نویسنده: ابو فرزان غوری
کز نیستان تا مـــــــرا ببریده‌اند          در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند
هر کس دور ماند از اصل خویش       باز جوید روزگار وصل خویش
نیستان مقام اصلی انسان (بهشت و جوار خداوند) است که از اصل خود جدا شده است و مولانا در اینجا به صورت عام از جدایی انسان از خداوند (ج) و به صورت خاص جدایی خود را از پروردگار حکایت می­‌کند و می­‌گوید کسانی می‌توانند اصل را تشخيص بدهند که عقل و خرد داشته باشند و این ویژگی و خصوصیت حیوانات نیست، بلکه این ویژگی انسان است و انسان است که اصل و اصلیت خویش را می‌داند و در پی‌آن می‌باشد، نه دیگر موجودات. این «کس» اخَص از انسان و انسانِ عارف و خداشناس است نه انسان که اسیر و سرگرم دنیا و شیرنی‌های دنیوی باشد. انسان زمانی می­تواند به کمال ‌برسد که دایره هستی (انا لله و انا الیه راجعون) {بقره:156} را تکمیل کند. این همان هستی و اصلِ است که ما از آن دور ماندیم. عرفان و معرفت تعبیر شاعرانه و هنرمندانه از انا لله و انا الیه راجعون است که از نظر مولانا و دیگر عرفا ما فعلا ناقص هستیم و زمانی به کمال می­‌۲رسیم که بر گردیم به نقطه اصلی و نقطه که بودیم. مولانا حال و احوال خویش و عرفان را در مثنوی چنین بیان می‌­دارد:
من به هر جمعیتی نالان شدم       جفت بدحالان و خوشحالان شدم
این من، من تأمینی است که نمادِ از خود مولانا و هم نی و هم می‌­توان هر شخصیتی دیگری را به جای آن گذاشت، اما اینجا زیادتر منظور نی و خود مولانا است و نی در هر مجلس و جمعیتی ناله سر می‌دهد و در مجلس شاهان مجلس عزا در مجلس عروسی و ناله‌های نی را هر کس نمی‌تواند درک کند و هر کس در موقعیتی و شرایط خاص که قرار دارد، تعبیر و تفسیر می‌‌­کند، مثلا در موقعیتی ناراحتی، ناراحتی را و در موقعیتی شادی، شادی را و هرکس براساس مقتضيات و احساسات و روح و روان و تجرب­ه‌ای شخصی خود این ناله‌­ها و ناآرامی­‌های مولانا و نی را درک می‌کند و اگر شخص احساسات و روح روان شاد داشته باشد، ناله‌ها را شادمانی می‌بیند و اگر افسرده باشد تعبیر و تفسیر غمگینی دریافت می‌کند. اگر عشق زمینی داشته باشد برداشت از عشق مجازی می­کند و اگر عشق آسمانی و خدایی داشته باشد، عشق تقدس و پاک و حقیقی را دریافت می‌کند. مولانا می­‌گویید که هر کس از جهان­بینی و نگرش خود من و مفاهیم عشق و عرفان را تعبیر و تفسیر می‌­کند.
مولانا می­‌گوید کسانی که همرازداران و همزادپنداران من باشند، عشق و عرفان و محبت الهی را می‌دانند و همیشه بخاطری دوری از حضرت حق ناله سر می‌دهند و در تفکر و تدبر عشق خدایی غرق اند. این دردی است که او نمی­تواند با افراد بی­گانه در میان بگذارد. در این مورد یک حکایت عامیانه به این مضمون است: می­گویند شخصی به نفر دیگر که مانند گوسفند آب می‌خورد، دوست و همرایش گفت که این قسم آب نخور گفت چرا؟ گفت که این­گونه آب خوردن ادب و فهم تو را کم می‌کند و نفر گفت که ادب و فهم چیست؟ دوستش گفت چیزی نیست راحت آب بخور.
شخص مذکور در این حکایت نمی­تواند که با رفیق و همرای خود بحث کند. مولانا از این داستان و حکایت نتیجه می‌­گیرد که هیچ فلسفه‌­بافی و هیچ گفت­وگوی و گفتمان برای کسی که الفبای عرفان را و الفبای دوری از حقیقت و خدا و معشوق را نداند و درک نکند، بی­فایده است و بحث کردن یا این طور انسان­ها بیهوده است و به نوعی به ضرر شروع کننده تمام می‌­شود و مولانا در اینجا به ناله که ضمنی است این­گونه می‌­گوید:
من به هر جمعیتی نالان شدم       جفت بدحالان و خوشحالان شدم
خوشحالان آدم‌های شاد و بدحالان آدم‌های افسرده در اجتماع هر دو تیپ این­ها را ما در جامعه داریم و می­‌بینیم و سر در زمین فرو گذاشته اند و دنیای خاص خود را دارند. مولانا کسی را می­‌خواهد که اهل دل باشد و در این ابیات چنین می­‌گوید:
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق        تا بگـــویم شرح درد اشتیاق
سعدی هم­چنین حکایتی را با این مضمون بیان کرده است: «در جامع بعلبک وقتی کلمه‌ای همی‌گفتم به طریق وعظ با جماعتی افسرده دل مرده ره از عالم صورت به عالم معنی نبرده. دیدم که نفسم در نمی‌گیرد و آتشم در هیزم تر اثر نمی‌کند. دریغ آمدم تربیت ستوران و آینه داری در محلت کوران. ولیکن در معنی باز بود و سلسله سخن دراز. در معانی این آیت که «و نَحن اَقرَبُ الیه مِنْ حَبل الورید» سخن به جایی رسانیده که گفتم: دوست نزدیکتر از من به من است، وینت مشکل که من از وی دورم، چه کنم با که توان گفت که او در کنار من و من مهجورم، من از شراب این سخن مست و فضاله قدح در دست که رونده‌ای بر کنار مجلس گذر کرد و دور آخر در او اثر کرد و نعره‌ای زد که دیگران به موافقت او در خروش آمدند و خامان مجلس به جوش.» (باب دوم گلستان حکایت شماره 11)
گفتم ای سبحان الله دوران با خبر در حضور و نزدیکان بی بصر دور. فهم سخن چون نکند مستمع، قوت طبع از متکلم مجوی، فسحت میدان ارادت بیار، تا بزند مرد سخنگوی گوی.
از نظر مولانا و حکایت که از سعدی نقل کردیم، به این نتیجه می­‌رسیم که سخن حق و کلام الهی و عرفان و معرفت دنیا و دریای عظیم و بزرگ است که هر کس نمی­‌تواند آن عظمت را درک کند، مگر اینکه با تقوا و خداپرستی و تلاش و سپری کردن مراحل و هفت وادی عشق آن را درک کند. سعدی با بیان این حکایت می­‌گوید که کلام الهی را و معرفت به کسی تاثیر می‌­گذارد که اهل درد و عشق باشد.
بخش قبلی | پایان
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version