ارنولد توینبی میگوید: «اما حرکت غربگرایانهی افراطی که مصطفی کمال آتاتورک، آن را رهبری میکرد، ما را به شک و تردید وا داشت که بعد از دیدگاه خیالی آتاتورک و قدرت توجیهگر شیطانیاش میتوانستیم آن دو سبب را به تنهایی دلیل تکان دادن ترکها از وضعیت قدیمی بنامیم. اگر ترکها بعد از جنگ جهانی اول با اختیار سختی مواجه نمیبودند که فرار از آن ناممکن بود و دو راه در پیش داشتند؛ یا گرایش به غرب بدون احتیاط یا نابودی قطعی! واقعیت این است که هجوم ناگهانی غربیان بر جهان اسلام تا حد فراوانی تحت تأثیر خاطرات تلخی که غربیان از دلیری و قهرمانی نظامیان ترک و ملتهای دیگر اسلامی که متحمل میشدند، قرار گرفتند.»[1]
«اکنون پس از آن که مسافتها به سبب تکنولوژی غربی کوتاه شده و در همین اوان که راههای زندگی غربی با راه زندگی روسی در جهت کسب تولیت بر تمام بشریت در رقابتاند، اکنون نمایان است که تقلید اسلامی در اخوت و برادری انسانی برای انسانها، خود یک نمونهی والایی است که مطابق با نیازمندیهای عصر اجتماعی که به مراتب از تقلید غربی بهتر است، منتهی به قیام دهها کشور کوچک دارای رهبریت شدند. و اکنون غرب بعد از جنگ جهانی دوم، متوجه میشویم که بیشتر از چهل دولت مستقل دارای حاکمیت را تجزیه نمود که به سبب چنین تقسیماتی هر خانهای در آن مورد تهدید قرار میگرفت. و امید چنین بود که جهان اسلامی در هر حال بتواند انتشار چنین بیماری سیاسی غربی را از طریق احساس اسلامی قوی به وحدتگرایی متوقف سازد.»[2]
«برای دولتهای دیگر اسلامی، ضروری نبود که کاملاً پیرو همان راههایی باشند که نمایندگان و فرستادگان ترکها پیمودهاند. برای مثال، دولتهای اسلامی عربی که زبان عربی با لهجههای گوناگون فقط یک زبان عربی دارند که نوشتارها و مکاتبات خود را با همان شیوهی زبان ادبی یکسان از سواحل اقیانوس اطلس در مراکش تا مرزهای غربی ایران و از حلب و موصل در شمال تا خارطوم و عدن و مسقط و زنگبار در جنوب به کار میگیرند. به دلیل اینکه زبان عربی همان زبان دینی بود، حتی در کشورهایی که به زبان عربی به عنوان زبان اصلی سخن نمیگفتند، آیا در واقع ضروری بود که جهان عربی از هم فروپاشیده شود همانطور که اسپانیا در آمریکا متلاشی شد و به بیست دولت مستقل از همدیگر تقسیم شدند؟ البته در قالبهای ضعیف تحت سلطه غربی، این وجه دوم عبوس مانند نسبت به تمدن غربی ما بود و بسیار مایه تأسف بود که ملتهای متکلم به زبان عربی اصیل، کاملاً از آنان تقلید میکردند.»[3]
«در توان ماست که بعضی از اصول اسلامی را تشخیص دهیم، اصولی که هرگاه در زندگانی اجتماعی طبقه زحمتکش جدید جهانی (پرولتاریا) مطابقت گردد، میتوان نتایج زیبا و مفیدی برای آن جامعه بزرگ در آینده نزدیک عرضه کرد. در اینجا دو منبع ظاهری از منابع بزرگ وجود دارد: اولی روانی و دومی مادی در روابط کنونی میان پرولتاریای جهانی و میان طبقه حاکم در جامعه غربی.»[4]
«در جامعه غربی ما، دو منبع مهم وجود دارند که عبارتند از: ۱ـ تبعیض نژادی، ۲ـ شرابخواری. در زمینه نبرد بر ضد این دو شر و زیان، اندیشه و فکر اسلامی نقش و برهان عالی خود را در این زمینه ادا میکند. هرگاه تفکر اسلامی نسبت به ادای چنین نقشی در رابطه با ارزشهای اجتماعی و اخلاقی والا شنیده شود، در آن صورت فقدان تبعیضات نژادی میان مسلمانان یکی از بارزترین موفقیتهای اخلاقی اسلامی است و جهان معاصر در وضعیت پیشرو نیاز مبرمی به انتشار چنین فضیلت اسلامی دارد. نیروی تسامح نژادی برای انسان از اهمیت والایی برخوردار است و آن اکنون بر مبنای آنچه ظاهر است در یک نبرد زیانباری در پرتو اندیشه، غوطهور است که گاهی آن نیروی تسامح غالب میگردد، هرگاه مراقب و دیدهبانی از نفوذ قوی آن را پشتیبانی کند که از جهت احتیاط تاکنون روی نداده است. آنچه به تصوّر من میآید این است که تقویت و تحکیم مناسبی که مسیر این نبرد مصلحت تسامحی و صلح و سازش را مدیریت کند، لازم خواهد آمد.»[5]
«درست است که وحدت اسلامی در حال حاضر خفته است، ولی باید در محاسبات خود چنین فرض کنیم که هرگاه پرولتاریای جهانی بر ضد تسلط غربیان بر جهان غرب طغیان نماید و به سلطه تجاوزگرانه غربی فریاد بزند، آن وقت وحدت اسلامی از خواب بیدار خواهد شد. چه بسا چنین فریادی از نتایج روانی بیشماری در بیداری روح مقاومت برای احیای اسلام برخوردار گردد. اگرچه بیداری آن مقاومت بسان اصحاب کهف به خواب رفته باشد، ولی امکان دارد که این تاریخ قهرمانی زنگزده اسلام را بیدار کند. در اینجا دو مناسبت تاریخی وجود دارد که در اسلام در آن دو مناسبت رمز ارتقای جامعه شرقی در پیروزیش بر غرب اشغالگر نمایان میگردد. در عصر خلفای راشدین پس از عصر نبوت، اسلام، سوریه و مصر را از سلطه یونانیانی که قریب به هزار سال بر دوش آن دو کشور سنگینی میکرد، آزاد ساخت. و صلاحالدین ایوبی و ممالیک عربی قلعه اسلام را در مقابل تهاجم صلیبیان و مغول محفوظ داشتند. هرگاه وضعیت بینالمللی باز ایجاب کند که یک جنگ نژادی را راهاندازی کند، اسلام باز میتواند که به حرکت آید و نقش تاریخی خود را برای بار دیگر به نمایش بگذارد.»[6]