«مدرنیزم» از ترکیب دو واژۀ «مدرن» (Modern) و پسوند «ایزم» (ism) ساخته شده است. واژۀ «مدرن» در اصل ریشهای لاتینی و اروپایی دارد و به معنای «نو» و «جدید» در برابر «قدیم» بهکار میرود.
اما واژۀ فرانسوی Modernité برگرفته از ریشۀ Mode است که به معنای «سبک»، «ظاهر» یا «شیوهای مطابق با زمان حال» است. برخی زبانشناسان، از جمله تدوینگران فرهنگ لغت Le Robert، بر این باورند که نخستین کسیکه از این واژه استفاده کرده، نویسندۀ مشهور فرانسوی، بالزاک (Balzac) بوده است. وی در سال ۱۸۲۳ میلادی، برای نخستین بار واژۀ Modernité را به کار برد.[1]
دربارۀ چگونگی تبدیل این واژه به یک اصطلاح خاص آمده است: «این واژه ابتدا برای تمایز میان گذشتۀ رومیِ قدیم و حالِ مسیحی به کار میرفت و بار معنایی آن نوعی اعتراف به دگرگونی و تغییر بود. به تدریج، کاربرد واژۀ Moderne گستردهتر شد و به شاخصی برای گشودگی فکری و آزادی اندیشه تبدیل گشت؛ همچنین نشانهای از تحول و میل به آیندهای متفاوت از گذشته به شمار میآمد. واژۀ Modernité نیز در حدود سال ۱۸۵۰ میلادی بهعنوان اصطلاحی فلسفی در محافل غربی رواج یافت.»[2]
ب: معنای اصطلاحی
مدرنیزم یا نوگرایی (به عربی: الحداثة) یک جنبش فلسفی، فکری و هنری است که ارائۀ تعریفی جامع و واحد از آن دشوار است؛ زیرا این مفهوم از منظرهای گوناگون بررسی شده و هر زاویۀ دید، تعریف متفاوتی از آن به دست میدهد. در ادامه، چند رویکرد اصلی به تعریف مدرنیزم اشاره میشود:
۱. مدرنیزم بهعنوان پدیدهای ناشناخته:
در این نگرش، مدرنیزم مفهومی مبهم، پیچیده و چندوجهی تلقی میشود که فهم دقیق و تثبیت آن دشوار است. این برداشت نشان میدهد که مدرنیزم دارای نشانههایی متنوع و گاه متناقض است، بهگونهای که نمیتوان آن را بهسادگی درک یا به تعریفی روشن محدود کرد.
۲. مدرنیزم در پیوند با طبیعت و عقلگرایی:
در این تعریف، مدرنیزم بهمثابه حرکتی تلقی میشود که عقل را ابزار بنیادین سلطه بر هستی، معرفت و عمل انسانی میداند. این دیدگاه، بر نقش عقلانیت در بازسازی جهان و چیرگی انسان بر طبیعت تأکید دارد.
۳. مدرنیزم در تقابل با میراث سنتی:
در این نگاه، مدرنیزم حرکتی است که با میراث دینی، فرهنگی و تاریخی به تقابل برخاسته و آن را به کناری نهاده است. این تعریف، مدرنیزم را عامل گسست از سنت و پایهگذار یک وضعیت جدید فکری و فرهنگی میداند.
۴. مدرنیزم در پیوند با کلیسا و بحران دینی در غرب:
در این تعریف، مدرنیزم بهعنوان مجموعهای از قوانین و اندیشهها مطرح میشود که درصدد بازسازی ساختارهای اجتماعی، قراردادهای فرهنگی و قدرت کلیسا است. این جنبش در واکنش به بحرانهای دینی و اجتماعی اروپا در قرون وسطی شکل گرفت و با تلاش برای رهایی از اقتدار کلیسا، سعی در برپایی نظم نوین اجتماعی داشت.
۵. مدرنیزم در چارچوب تقابل تمدنی شرق و غرب:
در این دیدگاه، مدرنیزم ابزاری برای تحمیل الگوی غربی، بهویژه از سوی آمریکا، بر جهان تلقی میشود. در این چارچوب، مدرنیزم به مثابه تلاشی برای حذف چالشهای تمدنی و هویتی ملل دیگر و تحکیم سلطۀ غرب معرفی میشود.
برخی از اندیشمندان و منتقدان عرب نیز تعاریف متعددی از مدرنیته ارائه کردهاند که هر یک از زاویهای خاص به این مفهوم نگریستهاند:
عبدالعزیز حموده، منتقد برجستۀ عرب، مدرنیزم را چنین تعریف میکند: «مدرنیزم، چه در معنای عربی و چه در معنای غربی آن، بهسوی تخریب پایههای نظام سنتی حرکت میکند.»[3]
محمد سبیلا نیز در تعریفی دیگر، مدرنیزم را چنین معرفی میکند: «مدرنیزم پایهای فلسفی و فکری در غرب است که در آن، معیار ارزش انسان و زندگی، عقل و دانش بهشمار میرود. این جریان بر عقلگرایی، ابزارهای علمی، تلاش عملی، رشد علوم تجربی و علوم انسانی استوار بوده و بر پایۀ عقلانیت و تجربه بنا نهاده شده است.»[4]