نویسنده: عبیدالله نیمروزی
باطلِ خوشنما؛ نگاه عمیق اسلامی به کنفوسیوسیزم
بخش ششم
تحول بزرگ در رویارویی با فلسفه
پیش از ظهور امام محمد غزالی رحمهالله، رویارویی دنیای اسلام با فلسفه عمدتاً حالتی تدافعی داشت. متکلمان اسلامی، هرچند در تلاش بودند از عقاید و مبانی دینی در برابر نفوذ اندیشههای فلسفی پاسداری کنند؛ اما کمتر پیش میآمد که به حملهای مستقیم و بنیادین علیه ریشههای فلسفه دست بزنند. در آن دوران، فلسفه بهویژه در حوزۀ الهیات غالباً در مقام تهاجم به اصول اسلامی قرار داشت و علمای کلام صرفاً در جایگاه دفاع از عقاید ظاهر میشدند، بیآنکه بنیانهای فکری و مبانی منطقی فلسفه را زیر سؤال ببرند.
با ظهور امام غزالی رحمهالله این معادله تغییر یافت. او نهتنها فلسفه را با دقت و عمق مطالعه کرد، بلکه پایههای فکری آن را به چالش کشید و آشکار ساخت که بخش بزرگی از مبانی آن بر استدلالهایی سست، تناقضآمیز و گاه صرفاً گمانمحور استوار است. غزالی نخست با تألیف «مقاصد الفلاسفه» تصویری بیطرفانه و شفاف از فلسفه ارائه کرد، سپس با نگارش «تهافت الفلاسفه» بزرگترین ضربۀ فکری را بر پیکرۀ آن وارد ساخت. این اقدام، نقطۀ عطفی در تاریخ اندیشه اسلامی بود؛ چراکه برای نخستینبار، فلسفه نهتنها متهم، بلکه محکوم به نقدی علمی و همهجانبه شد.
۱. مقاصد الفلاسفه: بازنمایی بیطرفانه پیش از حمله
امام غزالی رحمهالله برای مقابلهای اصولی با فلسفه، نخست تصمیم گرفت آن را «چنانکه هست» معرفی کند. در «مقاصد الفلاسفه»، او بهجای رد شتابزده، اصول فلسفه را با دقت و بیطرفی شرح داد. این رویکرد دو هدف اساسی داشت:
۱. اثبات احاطۀ علمی بر فلسفه: غزالی نشان داد که نقد او بر فلسفه نه از موضع جهل یا تعصب، بلکه پس از مطالعات عمیق و دقیق صورت میگیرد.
۲. ابطال بهانۀ فلاسفه: فیلسوفان مدعی بودند که متکلمان، فلسفه را بهدرستی درک نکردهاند و به همین دلیل آن را رد میکنند. نگارش این کتاب، این ادعا را از اساس باطل ساخت.
غزالی در این اثر، به شرح مباحث مهم فلسفی در حوزههای منطق، الهیات و طبیعیات پرداخت و در مقدمه تصریح کرد که علوم ریاضی فینفسه محل نزاع نیستند؛ بلکه میدان اصلی اختلاف، الهیات و متافیزیک است، جایی که فلسفه بهطور مستقیم با آموزههای اسلامی در تعارض قرار میگیرد.
۲. تهافت الفلاسفه: ضربۀ محکم بر پیکرۀ فلسفه
پس از تکمیل «مقاصد الفلاسفه»، امام غزالی رحمهالله شاهکار خود «تهافت الفلاسفه» (تناقضات فیلسوفان) را پدید آورد؛ اثری که بهحق میتوان آن را نقطۀ عطف تاریخ تفکر اسلامی دانست. این کتاب برای نخستینبار فلسفه را از درون و بر اساس مبانی خودش به نقد کشید. ویژگیهای برجستۀ این اثر عبارتاند از:
– کنار گذاشتن حالت تدافعی علم کلام و ورود به موضع حملۀ مستقیم؛
– طرح بیست مسئلۀ کلیدی در فلسفۀ الهیات و متافیزیک و اثبات تناقضگویی فیلسوفان؛
– نشان دادن اتکای بسیاری از نظریات فلسفی بر حدس و گمان بهجای برهان قطعی.
