جهان اسلام در نیمۀ سدۀ نوزده میلادی با معضلی بس سخت، پیچیده و حساس روبهرو شد و آیندۀ جهان اسلام در مقام جهانی با تشخص و وجود مستقل، وابسته به موضعی بود که در برابر این معضل سرنوشتساز قرار میگرفت. این معضل عبارت بود از تمدن جوان و پویای غرب که سرشار از سرزندگی، پویایی، بلندپروازی و نیروی رشد و سیطره بود و تمدن غرب از نیرومندترین تمدنهای بشری است که تاکنون تاریخ شناخته شده است. این تمدن نماد عواملی بود که در گذشته شکل گرفته، آماده شدند و در زمان مناسب ظهور یافتند و جهان اسلام را با این معضل روبهرو کرد؛ زیرا پس از عقبنشینیِ ادیان کهن از کارزار زندگی، جهان اسلام رهبر رسالتِ دینی و اخلاقی و سرپرست جوامع انسانی شد و دارای نیرویی بزرگ بود که دیگران سخت از آن حساب میبردند.
در آن سده جهان اسلام، دولتهای بسیار گستردهای در اختیار داشت، طبعاً چالش تمدن مادی و ابزاری غرب با جهان اسلام، از چالش هر ملت، تمدن و جامعهای دیگر بزرگتر بود.
با حملۀ «ناپلئون» به مصر برای اولین بار، راه سکولاریسم به کشورهای اسلامی باز شد و اسماعیل خدیوی در سال ۱۸۸۳م قانون فرانسه را به مصر وارد کرد. آرزوی اسماعیل خدیوی این بود که بتواند مصر را تکهای از اروپا بگرداند.
ترکیۀ اسلامی در پذیرش این طرز فکر و روش کار «سکولاریسم» از دیگران پیشقدم بود و این نگرش نتیجۀ طبیعی عوامل متعدد و سوابق تاریخی این کشور بود؛ زیرا ترکیه بدون آمادگی و تهیۀ تدارکات جنگی و بیآنکه به سلاح علمی و صنعتی دشمن خود مسلح شود، مدتزمان درازی با اروپا جنگیده بود.
این کشور در بهرهگیری از دانشهای سودمندِ اروپا و صنایع و شیوههای نظامی و سازوکارهای مدیریتی تا حد ارتکاب گناه، کوتاهی ورزیده بود و عالمان و رهبران دینی نیز در جهتدهی علمی و فکری کشور و مردم و نظارت بر گرایشهایی که خواست طبیعی زمان و مکان و دگرگونی اوضاع تمام جهان هستند و همچنین در تبیین آن چه شایست و یا ناشایست کوتاهی و غفلت کردند.
قبل از اینکه قرن نوزدهم میلادی نصف شود تا حدودی «سکولاریسم» در ترکیه ریشهزده بود و لیکن خیلی آرام آرام پیش میرفت، تا مبادا کسی متوجه شود و شعار آن آبادی و پیشرفت بود؛ یعنی ما کشور را بهسوی پیشرفت و ترقی سوق خواهیم داد و میگفتند دولت، اسلامی است؛ ولی چیزی که برای دولت نیاز است که باید دولت را از حالت عقب ماندگی و رنجهایی که میکشد، بیرون بکشیم.
بعد از اینکه نیروهای انگلیسی و همپیمانانشان خاک ترکیه را اشغال کردند، فوراً خلافت اسلامی را لغو کردند. ابتدا آن را سلاخی کرده و لباس خلافت را از تن او بیرون کرده؛ سپس اذان را ممنوع کردند و اعلان کردند که کسی حق ندارد اذان بدهد، بعد از آن الفبای عربی را لغو کردند، حجاب را ممنوع کردند و رئیسالوزرای منتخب ترکیه، عدنان مندریس را بهخاطر این که تمایلات اسلامی داشت، اعدام کردند و دیگر کار از کار گذشته بود و جهان اسلام و مسلمانان بهخاطر از دست دادن خلافت و کشور اسلامی عزادار بودند.
مشهور است که در ترکیه بین اسلام و سکولاریسم و همچنین بین سکولارها و مسلمانان از دیر زمانی درگیری وجود داشت. هیچ حزبی حق نداشت که بگوید من به اسلام تمایل دارم و یا میخواهم فعالیت اسلامی داشته باشم.
