نویسنده: سیدابوالحسن ندویمترجم: مفتی محمدقاسم قاسمی
جهانی جدید
اگر قدری به عقب برگردید و به دنیای هزار و چهار صد سال پیش نظری بیفکنید و فریبندگی مناظر زیبا و لباسهای رنگارنگ و ذخایر طلا و نقره و ساختمانهای مجلل و با شکوه را کنار بگذارید و کمی هم به انسانیت بیندیشید خواهید دید، که در اقیانوس بیکران زندگی همواره ماهی بزرگ، ماهی کوچک را شکار میکرد. و در بیشهزار انسانیت شیرها و پلنگها و خوکها و گرگها، گوسفندان ضعیف را طعمهی خود قرار داده بودند. بدی بر نیکی، رذیلت بر فضیلت، خواستههای نفسانی بر عقل و خواستهای تن بر آمال مطلوب روح، چیره و اوضاع آشفته و بحرانی بود.
متأسفانه! از هیچ گوشهی دنیا فریاد اعتراض و احتجاجی بگوش نمیرسید، بر چهرهی باز انسانیت، اخم و ترشرویی مشاهده نمیشد. دنیا به مثابهی بازاری که در آن انواع کالاها را به مزایده میگذارند، گردیده بود. پادشاهان و وزراء و ثروتمندان و فقراء همه قیمت گذاری شده بودند و در جهت اغراض و منافع شخصی به فروش میرسیدند و کسی نبود که خود را فراتر و با ارزشتر از خرید و فروش خریداران قرار داده باشد و بانگ برآورد که کل نظام هستی در برابر من پست و حقیر است، زیرا من برای هدف و جهانی والاتر آفریده شدهام، چگونه میتوانم روح خود را در ازای متاع اندک این دنیای محدود و فانی بفروشم.
ملتها و کشورها و قبایل و خانوادهها در حصار خودساختهی خویش محصور و محبوس بودند، جز در دایرهی تنگ و افق محدود فکری خویش به مصالح و منافع جامعهی انسانیت نمیاندیشیدند.
زندگی به طور کلی بازار مکر و فریب گشته و منبع شر و فساد شده بود. انسانیت چنان جسد سرد و بیروحی شده بود که در آن تپش و سوز قلب و حرارت عشق و محبت وجود نداشت، گویی بر کالبد معنویت انسان، جنگلی از فساد و تباهی روییده بود و در هر گوشهی این جنگل حیوانات درنده و خونخوار و مارهای زهرآگین جای گرفته بودند و انسانیت در چنان لجنزاری فرو رفته بود، که امکان خروج از آن برایش مشکل مینمود.
زیرا در آن لجنزار هولناک همه چیز (جز انسان واقعی) یافت میشد و اگر گاه گاهی انسانهای پاک نهادی آشکار میشدند به غارها و کوهسارها یا معابد و خلوتگاهها پناهنده و معتکف میشدند، تنها به کشیدن گلیم خود از آب اکتفا مینمودند و نیز از مسایل و مشکلات انسانیت جشم فرو بستند، در کمال بیتفاوتی بسر میبردند و به آن حصار و محدودهی تنگ، دل خوش کرده بودند و در نتیجه مردی یافت نمیشد که پا به میدان مبارزه نهاده باشد و علیه اوضاع نابسامان یاد شده قیام کند و به گفتهی حافظ:
گوی توفیق و کرامت در میان افکندهاند |
کس به میدانرو نمیآرد سواران را چه شد |