مولانا هم وقتی که وارد دنیای عرفان و معرفت میشود، عظمت و بزرگی هستی و اُفقهای دیگر را میبیند، دیدگاه و جهانبيني وی از این دنیای عشق به شدت متاثر میشود شروع به بروز و بیان احساسات و کشف و شهود و شناخت و ناله هایش از عشق میکند و از جداییهای معشوق در قالب مثنوی و غزل، شعر و ترانه میسراید، چنانچه مولانا با این بیت و نی آغاز میکند:
بشنو این نی چون شکایت میکند از جداییها حکایت میکند
کــــــز نیستان تا مرا ببریدهاند در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
نی در اینجا به صورت کل نماد از انسان و خود مولانا میباشد و نی را مانند تصویر یک شیر در روی یک پرچم مثال میزند که دلیل و عامل متحرک آن موجود بیرونی است و نی همچنان از خود صدا و کلامی و تحرکی ندارد، این صدا و ناله و شیون که نی دارد، در واقع الهام گرفته شده از عشق و معرفت است و از سوز و گداز وجداییهای بین عاشق و معشوق حکایت دارد.
نیستان در این شعر نماد از بهشت و جوار خداوند بزرگ میباشد که نی به عنوان نماد انسانی از آن نیستان بریده شده است و این شعر الهام گرفته از این آیه (وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي) {ساجدین: 29} قرآن میباشد.
در این ارتباط حافظ هم شعری را یا این الفاظ دارد:
من مَلَک بودم و فردوسِ بَرین جایَم بود آدم آورد در این دیرِ خراب آبادم
سایه طوبی و دلجوییِ حور و لبِ حوض به هوایِ سرِ کویِ تو بِرَفت از یادم
حافظ در این شعر به صورت رندانه میگوید که ما از دنیای اصلی دور شدیم. دقیقا مولانا همين را میگوید، اما به شيوه خشوع و خضوع. این شعر هم قابل نقد و بررسی است: اولاً اولین مصراع این شعر، به نظر برخی غلط است؛ چون هیچکدام از ما ملک نبودهایم؛ بلکه آدم بودهایم و فردوس برین جایمان بود. دوم اینکه «آدم علیهالسلام ما را به این دیر خرابآباد آورد» مسألهای وجود دارد: بعد از اینکه آدم علیهالسلام و جناب حواء علیهاالسلام دست به درخت زدند، «بَدَت لَهُمَا سَوآتُهُمَا»؛ تازه جنسیتشان آشکار شد و تا قبل از آن جنسیتشان مشخص نبود. کسی هم که جنسیتش معلوم نبوده، بچهدار هم نمیشده. لذا اگر بخواهیم اینطور نگاه کنیم که ما با تخلف آدم علیهالسلام به اینجا آمدهایم، اصلاً باید بگوییم که اگر آنها دست به درخت نمیزدند، اصلاً جنسیتشان معلوم نمیشد و اصلاً فرزندانی نمیداشتند، چه رسد به اینکه آن فرزندان در این دنیا به وجود بیایند!
اما نکته اینجاست: ما نگاهمان نگاه دیگری است؛ ما میگوییم آدم علیهالسلام از اول از زمین خلق شده است، بهشت او هم بهشت زمینی بوده است. بهشتی که قرار است یک روز وارد آن شویم، بهشتی است که از زمین آغاز میشود و دامنکشان به آسمانها میرود، آیاتش را از قرآن خواندیم. این زمین ماهیت جنتی داشت، این ماهیت جنتی زمین با تخلف آدم علیهالسلام در کام کشیده شد و به برهوتی که باید در آن کار کنی و زحمت بکشی بدل شد. سؤال: اگر تخلف نمیکرد چه؟ آیا برای همیشه در جنت میماند؟ یا ممکن بود با یک تدبیر دیگری -نه به شکل اخراجگونه؛ بلکه محترمانه- باز زمین ماهیتی اینگونه پیدا کند، سَوئات آدم علیهالسلام و جناب حواء علیهاالسلام آشکار شود، نظام خلقت شکل بگیرد و…؟ من میگویم اگر آدم علیهالسلام تخلف نمیکرد، باز هم همۀ این اتفاقات میافتاد. دلیلم این است که نمیتوانیم بپذیریم که این سلسلۀ عظیم انسانها که انبیاء علیهمالسلام، اشرف مخلوقات صلیاللهعلیهوآلهوسلّم و … در این سلسلۀ عظیم هستند و اینهمه کتابهای آسمانی و… همه بهخاطر یک تخلف شکل بگیرد! نمیتوانیم بپذیریم که جادۀ سرراست عالم این بود که آدم علیهالسلام و جناب حواء علیهاالسلام تا ابد با خوشی و خرّمی در بهشت زندگی کنند! این نگاهی قابلقبول و منطقی نیست.
