مفاهیم عرفانی در واقع دنیای دیگر است و عارفان اين مفاهیم را با زبان زیبای شعر بیان میکنند و و میخواهند که رسالت پیامبران خداوند را برای انسان به شیوه دیگر برسانند و بفهمانند و از این طریق درجات و موقعیت انسان را برای اش نشان بدهند و ما باید چه الگوی را پیدا کنیم و تا بتوانیم عرفانی شویم و مفهوم عرفانی را بفهمیم و رسالت پیامبران را بدانیم و آدمی را از حیوانیت زندگی کردن که همان خواب و خور و شهوت است، نجات بدهند. چنانچه سعدی در این مورد چنین گفته است:
خور و خواب و خشم و شهوت شغبست و جهل و ظلمت حيوان خبــــــــــر ندارد ز مقام آدميت
به حقيقت آدمــــــي باش وگــــــرنه مـــــرغ باشد که همين سخــــن بگويد به زبان آدميت
بنابراین عرفا انسان را باید از خوردن و خوابیدن و حیوانیت زندگی کردن نجات بدهند.
سعدی رح میفرمایید:
تن آدمـــــــي شريفست به جــــان آدميت نه همين لباس زيباست نشان آدميت
اگر آدمي به چشمست و دهان و گوش و بيني چــه ميان نقش ديوار و ميان آدميت
ما باید بیشتر دنیای واقعی انسان و وظیفه اصلی آدمی و دنیای دیگر بپردازیم و مصروفیت به این دنیای و زندگی که چند روزی است، ما را از دنیای دیگر غافل نکند، چون ماندگاری ما در این دنیا نیست، بلکه در دنیای دیگر است. تلاش و بیانات تمام شاعران عارف این رسالت بوده است. این دنیا از نظر دین و عرفان مانند کاروانسرای است که انسان چند مدتی جهت آمادگی به سفر و مقصد سفر میماند و استفاده میکند و این عارف است که مکلف است تا دنیای عرفان و معرفت را با زبان و شیوه خود برای دیگران آشنا سازد و انسان را متوجه راه درست و صراطالمستقیم که همانا اسلام و ارزشهای دینی و اخلاقی است، هدایت و راهنمایی کند و در واقع هر کس باید انسان را به طريق و شیوه خود متوجه بزرگیها و عظمت اسلام و عرفان اسلامی بکند.عرفان اسلامی، مبانی اسلامی دارد و لازم است که همه امور، جریانهای فرهنگی و نهادهای فکری مسلمانان بر مفاهیم و اساسات دینی استوار باشد.
پایگاه و ستونهای عرفان اسلامی از دریای عظیم و مقدس اسلام منبع گرفته است و کلام مولانای بلخی بر اساس مفاهیم قرآنی شکل گرفته و بیان شده است. این در واقع عرفان است که ما را متوجه هدف خلقت و مسؤولیت انسان میکند، چنانچه خداوندگار بلخ میفرمائید:
روزها فکــر من این است و همه شب سخنم که چرا غافـــــل از احوال دل خویشتنم
از کجــــا آمـــــــــدهام آمدنم بهر چه بود به کجا مــــــــیروم آخر ننمایی وطنم
ماندهام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا یا چه بـودهاست مراد وی از این ساختنم
آنچــــه از عالم عِلوی است مـن آن میگویم رخت خــود باز بر آنم که همانجا فکنم
مــــــرغ باغ ملکـــــوتم نِیـم از عالم خاک چند روزی قفسی ساختهاند از بدنـــــم
کیست آن گـــــــوش که او میشنود آوازم یا کدام است سخـــن میکند اندر دهنم
کیست در دیــــده که از دیده برون مینگرد یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم
تا به تحقیق مــــرا منــــــزل و ره ننمایی یک دم آرام نگیــــرم نفســـی دم نزنم
مـــــی وصلم بچشان تا در زنــــدان ابــد به یکی عـــربده مستانه به هم درشکنم
من به خــود نامدم اینجا که به خود باز روم آنکـــه آورد مــــرا باز بــــرد تا وطنم
تو مپندار که مـــــن شعر به خود میگویم تا کـــــه هشیارم و بیدار یکی دم نزنم
مولانا که دائماً توصیه میکند در هر مقامی هستید به خود بنگرید و خود را مورد پرسشگری قرار دهید.
اگر دقت شود، تمام مبدأ و مقصد عرفانِ مولانا در این ابیات است که ذکر شده است و یا مثلا در این بیت میگوید:
مرغ باغ ملکوتم نِیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساختهاند از بدنم
(زرینکوب، 1377: 261)
لازم است که به قرآن و آیات الهی مراجعه کنیم و آنگاه برای ما روشنتر میشود که در واقع عرفان و خصوصا عرفان مولانا، تفسیر و تعبیر قرآنی است. عرفان و معرفت از نگاه مولانا در واقع تعبیر و تفسیر کلام پروردگار است، مثل این آیت: انا لله و انا الیه راجعون عرفان تفسیر و تعبیر و جریان این آیه قرآن میباشد.
