نویسنده: بشیراحمد «احمدی»
سکولاریزم ابتدا در قرن شانزدهم میلادی در اروپا به میان آمد. زمانی که کشیش‌های کلیسا از یک حلقه‌ی مذهبی جدا می‌شدند، به آن‌ها گفته می‌شد که سکولار شده‌اند. بعدها، در جنگ‌های معروف به «جنگ‌های مذهبی سی‌ساله»، زمانی که اموال و زمین‌های کلیسا به مردم بازگردانده شد، به آن‌ها گفته می‌شد که این اموال و زمین‌ها سکولار شده‌اند.
سکولاریزم (Secularism) واژه‌ای انگلیسی است که از ریشه‌ی لاتینی سکولم (Saeculum) گرفته شده است. زمانی که سکولاریزم از زبان لاتین به زبان‌های دیگر ترجمه شد، این واژه در ترجمه‌ی لغوی‌اش به معانی همچون این‌جهانی، دنیوی، جدایی دین از دولت و حکومت به کار رفته است. «جرج هولیوک»، سکولاریست انگلیسی، برای نخستین بار در سال ۱۸۵۸ میلادی واژه سکولاریزم را معرفی کرد. وی سکولاریزم را در کتابش «اصول سکولاریزم» به معنای متضاد با «دین» و «روحانیت» معرفی کرده است.
اگر مفهوم اصلی سکولاریزم را بیان کنیم، در واقع کانون اصلی سکولاریزم جدایی دین از زندگی اجتماعی و سیاسی است. یعنی سکولاریزم آمده است تا دین را از تنظیم امور زندگی انسان‌ها کنار بکشد. به باور برخی از پژوهشگران سکولار، در جامعه‌ای که ابتدا سکولاریزم نهادینه نشده باشد، دموکراسی نمی‌تواند به درستی شکل بگیرد.
به زبان دیگر، یکی از شرایط و لازمه‌های دموکراسی، سکولاریزم و تفکیک قوا و نهادها است. از این‌رو، سکولاریزم آمده است تا بگوید که منشأ بسیاری از هنجارها و بحران‌ها دین است. این اصلی‌ترین مفهوم سکولاریزم می‌باشد. بنابراین، وقتی از سکولاریزم صحبت می‌شود، نقش دین در جامعه به امور فردی محدود می‌شود. زیرا غرب جایگاه دین را در پیش‌برد امور فردی و جایگاه سکولاریزم را در پیش‌برد امور حکومت‌داری، تدوین قوانین، تنظیم حقوق شهروندان، برگزاری انتخابات، تعیین جنگ و صلح، روابط کشورها، عقد پیمان‌های ملی و بین‌المللی و… مشخص کرده است. چنانچه در سال ۱۹۰۵ میلادی، پارلمان فرانسه «قانون جدایی کلیسا از دولت» را به تصویب رساند. قانون فوق با تأکید بر ماهیت سکولار نظام سیاسی فرانسه، هرگونه ارتباط و حمایت نهادهای دولتی از مراکز تشکیلات مذهبی، به‌ویژه کلیسای کاتولیک به عنوان مذهب اصلی مردم فرانسه را ممنوع اعلام کرد. بی‌مورد نیست که فرانسه را در میان کشورهای جهان مهد و بستر سکولاریزم و دموکراسی می‌خوانند.
دلیل عمده‌ی بوجود آمدن سکولاریزم صدها سال ظلم، استبداد، بی‌عدالتی و عصر تاریک توأم با حاکمیت کلیسا در اروپا بود. به همین خاطر غرب نظام‌های شاهی، امپراطوری، خلافت، امارت، امامت و سایر نظام‌های غیر دموکراتیک را نظام‌های استبدادی قلمداد می‌کند و سکولاریزم را به عنوان ارزشی که در آن دین و مذهب هیچ دخالتی ندارد، برگزیده است. از دیدگاه سیاسی غرب، در صورتی که در رأس قدرت تنها یک شخص قرار بگیرد، می‌تواند ظلم، استبداد و خودکامگی را به بار آورد. تفکیک نهادها به قوای سه‌گانه (اجرائیه، قضائیه و مقننه) بر همین انگیزه بوجود آمده است. در واقع مهم‌ترین انگیزه‌ی غرب در برابر ظلم و استبداد کلیسا بود که سرانجام سکولاریزم را پس از قرن‌ها جنگ، خون‌ریزی و مبارزه‌ی فکری و سیاسی علیه دین برگزید.
