نویسنده: عبدالحمید نوروزی
تولد و خانوادۀ حضرت امام رحمهالله
امام ابوحنیفه رحمهالله در سال هشتاد و بنابر روایت ضعیفی در سال شصتویک هجری در شهر «کوفه» یا در شهر «انبار» متولد شده است که البته سال شصتویک با حوادث و رویدادهایی که بر ایشان گذشته است، هماهنگی ندارد؛ پس قول اول صحیحتر است.
نام ایشان نعمان پسر ثابت پسر زوطی پسر «ماه» آزادشدۀ تیم الله بن ثعلبة است. در روایتی آمده است که ایشان از قبیلۀ بنی یحیی بن زید بن اسد ـ یا ابن راشد انصاری بوده است؛ بنابراین، اصل تبارش عربی است. ولی این روایت صحیح نیست؛ چون مشهور آن است که تبار و اصل او ایرانی و فارسی است و برای این مسئله چند دلیل آوردهاند، از جمله اینکه در نسبش آمده است که ایشان نعمان بن ثابت بن مرزبان است. همچنین، در نسب وی «زوطی» نیز آمده است که یک کلمۀ عجمی و غیر عربی است و اینکه در بیش از یک منبع آمده است که ایشان اصالتاً از شهر «کابل» و یا «ترمذ» است و گفتهاند که ابوحنیفه یکی از مصادیق برجستۀ این حدیث نبوی است که بخاری و مسلم روایت کردهاند که در آن آمده است: «لَوْ کانَ الْعِلْمُ مُعَلَّقاً عِنْدَ الثُرَیا لَتَنَاوَلَهُ رِجَالٌ مِنْ أَبْنَاءِ فَارِسَ»؛ (اگر علم بر کنارۀ ستارۀ ثریا هم آویزان باشد، بیگمان مردانی از فرزندان ایران بدان دست مییابند.)
ثابت، پدر ابوحنیفه مسلمان متولد شده است و مسلمانزاده است؛ گفتهاند که ایشان از «انبار» است و در «ترمذ» و یا در «نسا» اقامت گزیده است؛ اما جدش «زوطی» غلام قبیلۀ بنی تیمالله بن ثعلبة بوده و سپس آزاد شده است و برخی از افرادِ نسلِ ابوحنیفه رحمهالله، منکر این غلامیِ «زوطی» شدهاند و میگویند: «ما از نسل ایرانیان آزادهایم»؛ اما دربارۀ شخصیت مادر ابوحنیفه رحمهالله و زندگی او اطلاعات مفصلی در دست نداریم. از پیگیری اخبار ابوحنیفه درمییابیم که ایشان نسبت به مادرش بسیار احترام قائل بوده و وی را گرامی داشته و مطیع فرمان او بوده است.
ابویوسف، مشهورترین شاگرد ابوحنیفه رحمهماالله، روایت میکند که ابوحنیفه رحمهالله مادرش را بر الاغ خود سوار میکرد و او را به مجلس وعظ «عمر بن ذرّ» میبرد؛ چون مادرش چنین میخواست و او هم بر اطاعت مادرش بسیار حریص بود و میگفت: «گاه مادرم را به مجلس او میبردم و گاهی هم مادرم به من دستور میداد که خود به محضر «عمر بن ذر» بروم، مسئلهای را از او پرسیده و پاسخ آن را برایش بیاورم. من به عمر میگفتم که مادرم به من امر کرده است که این مسئله را از شما بپرسم؛ او با تعجب از ابوحنیفه میپرسید که تو دربارۀ چنین مسئلهای از من سؤال میکنی؟ (منظورش این بود که ابوحنیفه آن مسئله و بسیاری از مسائل دیگر را میداند) و ابوحنیفه میگفت که این دستور مادرم است.
یکبار چنین اتفاق افتاد که مادرش دربارۀ چیزی از او (ابوحنیفه رحمهالله) طلب فتوا کرد؛ او فتوای خویش را برایش گفت، اما مادرش فتوای او را نپذیرفت و گفت که تنها فتوای «زرعة القاص» را میپذیرد و از ابوحنیفه خواست که او را به نزد زرعه ببرد و ابوحنیفه نیز چنین کرد و به «زرعه» گفت: «مادرم دربارۀ چنین چیزی از تو طلب فتوا میکند!» زرعه گفت: «تو از من عالمتر و فقیهتر هستی؛ خودت به وی جواب بده!» ابوحنیفه رحمهالله گفت: «خودم چنین جوابی به او دادهام اما وی قبول نکرد.» زرعه به مادر ابوحنیفه گفت: «سخن، سخن ابوحنیفه است!»
در زمان مروان بن حکم، دولت خواست ابوحنیفه را به پذیرش شغل قضاوت وادارد؛ اما ایشان آن را نپذیرفت؛ بنابراین، بهشدت او را سرکوب نمودند و به زندان انداختند. وقتیکه او را از زندان رها کردند، از زندانیشدن و لتوکوبشدن شِکوَه نکرد، بلکه گفت: «اندوه و غم مادرم برایم شدیدتر و سختتر بود از شکنجه و زندان!»
ادامه دارد…