اصلاً دموکراسی واقعی وجود نداشت و مردم ترکیه هم اصلاً اجازه نداشتند که از نظام سکولاریسم بیرون بشوند، آزادی تا همین حد بود که اجازه داری در مورد هر چیز دیگر بحث بکنی به جز انتقاد از سکولاریسم.
از طرفی دیگر غربیها و آشغالگران خوب میدانستند که احتمال دارد آتش بیداری اسلامی در بین مسلمانان دمیده شود؛ لذا بعضی برنامهها را در پیش گرفتند تا کالبد جهان اسلام همینگونه زخمی بماند و هرگز به خود نیاید و ابتدا در بخش سیاستِ کشورهای اسلامی تغییرات گستردهای ایجاد کردند تا با این روش غرب بتواند اولین حرف را در کشورهای اسلامی بزند و ضامن بقای غرب در این کشورها باشد.
یکی از سیاستهای غرب بعد از اشغال کشورهای اسلامی این بود که مهرههای سکولاری را بر اریکۀ قدرت بنشانند و همین کار را هم کردند و نتیجه گرفتند.
در ترکیه شاگرد مطیع و دستپرودۀ خود مصطفی کمال اتاتورک را به قدرت رساندند و برای او چند شرط گذاشتند.
اتاتورک هم به انگلیس اطمینان داد که اصلاً ترس نداشته باشد و هر شرطی که بگذارد قبول خواهد کرد آنها هم توسط سفیر خود چهار شرط را به اتاتورک ابلاغ کردند که عبارتاند:
اول: ترکیه باید کاملاً رابطهاش را با اسلام قطع کند؛
دوم: خلافت اسلامی را لغو کند؛
سوم: تعهد دهد که هر حرکتی خواست خلافت را زنده کند، آن را از بین ببرد؛
چهارم: قوانین بشری و سکولاریسم را به جای قوانین خلافت عثمانی جایگزین کند.
اتاتورک هم با کمال میل قبول کرد و با موافقت اتاتورک با شرطهای مذکور پیمان لوزان صورت گرفت. انگلیس هم تمام زمینهایی که از ترکهای عثمانی گرفته بود به اتاتورک واگذار کرد تا با این کار، اتاتورک را یک قهرمان جلوه بدهند. از طرفی دیگر انگلیس، عربها را تشویق میکرد تا از ترکها جدا شوند و برای خود خلافت دیگری درست کنند.
بعد از کنار زدن خلافت اسلامی کشورهای اسلامی را تکه تکه کردند و تبشیریها و مستشرقین به کشورهای اسلامی سرازیر شدند، هر چند که نتوانستند دین مسیحیت را به مسلمانان تحمیل کنند؛ ولی در یک کار موفق شده و آن اینکه توانستند تخم شک و سستی را در اعتقادات مسلمانان بکارند.
در این گیرو دار فرانسه، الجزایر را در سال ۱۸۳۰، تونس را در سال ۱۸۸۱، مراکش را در سال ۱۹۱۲ و شام را در سال ۱۹۲۰ به اشغال خود در آورد.
بریتانیا هم در سال ۱۸۵۷ هند را به اشغال خود در آورد و یکی از بزرگترین دولتهای اسلامی را نابود کرد، دولتی که در ابتدای قرن شانزدهم بر پا شده بود و بعد از آن در سال ۱۸۸۲ مصر و در سال ۱۹۱۴ عراق و در سال ۱۸۱۹ فلسطین را به اشغال خود در آورد.
و این تقسیم کشورها بین بریتانیا و فرانسه تصادفی نبود؛ بلکه فرانسه و بریتانیا بر سر این موضوعات با هم اتفاق کرده بودند.
فرانسه در سال ۱۸۳۰ شریعت اسلامی را در الجزایر لغو کرد. در سال ۱۹۰۶ قانون فرانسوی در تونس جایگزین شریعت اسلامی شد. همچنین در سال ۱۹۱۳م قانون فرانسوی در مراکش به جای قانون اسلامی، تثبیت شد. عراق و شام هم بعد از شکست خلافت عثمانی، قانون شریعت اسلامی را در آنجا لغو کردند.
و اینگونه شد که کشورهای غربی بعد از برنامهریزیهای دقیق و جایگزین کردن افراد مورد تایید خویش در کشورهای اسلامی که در هر مسألهای تابع غرب باشند، دست اسلام را از فعالیتهای جهانی کوتاه کرده و زمام امور جهان را به دست گرفتند و هرگونه که میلشان باشد عمل میکنند.