اثبات عقلی الله بی همتا این قسمت الی سوال جواب تنها برای اساتید ویاکسانیکه مطاله داشته باشند میباشد
الله ذاتی است که وجودش حتمی و قدرتش ملموس میباشد، و مفکوره خیالی در اذهان نیست.
بسیاری از مردم در روی زمین، خصوصاً درجهان غرب به الله عقیده و ایمان دارند، ولی ایمان و عقیده آنها بر این استوار است که الله یک مفکوره هست نه حقیقت. و ایشان می پندارند که ایمان به وجود الله در واقع ایمان به یک مفکوره لاهوتی است و آن مفکوره ایست که آنرا نیک و جمیل میدانند و میگویند که این جهت نیک و جمیل است که تا وقتی انسان بدان مفکوره معتقد باشد و آنرا در خیال داشته و به سلطه آن گردن نهاده باشد وی به دوافع و انگیزه های همین مفکوره از شر و بدی دوری میجوید و به خیر و نیکی نزدیک میشود. لذا آن یک دافع و انگیزه داخلی است که کار و تأثیرش بالاتر از دوافع و انگیزه های خارجی میباشد. بنابر آن ایشان میگویند که ایمان به الله واجب است و تشویق مردم به این ایمان نیز واجب میباشد تا مردم توسط دوافع و انگیزه های داخلی -که آنرا «مانع دینی»!! مینامند- خیر خواه وخیر پسند شوند…
این گروه مردم را بسیار به آسانی به سوی الحاد میربرند و به مجرد اینکه عقل در جستجوی لمس نمودن وجود این مفکوره به تفکر پردازد از ایمان خویش مرتد میشوند، چون هنگامی عقل وجودش را لمس نکرد و برای این وجود اثری نیافت از وجود الله منکر شده به او کافر میشوند. و گذشته از این آنکه ایمان به اینکه الله یک مفکوره است نه حقیقت خیر را هم مفکوره عاری از حقیقت میسازد و هکذا شر و بدی را مفکوره خالی از حقیقت میگرداند. لذا انسان در کار ها به قدری می پردازد که در آن مفکوره خیر را معتقد باشد و به قدری از آنها دوری میجوید که در آن مفکوره شر را عقیده داشته باشد.
و آنچه ایشان را به اینگونه ایمان واداشته است که ایشان در راه رسیدن به ایمان به الله عقل را استعمال نکنند، و به بازگشائی گره بزرگ ناشی از سوالهای طبیعی پیرامون کائنات و انسان و حیات،یعنی زنده گی چیست وپیرامون ما قبل از حیات دنیا یعنی از کجا آمدیم و مابعد آن که کجا میرویم وچه میشود و در مورد علاقه و ارتباط آن به ماقبل و مابعدش به یک بازگشائی معقول راه نیافته اند، بلکه بازگشائی و حلی برای آنان تلقین شده که تلقین کننده ایشان آنرا ناخواسته است و به این حل تسلیم شده بدون اینکه حس وجود مؤمن به خویش را درک کنند ایمان آوردند، و بسیاری از ایشان میکوشیدند که عقل را استعمال نمایند لیکن برای آنان گفته میشد که دین بالاتر از دسترس عقل است و به سکوت مجبور کرده میشدند.!
