فیلسوف مشرقزمین سیدجمالالدینافغانی
نویسنده: ابو رضوان
در تاریخ اندیشه و تفکر اسلامی، بارها اتفاق افتاده است که تاریخنگاران راجع به شخصیتهای زبانزد و مشهور تاریخ اسلامی دچار اختلاف شده، و در رابطه با مذهب، عقیده و مکتب فکری آنها بحث و جدلهای زیادی نمودهاند؛ منشأ این درگیریها آن جایی است که مکاتب و گروههای فکری گوناگون اسلامی، همواره در رصد آن بودهاند که این شخصیتهای بارز اسلامی را از آن خود ساخته و بدینسان از این شخصیتها به نفع مکاتب فکری خود استفاده کرده و برای اندیشهها و افکارشان در اذهان عامه، جایگاهی را ایجاد نمایند.
در رابطه با فیلسوف مشرقزمین، کسیکه قرن 18 میلادی مدیون ابتکارات، خدمات و شاهکارهای وی است، یعنی سید جمالالدین افغانی نیز اینگونه اختلافاتی وجود دارد که عدهای وی را ایرانی پنداشتهاند؛ لذا بنده بر آن شدم تا مختصری از حالات و زندگی «سیّد» را در حد چند سطر بگنجانم و اصل و کُنه قضیه را روشن سازم، گرچه زندگی کامل ایشان نیاز به چندین نویسنده، درقالب چندین جلد کتاب دارد و بلکه باز هم نشاید تکمیل شود.
سیدجمالالدین افغانی فرزند سید صفتر یا صفدر، در ماه شعبان سال 1254ه./1839م. در قریة اسدآباد یا اسعدآباد –ولایت کنر- افغانستان چشم بهجهان گشود. (عماره؛ جمال الدین الافغاني موقظ الشرق وفیلسوف الاسلام، ص: 45.)
خانوادهی سیدجمالالدین در افعانستان از وجههی خاصی برخوردار بودند و مزید بر سادات بودنشان، که در آن دیار قابل ارج و ارزش والایی است، از لحاظ سیاسی، دینی، علمی، فرهنگی و اجتماعی نیز جایگاه ویژهای داشتند؛ طوریکه سید صفتر والی کنر و یکی از علمای برجسته آن دیار بود.
«سید» دروس ابتدایی را نزد پدرشان در سن 8 سالگی آغاز نمود و دیری نگذشت که به علت هوش و ذکاوت غیر قابل توصیفشان به بلندترین درجات علمی در علوم صرف، نحو، معانی، بیان، تاریخ، تفسیر، حدیث، فقه، اصول فقه، کلام، عرفان، منطق وحکمت عملی و نظری و… نایل گردید. (مخزومی؛ خاطرات جمالالدین الحسینی الافغانی، ص: 29/30.)
سیدجمال الدین افغانی پس از دو سال تعلیم و آموزش، قرآنکریم را نیز حفظ نمود؛ اما پدر ایشان بنابر مشکلات سیاسی توسط نیروهای «امیردوستمحمدخان» از ولایت کنر خلع شده و به کابل تبعید شد و در آنجا تا زمان درگیریهای دوستمحمدخان و محمداعظمخان تحت مراقبتهای شدید نیروهای دوستمحمدخان قرار داشت؛ اما پس از آن بنابر اوضاع وخیم سیاسی و همچنین فراهم نبودن شرایط صحیح و درست برای تعلیم و تربیت سیدجمالالدین، راه مهاجرت بهسوی ایران را در پیش گرفت.
پس از سه روز اقامت در قزوین بنابر شیوع یک مریضی، سیدصفدر با خانوادهاش به تهران رفت. سیدجمالالدین با سپری نمودن چند ماهی در تهران اوضاع تعلیمی تهران را ناشایست دیده لذا راهی هند شد و این اولین سفر سید بود که از خانواده جدا شده و به هدف ادامة تحصیل وارد کشور دیگری میشد؛ از یک جهت، این سفر برای سیدجمال که سن و سالی نداشت خیلی سخت تمام میشد؛ اما از جهت دیگر که اهداف بلند و آرزوهای زیادی داشت، مشکلات را با دل و جان میپذیرفت.
