در تاریخ جهان گروههای بیشماری به چشم میخورند که هر کدام به نوبهی خود به انسانیت خدمت نموده و در پیشرفت و شکوفایی جهان نقش بسزایی داشتهاند و تمام این گروهها خود را خدمتگزاران واقعی بشر دانستهاند و خواهان آنند که نامشان در زمرهی معماران جهان درج گشته و خدماتی که به جامعه انسانیت تقدیم داشتهاند با دیگر گروهها مقایسه گردد تا معلوم شود که امتیاز کدام گروه بیشتر از سایرین است. اولین گروهی که در این زمینه عَلَم ادعا برافراشتهاند و خود را پرچمدار این نهضت میدانند، فلاسفه و حکما هستند. ما چون همیشه از فلاسفه و افکار فلسفی تأثیر پذیرفتهایم، وقتی این گروه را میبینیم، بیدرنگ چنین میپنداریم، که آری! هم اینانند که باعث افتخار و سربلندی انسانها بوده و دامن انسانیت را پر از جواهر علم و حکمت نمودهاند، تعصب را کنار بگذاریم و اندکی آزادانه بیندیشیم، آیا این ادعایشان صحیح است؟ میخواهم، بپرسم، که انسانیت از این گروه چه حظ و بهرهای برده است و کدام تشنگیاش را رفع نموده و اساساً آنان چه دردی از دردهای جامعه را مداوا کردهاند؟
پس از لحظهای اندیشه و تفکر آزاد و درک حقیقت، انسان ناامید میگردد. حال اگر به مطالعهی فلسفه روی آوریم و به زندگی فلاسفه نظر بیفکنیم، به وضوح خواهیم دید که فلسفه در اقیانوس بیکران زندگی همانند جزیرهای کوچک با دایرهای محدود و منحصر به فرد بوده است که حکماء و فلاسفه تمام استعدادهای خدادادی خویش را در آن دایرهی محدود به کار میگرفتند و به مسایل و مشکلاتی که ناگزیر از حل آنها بودهاند و انسانیت بدون آنها نمیتوانست گامی به جلو گذارد التفاتی ننمودند. آنان در جزیرۀ علمی خود در کنج عافیت بسر میبردند و انسانیت همچنان در دریای بیکران مشکلات و مسایل غوطهور بود.
نظری به یونان و پایه گزاران فلسفه ما را به این واقعیت رهنمون میسازد که فلاسفهی آنجا پیرامون کواکب و سیارات دست به تحقیقات دامنهداری زده بودند و در این زمینه فعالیت چشمگیری داشتند، ولی برای بهبود وضع زندگی انسانها هیچگونه رهنمودی ارایه ندادند و جز قشر خاصی از مردم برای عموم انسانها چیزی به ارمغان نیاوردند. آری آنها ارتباطی با زندگی اجتماعی مردم نداشتند و پیرامون علم و حکمت واقعی حصاری کشیده بودند و در این حصار خود ساختهی خویش دربارهی چند مسألهی علمی به بحث مینشستند، نقش این گروه را در عصر ما میتوان به سفارتخانههای کشورهای خارجی تشبیه کرد که در آنجا افراد بسیاری به مشاغل سیاسی، اقتصادی و فرهنگی و غیره مشغول فعالیتاند. ولی هیچ یک از آنها ارتباطی هر چند اندک با مسایل داخلی کشوری که در آن بسر میبرند، ندارند. آنان از فقر، اخلاق و پیشرفت و عقب ماندگی آن کشور بحثی نکردهاند و نظری ارایه نمیدهند. دایرهی کار و فعالیتشان محدود و محصور میباشد.
و علیرغم حضورشان در جامعه گویی که در آن بسر نمیبرند.
