سنت رحمهم‌الله بر این است که روح حقیقتی مستقل است، جدا از بدن، و پس از مرگ نیز نعمت یا عذاب را تجربه می‌کند؛ و روح، نه خودِ بدن است و نه بخشی از آن، چنان‌که نفس نیز این‌گونه است.»[11]
ادامه دارد…
بخش قبلی | بخش بعدی

[1]. سالمی، ساینتولوژی، نشر: مجلۀ فرهنگی و تحقیقی نگاه، ص ۷۹؛ ویکی‌پدیا، واژه زینو xeno  scott, Michael Dennis2004. Internet And Technology Law Desk Reference. p. 109.
[2]. الفیروزآبادی، القاموس المحیط، ص ۲۲۰.
[3]. ابن فارس، معجم مقایس اللغة، ج ۲، ص ۴۵۴.
[4]. محمد الرازی، مختار الصحاح، ص ۲۶۷.
[5]. ابن منظور، لسان العرب، ج ۲، ص ۲۶۱-۲۶۸.
[6]. الغزالی، إحیاء علوم الدین،  ج ۳، ص ۵۰۸-۵۰۹.
[7]. ابن سینا، القانون فی الطب، ج ۱، ص ۸۵.
[8]. ابن رشد القرطبی، البیان والتحصیل والشرح والتوحید والتعلیل لمسائل المستخرجة، ج ۲، ص ۲۹۱.
[9]. ابن تیمیة الحرانی، مجموع الفتاوی، ج ۵، ص ۳۳۸.
[10]. همان، ج ۵، ۲۴۱.
[11]. همان، ج ۵، ص ۲۴۱.
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version