و درست آنست که الله حقیقتی است که وجود قدرتش ملموس ومحسوس است نه مفکوره مجرد، و اگر چه اداراک ذاتش نا ممکن است، لیکن وجودقدرتش ملموس و محسوس میباشد. نمی بینی هنگامی که انسان در اطاقش نشسته میباشد و آواز طیاره را در آسمان میشنود و خود آنرا نمی بیند، وی با دریافت آوازش گرچه ذاتش را ندیده به وجود طیاره در هوا عقیده و یقین مینماید، یعنی به وجود طیاره به طور یقین وجزم تصدیق میکند. پس معلوم شد که دریافت و درک وجود طیاره غیر از دریافت و ادراک ذاتش میباشد، چنانچه در مثال مذکور بخاطر عدم احساس به ذات طیاره اداراک ذاتش حاصل نشد، لیکن توسط شنیدن آوازش ادراک وجودش قطعی میباشد. لذا وجود طیاره حقیقت است نه مفکوره خیالی، همچنان این همه اشیای مدرک و محسوس که وجود شان قطعی است، زیرا محسوس و آشکارا میباشند و بودن آنها محتاج به غیر نیز امر قطعی و یقینی است. زیرا این هم محسوس ومشاهد میباشند، چنانچه اجرام سماوی محتاج به نظام اند، و آتش در سوزان بودن خود محتاج به کسی است که آنرا استعمال کند، همچنین هرچیز مدرک و محسوس محتاج به غیرش میباشد، و چیز محتاج ممکن نیست که ازلی باشد، زیرا اگر ازلی میبود از غیرش بی نیازمیبود، پس معنی محتاج بودنش آنست که ازلی نیست. بنابر آن بودن اشیای مدرک ومحسوس به حیث مخلوق کُلاً امر قطعی است، چون غیر ازلی بودن این را افاده میکند که آن مخلوق برای خالقی است. پس احساس به این مخلوقات مثل احساس به آواز طیاره امر قطعی است، و وجود خالقی برای این مخلوقات که از وی صادر شده باشند مثل وجود طیاره که از وی آواز صادر شده امر قطعی میباشد. پس وجود خالق برای مخلوقات امر قطعی و یقینی گردید، بنابرآن وجود خالق حقیقتی است که انسان وجود آنرا توسط حس لمس کرده است. و مفکوره ای نیست که انسان آنرا در ذهن خود ترسیم کرده باشد. و این خالق عقلاً واجب است ک ازلی باشد، چون اگر غیر ازلی میبود حتمی محتاج و در نتیجه مخلوق میبود. و طبیعت خود ازلی نیست چون آن محتاج است که با نسبت های خاص و احوال معینی حرکت کند، و نمی تواند که از پابندی به نسبتها و احوال مذکور رهائی یابد. بنابر این طبیعت به آن سبب و احوال محتاج میباشد، و نیز ماده ازلی نیست زیرا محتاج است، چون نمی تواند از یک حال به حال دیگر تغییر کند مگر با تکاثر معین و نسبتهای معین وچاره ای ندارد جز اینکه به نسبتهای مذکور و همان قدر معین از تکاثر پابند باشد. لذا آنهم محتاج است. بنابر این ثابت شد که طبیعت خالق نیست چون ازلی و قدیم نمی باشد و ماده نیز خالق نیست چون ازلی وقدیم نمیباشد، پس دیگر احتمالی باقی نماند جز اینکه الله تعالی خالق باشد، یعنی همان ذات قدیم و ازلی که مردم وی را “الله” و یا “GOD” و یا “هیم” و یا امثال آن مینامند، از نامهای که همه اش بر مسمیء واحدی دلالت میکند که آن الله است، یعنی خالق ازلی قدیم.
بنابر آن الله حقیقتی است که وجود وی از وجود مخلوقاتش توسط حس لمس کرده میشود و انسان هنگامی از ذاتی میترسد که حقیقتاً موجود بوده وجودش توسط احساس لمس میگردد وهنگامی الله تعالی را عبادت میکند ذاتی را عبادت میکند که محققاً موجود بوده وجودش توسط احساس لمس کرده میشود. وهنگامی رضامندی الله سبحانه وتعالی را میخواهد رضامندی ذاتی را میخواهد که وجودش محقق بوده توسط احساس لمس میگردد، بنابر این انسان خائف از الله، عابد وی و طالب رضای او سبحانه تعالی میباشد از روی یقینی میباشد که در آن هیچگونه شک راه نمی یابد.