اگر به سیر تاریخی انگیزه‌ی بوجود آمدن سکولاریزم نگاه شود، به خوبی درک می‌شود که سکولاریزم یک مفکوره‌ی بی‌محتوا و بی‌هدف نیست، بلکه یک دیدگاه سیاسی و ایدیولوژیک است. از این‌رو سکولاریزم آمده است تا با کنار زدن دین و آنچه را که خالق جهان به عنوان وحی برای رهنمایی بشر فرستاده است، از جامعه دور سازد. اما آن‌هایی که می‌گویند حکومت‌داری بخشی از دین نیست و آن را تجربه‌ی بشری مسلمانان می‌دانند، هم‌چنین آن‌هایی‌که عقل و وحی را دو حوزه جداگانه می‌پندارند و می‌گویند: «دولت مدنی ضد دین نیست، اما مشروعیت خود را از مردم می‌گیرد نه از علمای دینی.» معنایش غیر از آنچه که سکولاریزم در پی آن است، چه می‌تواند باشد؟
در واقع، سکولاریزم آمده است تا بگوید که کلان‌ترین دشمن‌اش دین –به‌ویژه در عصر کنونی اسلام- است. اما اسلام آمده است تا بشریت را با ایدیولوژی‌ای که دارد به‌سوی فلاح و رستگاری سوق دهد. تاریخ هزار ساله‌ای مسلمانان گواه این واقعیت است. آیا امکانش هست که گفته شود در صورتی که آفتاب در نظام شمسی وجود نداشته باشد، انسان‌ها می‌توانند با برق و انرژی تمام کره زمین و سایر سیارات را به‌سان آفتاب روشنی دهند؟ این به آن می‌ماند که گفته شود اسلام کنار برود و سکولاریزم می‌تواند جایگاه‌اش را بهتر از آن پر کند.
آمریکا به‌عنوان ابرقدرت بین‌المللی حامی و پشتیبان نظام سکولاریزم است. این قدرت خون‌آشام در سطح جهانی برای تطبیق و حمل مفکوره سکولاریزم برنامه‌ی مشخص دارد و با ایجاد نهادها تلاش می‌نماید تا افکار و ارزش‌هایش را در بین ملت‌ها نهادینه سازد.
واضح است که آمریکا بعد از سال ۲۰۰۱، یک جنگ نامتوازن و غیرعادلانه را در سرزمین‌های اسلامی به بهانه‌ی مبارزه با تروریزم آغاز نمود. اساساً هدف آمریکا از اشغال سرزمین‌های اسلامی این بود که مردم مسلمان را سکولار بسازد و با افکار و ارزش‌های باطل‌شان جوان و نسل جدید امت اسلامی را هدف قرار دهد و آن‌ها را شکار مفکوره‌های پوچ و بی‌ارزش غربی نماید.
اما با وجود تلاش و مبارزه‌ی شبانه‌روزی، آمریکا و هم‌پیمانانش نتوانستند به اهداف شوم‌شان که سکولارسازی امت اسلامی بود، برسند. از جمله سرزمین‌هایی که آمریکا به آن حمله نمود و دچار جنگ فرسایشی گردید، افغانستان بود. پس از حضور نظامی غرب در افغانستان، به‌ویژه در چند سال اخیر، آمریکا نتوانست از راه جنگ موفق شود تا با خیال راحت بتواند ارزش‌هایش را به‌سان کره جنوبی و ژاپن، در افغانستان فربه‌تر سازد. از این‌رو به انواع مختلف و از کانال‌های متفاوت در جستجوی نهادینه‌سازی افکار و ارزش‌هایش بود. در میان افکاری‌که اثرگذاری آن می‌تواند بسیاری از افکار و ارزش‌های اسلامی را – گویا – محکوم به پذیرش سازد، مفکوره‌ی سکولاریزم است.
پس ضرورت است که ما به‌عنوان مسلمان، آمریکا و غرب را به‌عنوان دشمن اصلی خود بشماریم و همیشه در مقابل افکار و ارزش‌های سکولاریزم گمان بد داشته باشیم، چون الله سبحانه وتعالی در رابطه به کفار مسلمانان را چنین امر نموده است: «‏يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاء بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ». (مائده آیه ۵۱) ترجمه: «ای مؤمنان! یهودیان و مسیحیان را به دوستی نگیرید (و به طریق اوّلی آنان را به سرپرستی نپذیرید). ایشان برخی دوستِ برخی دیگرند (و در دشمنی با شما یکسان و برابرند). هرکس از شما با ایشان دوستی ورزد (و آنان را به سرپرستی بپذیرد) بی‌گمان او از زمره‌ی ایشان به‌شمار می‌رود. و شکّی نیست که خداوند افراد ستمگر را (به سوی ایمان) هدایت نمی‌کند.»

منبع

تاریخ فلسفه غرب، نویسنده؛ برتراند راسل
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version