نویسنده: عبدالحمید گرگیج

عامل پیدایش پلورالیزم دینی

دو عامل اساسی در شکل‌گیری پلورالیزم دینی در غرب تأثیرگذار بوده‌اند:
  1. لیبرالیزم سیاسی و دینی:
لیبرالیزم سیاسی، که یک ایدئولوژی سیاسی است، بر اساس اصولی چون تساهل و مدارا، حقوق و آزادی‌های فردی استوار است. طبق این دیدگاه، دولت باید از دخالت در امور خصوصی شهروندان خودداری کرده و حریم خصوصی و حقوق فردی را محترم شمارد. از جمله این حقوق، آزادی بیان و عقیده است که شامل آزادی عقیده دینی نیز می‌شود؛ به این معنا که هر فرد در جامعه باید بتواند عقیده‌ی دینی خود را آزادانه بیان کند. فردریش شلایرماخر، فیلسوف آلمانی (۱۷۶۸-۱۸۳۴)، به عنوان معمار لیبرالیزم دینی شناخته می‌شود.
  1. آموزه نجات:
این عامل، که مهم‌ترین موضوع کلامی مؤثر بر پیدایش پلورالیزم دینی است، در کلام مسیحیت به این معناست که تنها کسانی نجات پیدا می‌کنند و از عذاب الهی رهایی می‌یابند که به ربوبیت و مرگ فدیه‌وار عیسی مسیح ایمان آورده باشند. افرادی که به این آموزه اعتقاد ندارند یا تعمید نشده‌اند، نمی‌توانند به بهشت وارد شوند. در برابر این دیدگاه انحصاری، کارل رانر، کشیش کاتولیک (۱۹۰۴-۱۹۸۴)، نظریه شمول‌گرایی را مطرح کرد، که بر این باور بود که پیروان درستکار و صالح دیگر ادیان نیز می‌توانند نجات یابند؛ زیرا در حقیقت آن‌ها نیز به نوعی مسیحی به شمار می‌روند. با این حال، شمول‌گرایی همچنان مسیحیت را تنها مسیر نجات می‌دانست.