۳. لحن صریح و بیپروا
«تهافت الفلاسفه» بهخاطر لحن قاطع و گاه طعنهآمیز غزالی رحمهالله شهرت یافت. او برخلاف متکلمان پیشین که با احتیاط سخن میگفتند، با اعتماد بهنفس، فلسفه را به نقد کشید. در مقدمه مینویسد:
«در زمان ما گروهی پیدا شدهاند که خود را از سایر مردم برتر میپندارند، احکام و قیود مذهبی را با دیدۀ تحقیر مینگرند و تنها به دلیل شنیدن نامهای پرطنین سقراط، بقراط و ارسطو و قصههای مبالغهآمیز دربارۀ آنها، راه انکار مذهب را پیش گرفتهاند تا خود را از عوام متمایز کنند. تصمیم گرفتم معایب الهیات فلسفی را برملا سازم و نشان دهم بسیاری از اصول آنان بازیچهای بیش نیست و اقوالشان خندهآور و عبرتانگیز است.»[1]
در جای دیگر، دربارۀ نظریۀ عقول و افلاک فیلسوفان میگوید: «این سخنان، تاریکی بر تاریکی است. اگر کسی آن را خواب ببیند، دلیل بر اختلال مزاج او خواهد بود.»
و در فرازی دیگر مینویسد: «در شگفتم که حتی دیوانگان نیز چنین اوهامی را نمیپذیرند؛ چگونه است که عاقلانی که خود را دقیقنگر میدانند، به این سخنان دل میبندند؟»[2]
۴. نقد دیدگاه فلاسفه دربارۀ خداوند متعال
غزالی رحمهالله با انتقاد تند، بیان میکند که در فلسفۀ برخی فلاسفه، «مبدأ اول» چنان تنزیه شده که همۀ شرایط عظمت الهی از او سلب گشته و عملاً به موجودی بیخبر از عالم بدل شده است. به گفتۀ او، خداوند متعال در نگاه اینان همچون مردهای است که تنها از وجود خویش آگاه است و از دیگر امور بیخبر.
غزالی این اندیشه را با آیات قرآن کریم رد کرده و میفرماید: «وَما أَشهَدتُهُم خَلقَ السَّماواتِ وَالأَرضِ وَلا خَلقَ أَنفُسِهِم»[3]
۵. اثر شگرف تهافت الفلاسفه
محمد لطفی جمعه دربارۀ پیامدهای این کتاب مینویسد: این انتقاد شجاعانه، آغازگر عصر تازهای در علم کلام قرن پنجم هجری بود و افتخار آن سزاوار امام غزالی رحمهالله است. پس از او، شیخالاسلام ابن تیمیه رحمهالله این مسیر را ادامه داد و بر پیکرۀ فلسفه و منطق، جراحی فکری دیگری انجام داد.
«تهافت الفلاسفه» نخستین ضربۀ جدی را بر قداست و هیبت فلسفه وارد آورد و تا یک قرن، جرأت پاسخگویی از فیلسوفان سلب شد. سرانجام در اواخر سدۀ ششم هجری، ابن رشد (متوفای ۵۹۵ هـ.ق)، مدافع سرسخت فلسفه و پیرو متعصب ارسطو، با نگارش «تهافت التهافت» به میدان آمد و کوشید فلسفه را از این ضربه نجات دهد.
علماى مغرب معتقدند که اگر ابن رشد چنین نمیکرد، فلسفه از ضربات غزالی جان سالم به در نمیبرد و عمر آن به پایان میرسید. دفاع او، نفس تازهای به پیکره فلسفه بخشید و آن را برای یک قرن دیگر زنده نگاه داشت.[4]
اندکی تأمل!
اگر به کنفوسیوسیزم بنگریم، میبینیم که هستۀ مرکزی و ستون فقرات این مکتب چیزی جز فلسفۀ بشری نیست؛ فلسفهای که ادعا دارد با اتکا به عقل و تجربۀ انسانی، میتواند راه سعادت و سامان اجتماعی را ترسیم کند. اما تجربۀ تاریخ نشان داده است که هر مکتبی که اساس خود را تنها بر عقل ناقص و اندیشۀ بشری بنا کند، دیر یا زود در برابر نقد منطقی و سنجش عقلانی فرومیریزد.