هند
هند در آن زمان بستر مناسبی برای تمامی علوم بود. سیدجمالالدین در طول یک سال اقامت در هند، از علوم عصری بهطور کامل بهره برده و استفاده نمود؛ از حالات مسلمانان جهان بیش از پیش مطلع شد، با رسومات و عادات متنوع اقوام و فرقههای اسلامی و غیراسلامی آشنایی پیدا کرد و پس از گذشت یک سال در هند، سفر زیارت خانه خدا به وی پیشنهاد شد.
سیدجمال فرصت را غنیمت شمرده، مشتاقانه و با اهداف بلند، کنجکاوانه از کشوری به کشور دیگر و از شهری به شهر دیگر با ملاقات و گفتوگو با گروهها و احزاب مختلف ساکن بر کرهی خاکی، سرانجام در سال 1273ه./1857م. وارد شهر زیبای مکة مکرمه شده و فریضهی حج را اداء نمود.
سیدجمالالدین در مسیر بازگشت از مکة مکرمه، از اماکن مختلفی مانند نجف و کربلا زیارت نموده و پس از سفری طولانی و درازمدت به وطن اصلی و زادگاهش، افغانستان رسید. افغانستان که در این برههی زمانی تحت سلطه و قدرت محمداعظمخان بود، روزبهروز در حال توسعه و پیشرفت بود؛ سیدجمال به حکومت حاکم پیوست و به عنوان «نخستوزیر» تعیین شد. البته این سِمَت را زمانی بهدست آورد که به قول علامه سیدابوالحسن ندوی: (… باغیرت جوشان و غرور موّاج افغانی…) در سنّ 23 سالگی در جنگ هرات شرکت نموده و این مرزوبوم را تصرف نمود، و همچنین در همین بهار زندگیشان قرار داشتند که کتاب «تتمة البیان في تاریخ الأفغان» را نوشتند. (فوزی؛ دعوة جمالالدین الأفغاني في میزان الإسلام، ص: 11.)
سید، در زمان نخستوزیریاش در حکومت محمداعظمخان سیاستمدار موفقی بود و نقش بارزی را در دنیای سیاست ایفا نمود، تا اینکه «امیرشیرعلیخان» به کابل حمله نموده و آن را تسخیر نمود. امیرمحمداعظمخان به ایران پناه برد؛ اما سیدجمال دوباره مانند دوران کودکیاش تحت مراقبت و حراست شدید دولت قرار گرفت. (همان)
سیدجمال با اهداف بلندی که داشت نمیتوانست بیش از این مشکلات زمانه را تحمل کند و فشارهای حکومت را بپذیرد؛ لذا از «امیرشیرعلیخان» اجازه خواست که بهطرف «حجاز» برود، اما پس از کسب اجازه، راهی هند شد. هند که در آن زمان اوضاعش از اوضاع افغانستان وخیمتر بود (چونکه بریتانیا آن را اشغال نموده بود) سید نتوانست در آنجا طاقت بیاورد و از راه دریا به طرف «سوئیس» و بعد به سمت «قاهره» و نهایتاً در «آستانه» (پایتخت عثمانیها) اقامت گزید.
هنگام ورود سید به آستانه، شخصیتهای سیاسی و علمی، مِنجمله صدراعظم حکومت عثمانیها، از ایشان به صورت بسیار عالی استقبال نموده و بلافاصله وی را در «دائرةالمعارف» خویش عضو نمود. سید در حل مشکلات نظام حکومتی آستانه از هیچ کوششی دریغ نورزید، همواره یاور سلطان بود، و گاهی برای عوام و خواص جلسات و کنفرانسهایی را برگزار مینمود و به ایفای پند و موعظه میپرداخت. (همان)
اتهام الحاد
در این مورد اقوال مختلفی وجود دارد که چرا و چگونه سید را به الحاد متهم نمودند؟ بنده در این متنِ کوتاه و مختصر بهترین و قویترین دلیل در این موضوع را ذکر میکنم:
سیدجمال در یکی از جلسات سخنرانیاش، موضوع «نبوت» را بهصورت فلسفی و ارتجالی آغاز نمود، اما نتوانست آن را بهشکل واضح و روشن تفهیم کند؛ لذا موضوع را ناقص گذاشت؛ به همین دلیل برخی گمان نمودند که وی «نبوت» را «صنعت» تعریف کرده است و در نتیجه، ایشان را به الحاد متهم نمودند که با گذشت اندک زمانی محدود، این شایعه به مصر رسید؛ عدهای از مردم مصر مانند شیخ «علیش» و پیروانش به محض شنیدن این خبر، علیه سید قیام و موضعگیری نموده [بدون تحقیق و بررسی صحت و سقم خبر] بلافاصله فتوای الحاد وی را صادر نمودند. (امین؛ زعماء الإصلاح في العصر الحدیث، ص: 110 تلخیص.)