گذری کوتاه بر دین وملت اروپا

با بررسی تاریخی می‌توان اذعان داشت که ملت اروپا در طول دو تا سه هزار سال گذشته با دین اصیل آسمانی آشنایی چندانی نداشته است. تاریخ ادیان در اروپا حاکی از آن است که حتی اگر مسیحیت به این قاره رسیده باشد، این انتقال همراه با تحریفاتی بوده که توسط یهودیان صورت گرفته است. بنابراین، مسیحیتی که در قرن اول میلادی وارد اروپا شد، به شدت از آموزه‌های اصیل آسمانی دور بوده و به دینی تغییر یافته مبدل شده که با خواسته‌های نفسانی و افکار و نظرات ناقص انسانی آمیخته بوده است.
در تاریخ مسیحیت اروپا، شروع این دین می‌تواند به شخصی به نام شائول، معروف به پولس، نسبت داده شود. پولس که گاهی در انجیل به عنوان «سولس» نامیده می‌شود، حدود سال دهم میلادی در خانواده‌ای یهودی در شهر طرسوس کیلیکیه، که اکنون بخشی از ترکیه مدرن است، به دنیا آمد. او پس از آنکه به خدمت روم درآمد، نام یونانی پولس، به معنای “کوچک”، را به جای نام عبری خود یعنی شائول انتخاب کرد. پولس به زبان‌های یونانی و رومی مسلط بود و با آثار معروف ادبیات کلاسیک یونان آشنا شده بود؛ همچنین او به حرفه چادردوزی مشغول بود و چندین بار به اورشلیم سفر کرده بود. در اورشلیم، از «گملیئل بن هیلل»، که یکی از مراجع برجسته بود، علوم دینی و تلمود را فرا گرفت. ابتدا، او به شدت با مسیحیان مخالفت کرد و در اورشلیم بسیاری از آن‌ها را به قتل رساند. پس از مجموعه‌ای از حوادث، به ظاهر به دین مسیحیت گروید و به این ترتیب، این دین آسمانی را دچار انحرافات و تغییراتی کرد و تثلیث را به عنوان مهم‌ترین باور مسیحیت معرفی نمود که بر اساس آن، خدای یگانه در سه شخصیت (پدر، پسر و روح القدس) پرستیده می‌شود و به این ترتیب، انجیل را تحریف نمود.
در قرن چهارم میلادی، فرمانروای روم، قسطنطین (۲۸۰ – ۳۷۷هـ)، مسیحیت را به رسمیت شناخت. اما این مسیحیت، نه نسخه‌ای حقیقی و آسمانی، بلکه تحریف‌شده‌ای بود که با استفاده از قدرت حکومتی‌اش، باعث گسترش آن در اروپا گردید. بسیاری از صاحب‌نظران بر این عقیده‌اند که مسیحی شدن این فرمانروا نیز یکی از توطئه‌های یهودیان بود که برای تحریف و نابودی مسیحیت دست به هر اقدامی می‌زدند. در نهایت، این رویدادها موجب شدند که اروپاییان وارث دینی تحریف‌شده شوند که بر اساس آرا و خواسته‌های انسانی بنا شده بود.
هر انسان سلیم، بر اساس فطرت خداجوی و حقیقت‌طلب خود، همواره در طول زندگی‌اش در جستجوی دینی است که بتواند روحش را تعالی بخشد و به آرامش معنوی دست یابد. در قرن پانزدهم میلادی، دوره‌ی رنسانس آغاز شد. مردم اروپا پس از سال­ها سرگردانی و حیرانی به این نتیجه رسیدند که دین مسیحیت نمی­تواند آن­ها را به عزت و مجد برساند و روح و روان­شان را آراسته به فضایل نماید؛ زیرا این دین تحریف شده تصوراتش در مورد خداوند و انسانیت و صفات انسانی و کائنات، غلط و پر از اشتباه بود.
 لذا مردم اروپا دست به یک انقلاب فکری و فرهنگی زده و صاحب­نظران­شان بر آن شدند تا با کنار گذاشتن دین موروثی خود از یک طرف و بازگشت و بررسی و مطالعه­ی آثار یونان باستان از طرف دیگر، مکتب و آئینی را بنا نهند که در پرتو تعالیم آن بتوانند به سعادت و آرامش دست یابند، غافل از اینکه سعادت و مجدِ حقیقی در چیز دیگریست.
بنابراین، آن‌ها آثار و افکار و فلسفه‌ی گذشته‌ی یونان را دوباره زنده کردند و مبنای جهان‌بینی و عقاید خود قرار دادند. از این رو، بدون هیچ شک و تردیدی، تمام مذاهب فکری که امروزه در جهان غرب مطرح شده‌اند، ریشه در افکار و فلسفه‌ی فلاسفه‌ی یونان باستان دارند؛ از جمله داروینیزم، مارکسیزم، دموکراسی، پلورالیزم و سایر مکاتب فکری. به عبارت دیگر، تمام عقاید و جهان‌بینی‌هایی که امروزه از جهان غرب به سرزمین‌های دیگر صادر می‌شوند، در یونان باستان وجود داشته و فیلسوفان آن زمان آن‌ها را مطرح کرده‌اند. در حالی که اکثریت این فیلسوفان افرادی مشرک و گمراه بودند و به خدایان متعدد اعتقاد داشتند.