امام محمد غزالی رحمهالله، با تیزبینی کمنظیر و احاطۀ عمیق بر مبانی فلسفی، نشان داد که این نوع مکاتب، هرچند در ظاهر آراسته و گاه آمیخته با پارهای آموزههای اخلاقی باشند، اما از درون تهی و از پشتوانۀ وحی و الهام الهی محروماند. همانگونه که او در «تهافت الفلاسفه» بنیان فلسفۀ یونانیمآب را به لرزه درآورد و هیمنۀ ظاهری آن را فرو ریخت، میتوان گفت چنین نقدی اگر بر مکتبهایی همچون کنفوسیوسیزم وارد شود، دودمان فکری آنها را نیز به باد خواهد داد.
البته منصفانه باید گفت که کنفوسیوسیزم بر برخی فضایل انسانی همچون صداقت، احترام به بزرگتر، عدالت در روابط و انسجام اجتماعی تأکید میکند و این، در ظاهر، نقطۀ قوتی به شمار میآید. اما این فضایل نه میراث انحصاری این مکتباند و نه دستاورد ویژۀ آن. تاریخ بشر از نخستین روزهای آفرینش، شاهد حضور پیامبران الهی بوده است که در پرتو توحید و ارتباط با مبدأ وحی، جامعترین و کاملترین نظامهای اخلاقی و حقوقی را به بشر عرضه کردهاند.
پیامبران نهتنها به تربیت اخلاقی افراد پرداختهاند، بلکه نظامی هماهنگ از احکام و تعالیم را برای همۀ ابعاد زندگی انسان آوردهاند: از عبادات فردی تا مناسبات اجتماعی، از معاملات و دادوستدها تا معاشرتها و روابط خانوادگی، از تربیت معنوی تا تنظیم روابط سیاسی و اقتصادی. فضایل اخلاقی که کنفوسیوسیزم بر آن تکیه دارد، بخش کوچکی از دریای بیکران ارزشهایی است که پیامبران از سوی خداوند متعال به انسانها رساندهاند.
به بیان دیگر، اگر بخواهیم نظام اخلاقی کنفوسیوسیزم را با هدایت وحیانی بسنجیم، تفاوتی همچون قطره و دریا خواهیم یافت. فلسفهای که بر عقل محدود انسان بنا شده باشد، هرچند در کوتاهمدت بتواند برخی مسائل را حل کند، در برابر پرسشهای بنیادین و نیازهای عمیق روح انسان درمانده خواهد شد. این همان نکتهای است که امام غزالی رحمهالله در نقد فلسفه بر آن انگشت گذاشت: هر نظام فکری که از وحی جدا باشد، دیر یا زود به بنبست میرسد، حتی اگر پرزرقوبرق و منظم جلوه کند.
پس اگر امروز امام غزالی رحمهالله در برابر مکتبی چون کنفوسیوسیزم قرار میگرفت، همانگونه که در برابر فلسفۀ یونانی ایستاد، با استدلالهای دقیق و نقادانۀ خود، نشان میداد که زیربنای آن سست است و زیبایی ظاهریاش نمیتواند خلأ اتصال به وحی الهی را جبران کند. چنین مکاتبی، هرچند در ظاهر نغمۀ اخلاق سر میدهند، اما در حقیقت، سازشان از نت اصلی توحید و وحی بیبهره است.
در بخش بعدی، انشاءالله بهطور جامع و دقیق به بررسی مشکلات و اشتباهات بنیادین کنفوسیسم از منظر اسلامی خواهیم پرداخت؛ تحلیلی که نه تنها ابعاد فلسفی و اعتقادی این مکتب را روشن میسازد، بلکه راهکارهایی نوین برای فهم بهتر ارتباط دین و فلسفه در مواجهه با اندیشههای غیرالهی ارائه خواهد کرد. با ما همراه باشید تا این گفتگوی علمی و انتقادی را ادامه دهیم و دریچهای تازه به فهم عمیقتر اندیشههای فلسفی باز کنیم.
ادامه دارد…
بخش قبلی | بخش بعدی
[1]. امام محمد غزالی، تهافت الفلاسفه، مطبعۀ علامیه مصر، ۱۹۲۷، ص ۳۳۲.
[2]. تهافت الفلاسفه، ص ۳۲.
[3]. سورۀ کهف، آیه ۵۱.
[4]. محمد لطفی جمعه، تاریخ فلاسفةالإسلام في المشرق والمغرب، ص ۷۲، چاپخانۀ النهضةالمصریة، قاهره، ۱۹۵۷.


