پلورالیزم دینی از ابتدا به عنوان یک نظریه در شناخت واقعیت و دستیابی به حقیقت از طریق رویکردهای علمی و عملی مطرح شده است. در این مشی فکری، اصل واقعیت نقش محوری دارد. تفاوت میان واقعیت به شکلی که هست و واقعیت به شکلی که در تجربهٔ انسانی تعبیر میشود، یکی از مسائل اصلی است که مورد توجه متفکران دینی قرار گرفته است.
این نظریه تلاش دارد که این تمایز را برجسته کند و با استفاده از اصول فلسفی، آن را به صورت عقلانی توضیح دهد. حقیقت و واقعیتی که مطلق و بیپایان است، هرگز نمیتواند کاملاً در حیطهٔ شناخت و تجربهٔ انسانی قرار گیرد. این حقیقت یگانه، مستقل، و دارای همه صفات کمال به طور بینهایت است. در فرهنگها و زبانهای مختلف برای این حقیقت نامها و مفاهیم گوناگونی به کار رفته است؛ در غرب به آن «واقعیت نهایی» گفته میشود، در زبان عربی به آن «الحق» و در سانسکریت «سات» میگویند. این اصطلاحات همگی بیانگر حقیقتی هستند که فراتر از دسترس شناخت و تجربهٔ انسانی قرار دارد.
در مقابل، انسانها واقعیت و حقیقتی را در تجربههای دینی خود میشناسند و با استفاده از صور، مفاهیم و اسماء متفاوتی به آن پرداختهاند. این واقعیت شناختهشده محدود است و در محدودهٔ درک و قابلیتهای فکری و عقلی انسانی قرار میگیرد. این همان حقیقتی است که با نامهایی چون خدا، رب، خالق و غیره شناخته میشود و در تجارب و حالات دینی ما حضور دارد. این حقیقت محدود، در حصار فکر و تجربهٔ انسانی محصور شده است. این همان حقیقتی است که در ادیان متنوع و طی تاریخ طولانی بشریت، در زبانها و شکلهای مختلفی ظاهر شده و هر پیرو دینی برداشت و فهم خاص خود را از آن داشته است.
صاحبان تفکر پلورالیستی برای تبیین فلسفی این دو گانگی و یا دوانگاری واقعیت و حقیقت به اصل شناختیی کانت تمسک میجویند. براساس این اصل، شناختی که انسان از محیط خود و اشیاء و موجودات خارج از وجود خود دارد ترکیبی است از یافتههائی که از بیرون کسب میکند و فعالیت¬ها و تفسیرهائی که در خود ذهن صورت میگیرد. هرگونه شناخت و تجربهای که ما از عالم خارج و واقعیات وراء خود داریم در چهارچوب این فعل و انفعالات ذهنی قرار گرفته و همیشه آن را آنگونه که برای ما جلوه میکند (نه آنگونه که هست) مییابیم و تجربه میکنیم. براساس این اصل برای واقعیت دو چهره ترسیم میشود: یکی واقعیت در ذات خود و آنگونه که هست، که این جنبه خارج از دسترس ما بوده و راهی برای دستیابی به آن نیست، و دیگر واقعیت آنگونه که برای ما جلوه میکند و مشهود ما واقع میشود.
تلاش داعیان فرضیهٔ پلورالیزم دینی بر آن است تا این امر را به ثبوت برسانند و مورد مقبولیت دین¬مداران قرار دهند که همه ادیان در پی یک حقیقتاند و هرکدام به فراخور ظرفیت و در چهارچوب اصول و معیارهای خاص خود به آن حقیقت دستیازیدهاند. واقعیت و حقیقت مطلق وراء همه ادیان بوده و کسی را یارای درک و یا رسیدن یه آن را نبوده و نخواهد بود. آنچه که به عنوان حقیقت الهی بخشی از مجموعهٔ هریک از ادیان قرار گرفته و در طول تاریخ آن دین به صورت جزء لاینفک آن در آمده است همان حقیقتخاص و تعیین یافته در همان چهارچوب دینی میباشد.
تعریف پلورالیزم دینی
تعریف کاملی که بر اساس آن، ویژگیهای مورد اتفاقی برای پلورالیزم دینی در نظر بگیریم، وجود ندارد اما دستکم چند نوع کاربرد مختلف برای این واژه سراغ داریم:
کاربرد اول
پلورالیزم دینی به معنای مدارا و همچنین همزیستی مسالمت¬آمیز برای جلوگیری از جنگ¬ها و تخاصمات است؛ به عبارت دیگر، کثرتها به عنوان واقعیتهای اجتماعی پذیرفته شوند و مصلحت جامعه، این نیست که به جان هم بیفتند بلکه باید همزیستی داشته باشند نه اینکه با هم یکی شوند. در قلمرو ادیان و مذاهب هم، دو فرقه در عین حال که گرایشهای خاص و متفاوت از هم دارند، به هم احترام میگذارند و عملاً با یکدیگر درگیر نمیشوند. در عین حال که هر کسی نظر خودش را صحیح و نظریهٔ بقیه را نادرست میداند اما در عمل، برادرانه زندگی میکنند.