دوکتور احمد امین در ادامه مینویسد: «والإلحاد في نظر هؤلاء وأمثالهم شیئ هین…» حکم الحاد دادن در نزد آنها (شیخ علیش و برخی از علمای آستانه و مصر) چیز آسانی بود؛ کافی بود فقط راه آنها را نرود و متلبس به لباس آنها نشود.
مصر
پس از ورود سیدجمالالدین به مصر، وزیر معارف مصر «ریاض باشا»، سید را راضی نمود که در قاهره اقامه گزیند و مقدار (10 جنیه) را بهعنوان معاش برای ایشان تعیین کرد. سیدجمالالدین به صورت مخفیانه فعالیتهای سیاسی و فرهنگیاش را آغاز نمود؛ روزنامهی «جریدة مصر» که دبیر آن «أدیب إسحاق» بود با فکر و نظر سیدجمال تأسیس شد و سید در این روزنامه با اسم مستعار «مظهر بن وضاح» مطلب مینوشت، همچنین پس از مدتی روزنامههای «التجارة» و «مرآة الشرق» با تشویق و ترغیب ایشان راهاندازی شد. (فوزي؛ دعوة جمالالدینالأفغاني… ص: 16/20 تلخیص.)
حرکت «فراماسونری»
حرکت مذکور، که در قرن چهاردهم میلادی، توسط حکومت اسکاتلند با پشتیبانی بریتانیا و لندن علیه مسلمانان و ضد حکومتهای اسلامی تأسیس شده بود، حرکتی است که عضو یکی از انجمنهای سرّی هست که در سراسر جهان شعبه دارد و هدف آن، تبلیغ و تعلیم محبت، برادری و کمکهای متقابل میباشد. (دهخدا)
سیدجمالالدین به هدف آگاهی از عناصر، ارکان و کارکردهای این سازمان، وارد آن شد تا در آینده بتواند جلوی اهداف شوم آن را بگیرد ولی چون این عمل سری بود، عدهای گمان کردند که سید به آنها پیوسته است و فتاوایی را علیه ایشان صادر نمودند، که در نتیجه، قضیه به ضرر ایشان تمام شد؛ (کارد به استخوان رسید) و سرانجام او را از مصر اخراج کردند.
هند
سیدجمال پس از آنکه از مصر به علت سوءتفاهم علمای آن دیار بیرون رانده شد، راه بمبئی هند را در پیش گرفت؛ او در شرایطی وارد هند شد که اوضاع آن بسیار دگرگون و شرایط درست تعلیم و تعلم و زمینهی مناسب برای دعوت و تحقیق فراهم نبود؛ زیرا گروه دهریها با مسلمانان سخت در ستیز بودند، اما با وجود این اوضاع نامناسب همت کرده و خدمتی را به اسلام تقدیم نمود که تا هنوز به یادگار مانده است؛ کتاب «نیچریه» را بر رد عقاید و مکاتب فکری دهریها نوشته و مسلمانان را از اهداف و کارکردهای شوم این حزب و گروه، آگاه و مطلع ساخت. (فوزي؛ دعوة جمالالدین، ص: 25، تلخیص.)
ایشان پس از مدتی مبارزه و دفاع از عقاید اسلامی، در مقابل نیچریها و غلامان حلقه به گوش انگلیس، از بمبئی به کلکته رفته و از آنجا راهی پاریس شد.
اروپا
سیدجمالالدین افغانی پس از سه سال زندگی در هند، بنابر ناخوشایندی اوضاع و شرایط ناهنجار هند، درسال 1300هـ.ق/1883م. از طریق دریا به سوی پاریس حرکت کرده و در مسیر سفر، نامهای به شاگردش «شیخ محمدعبده» نوشت و از وی خواست تا در پاریس به او ملحق شود و سرانجام هر دو در جمعیت «الإتحاد والترقي» و «العروة الوثقی» عضو شدند.
