سوم؛ آنان خدمتگزاران نژادی خاص و نمایندگان ملت و میهنی مخصوص نبودند که صرفاً به تأمین رفاه و مصلحت آن نژاد و وطن بیاندیشند و آنان را بر سایر نژادها و سرزمینها ترجیح دهند و حاکمیت را از آنِ آنها بدانند و محکومیت را از آنِ دیگران. آنان قیام نکرده بودند تا به تأسیس امپراتوری عربی بپردازند که در سایهی آن به عیش و نوش و خوشگذرانی برسند و با حمایتش به فخر و غرور دست یابند و بدین طریق مردمان را از سلطهی قیصر و کسری بیرون بکشند و تحت سلطهی خویش (سلطهی عربها) در آورند. آنان به پا خاستند تا انسانها را از عبادت بندگان به عبادت خدای یگانه در آورند. چنانچه ربعی بن عامر نمایندهی مسلمانان در مجلس یزدگرد گفت: «الله ابْتَعَثَنَا لِنُخْرِجَ النَّاسَ مِنْ عِبَادَةِ الْعِبَادِ إِلَى عِبَادَةِ الله وَحْدَهُ، وَمِنْ ضَيْقِ الدُّنْيَا إِلَى سِعَتِهَا، وَمِنْ جَوْرِ الأَدْيَانِ إِلَى عَدْلِ الإِسْلامِ»؛ «خداوند ما را مبعوث کرده، تا مردمان را از عبادت بندگان به عبادت خدای یگانه و از تنگنای دنیا به فراخنای آن و از جور ادیان به عدالت اسلام در آوریم.»
تمام ملتها و تمام انسانها در نزد آنان برابر بودند. مردم همه از نسل آدم و آدم نیز از خاک است. هیچ عربی بر عجمی و هیچ عجمی بر عربی برتری ندارد، مگر با تقوا: «يَأَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ الله أَتْقَاكُمْ»؛ «ای مردم! ما شما را از مرد و زنی آفریدهایم و شما را به صورت گروهها و قبیلههایی گرداندهایم تا همدیگر را بشناسید. همانا گرامیترین شما در نزد خداوند، پرهیزگارترین شماست.»
حضرت عمر بن خطاب (رضی الله عنه) به عمرو بن عاص (رضی الله عنه)، والی مصر، که فرزندش یک مصری را سیلی زده بود و با فخر و غرور گفته بود: «این ضربه را از طرف بزرگان بگیر»، فرمود: «مَتَی اسْتَعْبِدتُمُ النَّاسَ وَقَدْ وَلَدَتْهُمْ أُمَّهَاتُهُمْ أَحْرَاراً»؛ «از کی مردمان را بردهی خویش ساختهاید، در حالی که از مادرانشان آزاد به دنیا آمدهاند؟»
آنان از نشر دین، علم و تهذیبی که در اختیار داشتند به هیچکس دریغ ننمودند و در زمامداری خویش، رنگ، نژاد و وطن را در نظر نگرفتند؛ بلکه مانند ابری بودند که تمام شهرها و بندگان خدا را تحت پوشش داشت و بر هر دشت و دمن و فراز و فرود بارید و همگی را بهرهمند نمود.
در سایهی چنین انسانها و در پرتو زمامداری اینگونه افرادی بود که ملتها و جوامع مختلف (حتی ملتهای تحت ستم در زمان قدیم) به بهرهای از دین، علم، تهذیب و حکومت دست یافتند و با عربها در ساختن جهانی جدید شریک شدند. حتی افراد زیادی از آنان از عربها نیز برتری یافتند و از بین آنان امامانی در جمع فقیهان و محدثان ظهور کردند که نه تنها سر تاج عربها بودند، بلکه بر سایر مسلمانان سروری داشتند. تا آنجا که ابن خلدون میگوید: «شگفت اینجاست که در اسلام، اکثر حاملان علم، اعم از علوم شرعی و علوم عقلی، عجمها هستند، به جز شماری اندک و اگر بر فرض هم از لحاظ نسب عرب هستند، از لحاظ زبان، تربیت و استادان، عجماند. این در حالی است که اصل آیین عربی است و صاحب شریعت نیز عرب است. در دورههای اسلامی، در بین عجمها رهبران، فرمانروایان، وزیران و فاضلانی ظهور نمودند که از نظر فضیلت، جوانمردی، نبوغ، دین و عمل، ستارگان زمین، نجیبان انسانیت و حسنات جهان بودند و تعدادشان را نیز جز خدا کسی نمیداند.»