برخی، تسامح (Tolerance) را غیر از پلورالیزم میدانند و میگویند در تسامح، انسان آزادی و حقوق دیگران را محترم میشمارد اگرچه معتقد باشد که همه حقیقت پیشخود اوست. این تعریف از پلورالیزم سه گونه تفسیر دارد:
اول آنکه: متدینان با روش عقلی و منطقی و خردپذیر، باید به بررسی اصول دینی تمام ادیان بپردازند و با ضوابط معرفت¬شناسی و منطقی، به سایر ادیان، گوش فرا دهند تا به دین صحیحتر نائل آیند.
دوم آنکه: تفسیر تبادلنظر و گفتگوی بینالادیان از منظر روانشناسانه؛ بدین معنا که متدینان ادیان و مذاهب مختلف، با احساس همدلی و شرحصدر، برای تقریب قلبی و باطنی با یکدیگر به گفتگو بنشینند و با تسامح، برای زوال تشنجهای اجتماعی، حلقههایی ترتیب دهند، گرچه هیچگاه به نتایج یکسان معرفتشناختی نائل نیایند.
سوم آنکه: رویکرد گفتگوی بینالادیان بر اساس تردید در معتقدات دینی خود باشد.
کاربرد دوم
اینکه، دین واحدی از سوی خداوند آمده و چهرههای مختلفی به خود گرفته است، مانند مسیحیت، یهودیت، و اسلام، بیانگر آن است که همهٔ ادیان، گونههایی از یک حقیقت اند. تفاوت در جوهر ادیان نیست، بلکه در تفسیر و فهم ما از دین است. برخی به یک شکل آن را فهمیده و یهودی شدهاند، دیگران به شکلی دیگر و مسیحی یا مسلمان شدهاند. نباید به صراحت یک مذهب یا دین را درست و دیگری را نادرست اعلام کرد. چرا که هر فرد بر اساس ذهنیت و شرایط خود، درکی از واقعیت دارد. آنچه در دست ماست، تنوع فهمهاست و نمیتوان با قطعیت ادعا کرد که کدام یک برتر یا صحیحتر است. البته با استناد به شواهد و قراین میتوان یک فهم را بر دیگری ترجیح داد.
این تفسیر شباهتهایی به اندیشههای فلاسفهٔ یونان باستان دارد که هر نتیجهای را حاصل برداشت شخصی میدانستند و آن را به عنوان حقیقت مطلق نمیپذیرفتند. در نقد این دیدگاه، میتوان گفت که اگر همه فهمها را به عنوان متفاوت و بدون قطعیت بپذیریم، پس فهم پلورالیستی ما نیز نمیتواند به طور قاطع صحیح تلقی شود و تنها یکی از بسیاری از تفاسیر متفاوت از دین خواهد بود. اگر همهٔ گروههای دینی شواهدی را به نفع دیدگاههای خود ارائه دهند و پلورالیزم دینی نیز از این قضیه مستثنی نباشد، چگونه میتوان پلورالیزم را حلال مشکلات بینالادیانی دانست، وقتی که خود ممکن است به تفرقه و تنش دامن بزند؟
هنگامی که هر فرقهای، چه اسلام چه مسیحیت، در تلاش برای اثبات باورهای خود و نقد باورهای مخالف است، پلورالیزم ممکن است به تشنج فضا و افزایش تعداد رقبا منجر شود. اگر نتواند مخالفان را جذب کند، ممکن است به تشدید نزاع و دشمنیها بیانجامد. از عواقب آن میتوان به تکفیرها، کدورتها و افزایش تفرقه اشاره کرد.
کاربرد سوم
دیدگاه سومی نیز وجود دارد که معتقد است حقایق متعددند و نمیتوان گفت که وجود و عدم یا راست و دروغ همزمان میتوانند حقیقت داشته باشند.
کاربرد چهارمش
نوع چهارمی از پلورالیزم نیز هست که میگوید حقیقت از اجزا و عناصری تشکیل شده که در هر دینی بخشی از آن یافت میشود و هیچ دینی به تنهایی جامع تمام حقایق نیست. در این نگاه، هیچ دینی نمیتواند ادعا کند که به تمامیت حقیقت دست یافته است.