افغانی در طول سه سالی که در پاریس بود، برایش دو امر مهم رخ داد: 1. آشنایی با فیلسوف مشهور آلمان «رینان»؛ 2. نوشتن مقالهای در موضوع «قیمة العلم ودعوة الأمم» که در روزنامة «الدیبا» نشر نمود که باعث بیداری مسلمانان و جلب توجه مستشرقین و جهانگردان مسلمان شد. (أمین؛ زعماءالإصلاح في العصر الحدیث، ص: 86.)
سیدجمال الدین تا سال 1886م. در اروپای غربی بود و پس از آن میخواست وارد اروپای شرقی شود که از طرف ناصرالدین، شاه ایران به تهران دعوت شد؛ ابتدا شاه ایران با رویهی خوبی با سید برخورد میکرد؛ اما با بروز چند اختلاف نظر، سید مجبور شد ایران را ترک کرده و وارد روسیه شود؛ حدود 3 یا 4 سال در روسیه اقامت نمود و بعد از آن به مونیخ آلمان رفت.
شاه ایران برای بار دوم توانست با وعدههای گوناگون مانند سِمَت نخستوزیری و… سیدجمالالدین افغانی را در سال 1890م. از آلمان به تهران بیاورد؛ اما با گذشت اندک وقتی، دوباره ریشهی اختلافات بین سیدجمال و شاه زنده شد؛ شاه به خاطر اینکه سیدجمال را راضی کند از ایران خارج نشود، به او گفت: «ای سرور ما! از من چه میخواهی که برایت انجام بدهم؟» سید باکمال جرأت و شجاعت در پاسخ شاه گفت: «دو چیز میخواهم؛ 1. گوش شنوا که آنچه را میگویم بشنود؛ 2. ارادهی راسخ و قوی که آنچه را میشنود به آن دستور بدهد.» شاه با شنیدن این سخن و همچنین با تحریکهای «صدراعظم اصغرخان» بهشدت خشمگین شده و اختلاف نظرهای وی به بغض و عداوت تبدیل شد و به صورت رسمی سیدجمال را ممنوع الخروج نمود. سید با زیرکی تمام به درگاه یکی از سادات ایران به نام «عبدالعظیم» پناه برده و هفت ماه در آنجا باقی ماند و چندین مقاله نوشته و نشر نمود که در آنها، مردم را علیه شاه تحریک میکرد.
سرانجام در سال 1891م. اصغرخان حکمی را به مضمون اخراج سیدجمالالدین افغانی از خاک ایران صادر نمود که پس از آن سربازان شاه، ایشان را در هوای سرد سوزان زمستان (با بیعزتی و گستاخی) از خاک ایران بیرون و به خاک عراق رساندند. (الأعمال الکامله لجمال الدین الأفغاني،ج: 2، ص: 41 تلخیص.)
افغانی از بغداد به بصره و از آنجا به لندن سفر نمود؛ در لندن به خطابت و کتابت پرداخته و بر ضد شاه ایران نیز تبلیغات مینمود تا جایی که سفیر ایران در لندن، هرچه کوشش کرد تا سید را ساکت و از تبلیغاتش علیه «ناصرالدین شاه» جلوگیری کند، موفق نشد و همیشه جملهای را از دهان سید می شنید که تاکنون در تاریخ ماندگار است: «من راضی نمیشوم مگر اینکه شاه کشته شود، شکمش پاره شود و در قبر گذاشته شود.» (فوزي؛ دعوةجمال الدین…، ص: 36.)
شاه ایران با دل ناخواسته به دربار سلطان عبدالحمید متوصل شده و از این طریق توانست سیدجمالالدین افغانی را راضی و به آستانه بکشاند. افغانی با مهماننوازی و ارزشدهی بیش از حد سلطان روبهرو شد و تصور میکرد گویا گمشدهاش را یافته است تا بر او تکیه کند. سلطان عبدالحمید نیز با درایتی که داشت به سید اعتماد کرده و گهگاهی وی را در امورات سیاسی و علمی شریک میساخت و از فراست و ذکاوت او بهره میبرد؛ و تا حدی با هم صمیمی شده بودند که سلطان عبدالحمید خواست وی را بهعنوان «شیخ الإسلام» اعلام کند؛ اما سید این سِمت را نپذیرفت و انکار نمود. (زیات؛ وحي الرسالة، ج: 3 ص: 58.) و اینگونه بود که سیدجمال به امید تحقق اهداف بلندش، که اصلاح جامعة اسلامی، آزادی و استقلال و گستردگی حکومت اسلامی بود، با سلطان عبدالحمید بیعت کرد. (فوزي؛ دعوةجمال الدین…، ص: 41.)