اگر ما دایره انسانی و خلقت خداوندی را یک دایره دو نقطهای تصور کنیم یک طرف دایره خداوند را و دیگر طرف دایره انسان و دنیا را تصور کنیم و اینجا رابطه خدا و انسان ترسیم میشود که از هنگام خلقت تا دوره بازگشت و همان انا لله و انا الیه راجعون را در بر میگیرد، چنانچه خداوند فرموده است: وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي {ساجدین: 29}یعنی خداوند از روح خود له انسان دمید و و از او امتحان گرفت و بعد انسان را بخاطر اینکه پخته شود به گارگاه هستی و آموزشگاه انسانی (زمین) هبوط و فرستاد تا اینکه از خامی به پختگی رسد و مرحله انا لله و انا الیه راجعون (از خدایم و به سوی خدا باز میگردیم) را سپری کند.
بعضی از انسانها به شیرینیهای دنیا دلخوش میشوند و نباید دل ما به اینها خوش شود، بلکه به گفته حضرت مولانا (مرغ باغ ملکوتم نِیم از عالم خاک) و (انا لله و انا الیه راجعون) [بقره: ۱۵۶] کل عرفان تفسیر همين آیه قرآنی است و تمام بیتهای مثنوی مولوی تفسیر و تعبیر همين آیه مقدس قرآن میباشد. همانطور تمام مثنوی ۱۸ بیت است یعنی خلاصه و فشرده و شیره مثنوی همين ۱۸ بیت نخست میباشد که از نی شروع میشود:
بشنو این نی چون شکایت میکند از جداییها حکایت میکند
کــــــز نیستان تا مرا ببریدهاند در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
دقت کنید که آیا این ابیات و ادامه شان بجز تفسیر آیه انا لله و… چیزی دیگر است؟ البته که چیزی جز تفسیر این آیه نیست و در ادامه همان ابیات چنین گفته است:
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق
مولانا در این بیت میگوید که آدمی و انسان از نیستان که همان بهشت و جوار خداوند است، جدا شده اند و ناله میکند و آنهای که به شیرینیهای ناچیز و دلخوشیهای دنیا مصروف شدند، در واقع لذت اصلی و معرفت و عشق حقیقی را فراموش کردند، در این ارتباط سنائی غزنوی حکایتی را چنین بیان میکند:
آن شنيدي که در ولايت شام رفته بودند اشتران به چرام
شتر مست در بياباني کرد قصد هلاک ناداني
مرد نادان ز پيش اشتر جست از پيش مي دويد اشتر مست
مرد در راه خويش چاهي ديد خويشتن را در آن پناهي ديد
شتر آمد به نزد چه ناگاه مرد بفگند خويش را در چاه
دستها را به خار زد چون ورد پايها نيز در شکافي کرد
در ته چه چو بنگريد جوان اژدها ديد باز کرده دهان
ديد از بعد محنت بسيار زير هر پاش خفته جفتي مار
ديد يک جفت موش بر سر چاه آن سپيد و دگر چو قير سياه
مي بريدند بيخ خاربنان تا درافتد به چاه مرد جوان
مرد نادان چو ديد حالت بد گفت يارب چه حالتست اين خود
در دم اژدها مکان سازم يا به دندان مار بگدازم
از همه بدتر اين که شد کين خواه شتر مست نيز بر سر چاه
آخرالامر تن به حکم نهاد ايزدش از کرم دري بگشاد
ديد در گوشه هاي خار نحيف اندکي زان ترنجبين لطيف
اندکي زان ترنجبين برکند کرد پاکيزه در دهان افگند
لذت آن بکرد مدهوشش مگر آن خوف شد فراموشش
تويي آن مرد و چاهت اين دنيي چار طبعت بسان اين افعي
آن دو موش سيه سفيد دژم که برد بيخ خار بن در دم
شب و روزست آن سپيد و سياه بيخ عمر تو مي کنند تباه
اژدهايي که هست بر سر چاه گور تنگست زان نه اي آگاه
بر سر چاه نيز اشتر مست اجل است اي ضعيف کوته دست
خاربن عمر تست يعني زيست مي نداني ترنجبين تو چيست
شهوتست آن ترنجبين اين مرد کهترا از دو کون غافل کرد
سنائی غزنوی در این حکایت تمثیلی و نمادین، دنیا و زندگی انسان را به تصویر کشیده است. انسان که خود را به چاه طولانی میاندازد و اژدها دهن باز میکند و اژدها در این حکایت نمادِ از مرگ و قبر میباشد که همه انسانها نهايتاً در آنجا خواهند رفت و موش سیاه و سفید که تنه و ریشه علفها را میخورد/میجوند (جویدن) نماد شب و روز اند و شب و روز هم مجاز از عمر و زندگی که این شب و روز تنه و تناب عمر را جویده جویده در پایان جمع میکند. شتر در این حکایت نمادِ احوادث و اتفاقات زندگی است که همه انسانها را تعقیب میکند. چهار مار که در چاه خوابیده اند، نماد از چهار ویژگی ذاتی و فطری انسان میباشد که به نامهای خون، بلغم، صفرا و سودا یاد میشوند که فعالیت و بیداری و سرکشی اینها در وجود میتواند برای باقی قسمت وجود برضمن فایده، ضرر داشته باشد.
سنائی زندگی و هستی را در قالب این حکایت تعبیر و تشبیه کرده است که نشانگر ابتدا و انتهای عرفان اسلامی میباشد. سنائی و مولانا و در کل عرفا میخواهند که به زبان و سبک و شیوه خود انسان را به جایگاه و مقام اصلی آن که معرفت و حقیقت و شریعت و عشق است، راهنمایی کنند.