جادۀ اصلی عالم همین بود که الآن اتفاق افتاده، منتهی آدم علیهالسلام عجله کرد و در ابتدا یک دستانداز درست شد؛ یعنی قرار بود آدم علیهالسلام در بهشت سکنی گزیند، سپس اسماء را بهتدریج تعلیم بگیرد، رشد بیابد، وقتی به رشد رسید، خداوند او را به بلوغ برساند و در زمین بهعنوان خلیفه ساکن کند و ماهیت ابتلایی زمین را به او بنمایاند، اما او مقداری عجله کرد و زودتر به درخت خلافت دست دراز کرد و خدا او را بیرون کرد؛ گویی خدا او را از نظر خودش دور کرد. سپس او شروع به توبه کرد و آن دستانداز جبران شد. بهخاطر همین است که توبۀ آدم علیهالسلام پذیرفته شد، اما آن بهشت دوباره ایجاد نشد.
حضرت مولانا در ادامه چنين بیان میکند:
بشنو این نی چون شکایت میکند از جداییها حکایت میکند
نی در شعر مولانا نماد خود مولانا و همه انسانها است که از معشوق دور افتاده است که از جدایی بین خداوند و انسان شکایت و حکایت دارد.
کز نیستان تا مـــــــرا ببریدهاند در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگـــویم شرح درد اشتیاق
مولانا میگه که همه با نی همرایی میکنند و تحت تاثیر نی قرار میگیرند، اما آنچه من میخواهم، نیست، بلکه کسی را که من میخواهم باید پیراهنهای زیادی را در راه عشق کهنه کرده باشد و تجربهای در این راه داشته باشد. در راه عشق جگر سوزانده باشد و معنا و مفهوم عشق را بفهمد و عشق را لمس کرده و دروازههای عشق و دنیا معرفت را کشیده باشد که چنین کسان انگشتشمارند. اینجاست که کلام مولانا را هر کس نمیتواند درک کند و بفهماند، بلکه کسی میتواند کلام عرفانی مولانا را درک کند که غم جدایی را احساس کند و غم دوری از معشوق و خداوند متعال را بداند. همه ابیات مثنوی در واقع شرح همین ماجرای جدایی عاشق از معشوق است، جدایی انسان از خداوند متعال.
از مقاماتِ تَبَتُّل تا فنا پایه پایه تا ملاقات خدا
مولانا در اینجا میگوید که ما از زمین شروع میکنیم تا به آسمان برسیم و این سیر و راه عشق را چند مرحله و مقام و وادی است. مقامات یا منازل، مراحل طریقت است که مشهور آن نزد صوفیه هفت مقام است که ابونصر سرّاج در کتاب اللُمّع آن را ذکر کرده است: توبه، ورع، زهد، فقر، صبر، توکل و رضا.
عطار آن را با همآمیختگی با احوال در هفت وادی بیان داشته است. مقامات و منازل نزد صوفیه متعدد است و یکی و دوتا تا هفت و هفتاد و هفتاد هزار و ده و صد و هزار گفته شده است. خواجه عبدالله انصاری در کتاب منازل السائرین، آن را در ده مرحله و هر کدام ده مرحله صد منزل (صد میدان) نقل داشته است. هر کدام این مراحل را در ادامه این مقاله در بخشهای بعدی بحث و توضیح خواهم کرد.
من به هر جمعیتی نالان شدم جفت بدحالان و خوشحالان شدم
مولانا میگوید که عرفان اسلامی و عشق و معرفت که من از آن در قالب شعر یادآوری و گنجانیده ام، برای هرکس قابل فهم و لمس نیست، کسی میتواند این را درک و حس کند که اسیر دنیا نباشد و در واقع طعم عشق را چشیده باشد و بداند. مولانا از انسانهای که عشق را نمیفهمند و خداوند را نمیدانند، سخت دردمند و نالان و دلگیر میباشد و به این باور است که تعدادی اندک از انسانهای انا لله و انا الیه راجعون که ابتدا و انتهای عرفان اسلامی و عشق است، میدانند و بس. چنانکه در یکجای از اشعارش خلاصه میکند و میگوید:
در نیابد حال پخته هیچ خام پس سخن کوتاه باید والسلام