صمیمیت افغانی و سلطان به حدی بود که گهگاهی بدون اجازه، وارد قصر سلطان میشد و مشکلات را مستقیم با او در میان میگذاشت، و برای اصلاح موارد ناخوشایند و مسائلی که در آنها سهلانگاری میشد، با سلطان مذاکره نموده و برای اصلاح آنها مشورت داده و راهحلی را بیان مینمود، تا جاییکه سلطان در (مذکّراتش) در مورد سیدجمال مینویسد: «عالم مشهوری است در قصر یلدیز (قصر سلطان عبدالحمید.»)
در یکی از روزها، سلطان پیشنهاد ازدواج را به سیدجمال عرضه نموده و خواست وی را به عنوان قاضی در بین سپاهش تعیین کند، اما سید پیشنهاد سلطان را رد و درخواست وی را نپذیرفت و لباس مخصوص قاضیان را مسترد نمود و به قول دوکتور احمد امین: «عاش عزبا طویل حیاته.» یعنی: بدون ازدواج و اهل و عیال زندگی نمود.
وفات
درمورد وفات سیدجمال الدین افغانی، اقوال و روایات مختلفی وجود دارد که ذکر همهی آنها ما را اندکی از بحث دور میکند؛ اما آنچه از همه موثقتر و از همهی اقوال دقیقتر است و اکثر نویسندانِ میانهرو و بیطرف، مانند: محمدعبده، سعیدالأفغاني، محمدعماره، محمدباشا المخزومي، احمدامین، مصطفی فوزی و… بر آن اتفاق نظر دارند، آنست که: سیدجمال الدین در فک پائینشان دچار مرض سرطان شده بودند که بر اثر همین مریضی، پس از مدتی بیماری، در دربار سلطان عبدالحمید دارفانی را وداع گفته و خورشید عمرشان غروب کرد و به لقای پروردگارشان شتافت و در قبرستان مشایخ آستانه دفن شد.
درسال 1944م. بقایای جسد ایشان به افغانستان انتقال داده شد و در کابل (پایتخت افغانستان) در منطقهی «علیآباد» دفن شده و بر مزار ایشان بنای باشکوهی ساخته شد. (الأفغاني؛ جمال الدین، ص: 87.)
و اینگونه زندگی مردی که با اهداف بلند فیلسوفانهاش در کشورها و نقاط مختلف جهان سفر نموده و اقشار گوناگون انسانیت را به اسلام دعوت داده و چهرة واقعی اسلام را برای همگان روشن ساخته، به پایان رسید و در دار غربت رخت سفر بست؛ اما پس از وفات به زادگاه و وطنش که بیشهی شیران و مهد دلیران است بازگردانده شد. روحش شاد و یادش گرامی باد.
اصالت سیدجمال به کجا بر میگردد؟
از مطالب فوق فهمیده میشود که ایشان افغانی هستند؛ اما برخی ادعاها وجود دارد مبنی بر اینکه سیدجمال الدین افغانی، ایرانی است. در بخش پایانی، بنده دلائل مختصری را ذکر میکنم تا رفع اشکال شده و بر وضاحت موضوع بیافزایم:
1. «…وَاضطُرِرتُ لترک بلادي الأفغان…» (المخزومي؛ خاطرات جمال الدین الأفغاني الحسیني، ص: 22.) «من بر ترک کشورم افغانستان مجبور شدم.» سیدجمال الدین این جمله را زمانی میگوید، که عدهای از مریدان و شاگردان ایشان درخواست کردند تا در مورد خود و زندگی خویش مقداری معلومات ارائه کند، لذا، سید ابتدا تاریخ تولدش را گفته، سپس به مشکلات افغانستان در آن زمان پرداخته و در اخیر جملة مذکور را بیان نموده است.
2. محمدعبده، شاگرد و دوست صمیمی سیدجمال الدین در کتاب (الأعمال الکاملة، ج 2، ص 344 و 345) ابتدا در مورد منزلت و جایگاه خانوادهی سید در افغانستان بحث نموده و در اخیر با جملهی «وُلد السیّد جمالالدین في قریة أسعدآباد من قُری کُنَر…» یعنی: «سیدجمال الدین در قریهی اسعدآباد ولایت کنر متولد شده است.» موضوع را روشن و واضح ساخته و لُبّ لباب را بیان میکند. (عماره؛ جمال الدین الأفغاني موقظ الشرق وفیلسوف الإسلام، ص: 22.)