برنامه­‌ی جهل

همان­طور که ذکر شد، بشر در طول تاریخ حیاتش، همواره در پی­نور و روشنایی و راه نجات بوده است، اما واضح و مبرهن است که انسان هیچ­گاه نتوانسته است تنها با تکیه بر عقل و خرد انسانی، به نجات و سعادت ره یابد؛ زیرا انسان موجودی ضعیف و محدود بوده و تکوین عقل و سمع و بصر و قلبش در چهار چوب محدودی بوده است. لذا انسان نمی­تواند مسائل خارج از این چهارچوب را به تنهایی و با اتکا بر عقلش درک نماید. امام شافعی (رحمه‌الله) می­فرماید: «إِنَّ لِلْعَقْلِ حَدًّا يَنْتَهِي إِلَيْهِ، كَمَا أَنَّ لِلْبَصَرِ حَدًّا يَنْتَهِي إِلَيْهِ؛ عقل انسان حدى دارد که نهایتاً تا آن حد، درک و کاربرد دارد همچنان که بصر و بینایی انسان نیز حدی دارد که تا آنجا می­بیند.»
عقل غریزه‌ای است که به منظور درک خوبی‌ها و بدی‌ها و برای تفکیک حق و باطل در وجود انسان نهاده شده است. این غریزه بر اساس محیط آدمی، تجربه‌ها و مطالعات وی، قابلیت رشد و باروری را دارد.
بنابراین، نهایت محدوده‌ی عقل یک انسان عبارت است از تمام تجربه‌ها و علومی که در دوران حیاتش کسب نموده است، لذا عقل بشر محدود است؛ زیرا عمر، تجربه و مطالعات وی نیز محدود می‌باشند.
یکی از عالمان را پرسیدند که آیا عقل افزایش می‌یابد؟ پاسخ داد: «بله، از طریق همنشینی با دانشمندان و حکما». واژه‌ی «عقل» از ریشه‌ی «عَقَلَ» گرفته شده است که به معنای محدود کردن یا بستن است. شاید دلیل نامگذاری عقل همین باشد که این توانایی، انسان را از ارتکاب اعمال ناشایست باز می‌دارد. بنابراین، عقل وسیله‌ای است برای درک و زندگی، نه یک معیار مستقل و کامل برای سنجش؛ زیرا عقل با توجه به افراد و محیط‌های مختلف متفاوت است و همچنین محدودیت‌هایی دارد. حتی عقل کل بشریت نیز محدود است و در ادراکات، حسیات، دنیای مادی و تجارب به دست آمده در طول نسل‌ها، از این محدودیت‌ها فراتر نمی‌رود.
اگر فرض کنیم که از میان انسان‌ها در طول تاریخ، داناترین، کامل‌ترین، دلسوزترین و خیرخواه‌ترین افراد را کنار هم جمع کنیم، به شرطی که این افراد به منبع بی‌پایان علم یعنی وحی متصل نباشند و تنها بر اساس عقل و خرد و توانایی‌های انسانی خود برنامه‌ای برای رسیدن به سعادت انسان تدوین کنند، آن برنامه نمی‌تواند نامی جز «برنامه‌ی جهل» داشته باشد؛ زیرا عقل انسان به تنهایی قادر نیست حتی جزئیات وجود خود را کاملاً بشناسد، چه برسد به شناخت کامل سایر موجودات و ارائه‌ی مکتب و برنامه‌ای برای سعادت ابدی بر اساس این شناخت ناقص. چنین مکتبی که انسان ارائه می‌دهد، به دلیل محدودیت‌های علم به غیب و شهادت و ارتباط محدود با سایر پدیده‌ها و موجودات، ناقص و همراه با جهل است و نمی‌تواند انسان را به مقصود نهایی برساند. بنابراین، برنامه‌ای که فقط بر اساس عقل و تجربیات انسانی استوار باشد، قطعاً دارای نقص، جهل و ظلم خواهد بود و نمی‌تواند برنامه‌ای حکیمانه و عادلانه باشد.
وضعیت فرضی‌ای که در بالا مورد بحث قرار دادیم، به کسانی مربوط می‌شود که صفات کمال انسانی را در حد غایت انسانی، به جز در همراهی با مصدر وحی، دارا هستند. اگر نگاهی واقع‌بینانه به وضعیت کنونی جهان داشته باشیم، می‌بینیم که غالب سردمداران و پایه‌گذاران مکاتب و قوانین رایج در دنیای امروز، نه تنها مصلح و خیرخواه نبوده‌اند، بلکه متأسفانه افرادی سودجو، منفعت‌طلب و حزب‌گرا بوده و از ایمان و تزکیه‌ی نفس دور هستند. با این اوصاف، چه انتظاری می‌توان از دنیایی داشت که با برنامه این‌گونه افراد اداره می‌شود؛ دنیایی غرق در فساد، گمراهی و ظلم و دور از اصلاح و نجات؟
وضعیت کنونی دنیا در آیه ۴۱ سوره روم این‌گونه بیان شده است: «ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذِيقَهُمْ بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ؛ تباهی و فساد در خشکی و دریا به خاطر کارهایی است که مردم انجام داده‌اند. خداوند برخی از نتایج اعمالشان را به آن‌ها می‌چشاند تا شاید بیدار شوند و از معاصی دست بردارند.» این آیه به وضوح نشان می‌دهد که مشکلات و فسادهای موجود در جهان ناشی از اعمال انسان‌هاست و هدف از این بلاها بیداری و بازگشت آن‌ها به مسیر درست است.
ادامه دارد…
بخش قبلی
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version