چهارم؛ انسان دارای جسم و روح، قلب و عقل و عواطف و جوارح است. این انسان به سعادت، موفقیت، رشد و ترقی موزون و متعادل دست نمییابد، مگر این که تمام قوای موجود در وجودش رشدی هماهنگ و متناسب داشته باشند و خوراک مناسب دریافت کنند. هرگز ممکن نیست تمدنی صالح تحقق یابد، مگر این که فضایی دینی، اخلاقی، فکری و طبیعی پدید آید که انسان بتواند با سهولت تمام به کمال انسانی خویش دست یابد. تجربه ثابت کرده که این مهم فراهم نمیشود، مگر این که رهبری زندگی و ادارهی زمام تمدن به دست افرادی باشد که روح و مادهی ایمان را داشته باشند، در زندگی دینی و اخلاقی الگوهایی کامل باشند و خردهایی سالم و متین و دانشهایی صحیح و مفید داشته باشند. بدیهی است اگر در عقیده یا تربیتشان کاستی و نقص وجود داشته باشد، این نقص به تمدنشان برمیگردد و در مظاهر متعدد و اشکال گوناگون پررنگ و درشت بروز میکند. اگر گروهی زمام امور را به دست گیرند که جز پرستش مادیات و لذتها و منافع محسوس، هم و غمی ندارند و جز به این زندگی و آنچه محسوس است به چیزی دیگر ایمان ندارند، مسلم است که طبیعت، مبادی و تمایلات آن در وضع و شکلگیری تمدن تأثیر میگذارد و تمدن مزبور را به رنگ و قالب خویش در میآورند. اینجاست که ابعادی از زندگی انسان تکامل مییابد و ابعادی مهمتر مختل میشود.
از یک سو، چنین تمدنی در زمینهی گچ و آجر، ورق و پارچه، آهن و گلوله ترقی و پیشرفت نموده و در میان جنگ و آدمکشی، محافل سیاسی و مجالس لهو و فحشا به پیشرفت نازل شده است و از سوی دیگر، از لحاظ قلب و روح، ارتباط زن و شوهر، پدر و فرزند، برادر با برادر و دوست با دوست، تُهی شده و مرده است. تمدن به منزلهی جسمی ضخیم و آماسیده شده که هیبت و زیباییاش چشمها را به خود خیره میکند و در قلبش از دردها و رنجها مینالد و از لحاظ بهبودی و سلامت از انحرافات و پریشانیها در عذاب است.
اگر گروهی زمام امور را به دست گیرند که مادیات را زیر پا گذارند و ابعاد مادی را نادیده گیرند و جز روح و ماوراء حس و طبیعت به چیزی دیگر نیاندیشند و با زندگی به ستیز در آیند، شادابی زندگی به پژمردگی تبدیل میشود و توانمندیهای انسانی به نابودی کشیده میشوند. مردم نیز با تأسی از چنین قیادتی، فرار به بیابانها و خلوتگاهها را بر زندگی شهری و تجرد را بر زندگی زناشویی ترجیح میدهند و به قصد تضعیف سلطهی جسم و تقویت روح، به شکنجهی اندامها و اجسادشان میپردازند. در نتیجه، جهت انتقال از قلمرو مادیات به اقلیم ارواح و دست یافتن به کمالات مورد نظرشان، مرگ را بر زندگی ترجیح میدهند؛ زیرا در اندیشهی آنان در جهان مادی نمیتوان به کمال رسید.
پیامد این تفکر این است که تمدن فرو خواهد پاشید و نظام زندگی مختل و شهرها بـه ویرانه تبدیل خواهند شد، اما از آنجایی که این شیوه با فطرت در تضاد است دیری نمیگذرد که فطرت بر آن میشورد و با مادیت حیوانی که هیچ سازگاری با روحانیت و اخلاق ندارد، از وی انتقام میگیرد و بدین طریق انسانیت وارونـه مـیگـردد و بهیمیـت و بربریت و انسانیتِ مسخ شده جایگزینش میشود، یا ایـن کـه بـر ایـن گـروه عزتنشین، جماعتی مادی و توانمند غلبه خواهند کرد به گونهای که آنها به خاطر ضعف طبیعیای که دارند از مقاومت، عاجز و تسلیم آنها میگردند و یا این که بدون رویارویی بـه سـبب چالشهایی که در زندگی با آنها روبرو هستند، دست کمک به سوی ماده و رجال آن دراز مینمایند و امور سیاسی را به آنها واگذار و خود به عبادات و مراسم دینی اکتفـا مــیکنند اینجاست که دین از سیاست جدا میشود و روحانیت و اخلاق مضمحل و سایهاش كـم كـم جمع میشود و قدرتش را در جامعهی بشری و حیات علمی آن از دست میدهد؛ به نحوی که نهایتاً به شبح و خیالی یا نظریهی علمی فاقد هرگونه تأثیر در زندگی تبدیل میگردد و زندگی به مادیات محض منتهی میشود.
گروههایی که اغلب رهبری همنوعان خود را به عهده گرفتهاند، به ندرت از این کمبودها مبرا بودهاند. به همین دلیل، تمدن همواره بین این دو قطب نوسان داشته است: یا به سمت مادیت و بهیمیت و یا به سمت روحانیت و رهبانیت.
یاران پیامبر (صلی الله علیه وسلم) دارای این امتیاز بودند که جامع دین، اخلاق، قدرت و سیاست بودند و در زمامداری جهان، انسانیت در وجودشان به تمام معنا شامل تمام ابعاد و جوانب مختلف نمایان بود. این امکان برایشان فراهم آمده بود که به برکت تربیت اخلاقی، روح بلند، تعادل شگفتانگیزی که کمتر برای انسان اتفاق میافتد، و جمع صالح روح و جسم و آمادگی مادی کامل و عقل وافر، جوامع بشری را به اهداف متعالی روحی، اخلاقی و مادی سوق دهند.