3. تخلص سیدجمال الدین در تمامی اسناد «افغانی» ثبت شده است. مِنجمله میتوان مقالات و نامههایی که با دستخط خود سید نوشته شده را نام برد و به این موضوع ایرانیان هم معترفاند.
4. محققین زیادی، مِنجمله دانشمندان و مؤرخان ترکی و مصری در دائرةالمعارفها و منابع تاریخیشان، سیدجمالالدین را مستدل و با صراحت کامل افغانی معرفی کردهاند.
5. در هیچجا و در هیچ نامه یا کتابی (تا جایی که بنده تحقیق نمودم) سیدجمالالدین، خود را ایرانی معرفی نکرده است، بلکه خلاف میل ایرانیان، خودش را همیشه سید و افغانی معرفی کرده است.
6. نزدیکترین افراد به سیدجمالالدین افغانی مانند: محمدعبده، سلطان عبدالحمید و… در تمامی نوشتههایشان، ایشان را افغانی معرفی نموده و بر افغانی بودن وی بسیار تأکید دارند.
دلایل دیگری نیز وجود دارد که مؤید دلایل فوق میشوند:
الف. محور دعوت سیدجمالالدین افغانی کشورهای سنینشین مانند: ترکیه، مصر، هند، افغانستان و… بود و این کشورها بیشتر توجه او را به خود جلب نموده بودند.
ب. سید به علومی همچون فلسفه، کلام، حکمت عملی و نظری علاقهی خاصی داشت و این علوم در آن زمان و حتی قبل از آن، در بین اهل سنّت رونق چشمگیری داشت، نه در بین اهل تشیع، که نمونة شاخص آن معتزلیها هستند.
ج. مبنای دعوت سیدجمال الدین، مذهب اهلسنّت والجماعت بوده است و این موضوع از مقالات و نوشتههای او در العروة الوثقی و ضیاء الخافقین و… مشخص و بلکه أظهر من الشمس است.
برخی از ایرانیان مدعی هستند که سیدجمالالدین، شیعه بوده است و همچنین ایرانی بوده است. اما از آنجایی که مذهب حاکم در افغانستان حنفیت بوده و هست و همچنین آنچه از مقولهی مشهور محمدعبده فهمیده میشود، مجالی را برای شک و تردید باقی نمیگذارد، او مینویسد: «أما مذهب الرجل فحنفي حنفي».
و اما متمم قضیه و موضوع، همان داستان مشهور سیدجمالالدین و خانوادهاش، با حکومت افغانستان است که امیردوستمحمدخان، پدر سید را از امارت کنر برکنار و به کابل تبعید نمود. این موضوع در کتب و مقالات متعددی ذکر شده و در حد تواتر رسیده است. در همین رابطه شیخ رشیدرضا مینویسد: برخی از مردم گمان دارند که ادعای فارسیان مبنی بر اینکه سیدجمالالدین از اهل فارس است، درست است؛ درحالیکه این قضیه از آن قضایایی است که همواره در مورد شخصیتهای بزرگ و اهل علم، گروهها و احزاب عادتاً در مورد آن اختلاف میکنند. (رضا؛ تاریخ الأستاذ الإمام، ج: 1، ص: 101.)
در پایان باید یادآور شوم که سیدجمالالدین، نسبت به سایر شخصیتهای افغانستان، مشت نمونهی خروار است؛ پس هدف از تحریر این چند سطر کوتاه، آشنایی با شخصیت، هویت ملی، افکار وسیع و خدمات شایان وی در راستای پیشبرد اهداف دینی بود. لذا از درگاه ایزد متعال تمنا دارم که در هر برهه از زمان، چنین شخصیتهایی را به وجود آورد تا در مسیر دعوت و تبلیغِ دین، پیش از مبلغان سایر ادیان، بدون هیچگونه ترس و بیمی گام برداشته و صادقانه به دین و عقیدهی اسلامی خدمت نموده و از بروز و رسوخ افکار غیراسلامی در جوامع اسلامی جلوگیری نموده و اسلام ناب و بدون آلایش را به جامعهی انسانیت تقدیم نمایند. به امید چنین روزی.