گروه دوم، شعراء و ادباء هستند. با وجودیکه نمیخواهیم این گروه را مورد تحقیر قرار دهیم ولی اگر جسارت تلقی نشود میگوییم که شعرا و ادبا نیز درد انسانیت را درمان نکردند، بلکه مایهی تفریح و سرگرمی انسانها را فراهم ساختند. زبان و ادبیات ما را غنی کردند. نه تنها به فکر اصلاح انسانیت نبودند، که شایستگی آنرا هم نداشتند. زندگی در حال تغییر و ارزشهای والای انسانی در حال نابودی بود. ولی این گروه همچنان به قافیه پردازی و شیرین بیانی خویش سرگرم بودند. با مثالی، میتوانیم مطلب فوق را بهتر توضیح دهیم. «تصور کنید که در جایی مردم مبتلای مصایب یا در حال زد و خورد و یا گرفتاری مشکلات و ناراحتی باشند. در آن اثناء شخصی نی زنان از آنجا بگذرد. تنها توجه آنان را به خود جلب مینماید، که آنها میتوانند چند لحظهای از شنیدن نوای دلنواز نی وی بهره گیرند. اما از ترنم دلربای او هیچ مشکلی از مشکلاتشان حل نمیشود. و نیز نمیتوانند از آن پیام سازندهای بگیرند». شعر و ادب اگر چه برای ما لازم و موجب نشاط فکری میگردد. ولی به هیچ وجه نمیتواند حلال مسایل و مشکلات باشد و داروی شفا بخش امراض اجتماعی گردد. مضافاً این گروه جهت دستیابی به هدفی والا و بلند مرتبه متحمل رنج نشدهاند و برای اصلاح فکری بشر فداکاری به خرج نمیدهند. در صورتیکه انقلاب و اصلاح جز از راه فداکاری و گذشت و ایثار امکان پذیر نیست.
سومین گروهی که توجه ما را به خود جلب نموده است و ما را تحت تأثیر قرار میدهد گروه فاتحین و کشور گشایان است آنانی که سرزمینها و ممالک گوناگون را با نیروی شمشیر فتح نمودند و هنوز هم صدای چکاچک شمشیرهایشان از ورای قرون و اعصار بگوش میرسد.
ظاهراً چنین استنباط میشود که هم ایشانند که به انسانیت خدمت ارزنده و شایان توجهی نمودهاند. ولی اگر واقع بینانه به مسایل توجه کنیم، میبینیم که در تاریخ و عصر آنان جز سفاکی و خونریزی و ظلم و ستم و فساد و تباهی و در نتیجه بیعدالتی چیز دیگری به چشم نمیخورد. به عنوان مثال وقتی نام اسکندر به میان میآید، داستان مظالم و ستمهایش بخاطر میآید و داغ دل انسان تازه میگردد. آیا چنین فردی میتواند منجی انسانیت باشد؟! وی از یونان گرفته تا هندوستان بسیاری از کشورها را در آتش خودخواهی خویش سوزاند. سرزمینهای زیادی توسط او از نعمت امنیت محروم گشتند که تا چندین قرن نتوانستند به حالت اولیهی خود برگردند. این امر در مورد «سینیور»، «چنگیز» و فاتحین دیگر نیز مصداق دارد. فاتح ولو اینکه برای ملت خود موجب آسایش و امنیت باشد، به طور کلی برای سایر ملتها باعث عذاب و شکنجه است!!
گروه چهارم، رهبران آزادیخواه و آزاد کنندهی ملتها و کشورها از یوغ استعمار و استثمارند.
هنگامیکه نام این گروه بر زبان جاری میشود، ناخود آگاه در برابر عظمت و شکوه آنان سر تعظیم فرود میآوریم. در واقع آنان برای کشورهای خود کارهای بسیار ارزندهای انجام دادهاند. ولی برای انسانهای خارج از محدودهی جغرافیایی خویش چه کردهاند؟ مسلماً نام ابراهام لینکلن را شنیدهاید. او معمار طرز تفکر آمریکای جدید است، ولی باید پرسید که به مصر، عراق، هند و دیگر کشورها چه نفعی بخشید؟ اگر با دقت و تأمل کارهایشان را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم نتیجه خواهیم گرفت که او یک نیروی امپریالیستی جدید به وجود آورد و به زنجیر و سلسله بردگی حلقهی دیگری افزوده است.
شاید با نام «سعدزاغلول» آشنا نیستید و سؤال کنید که ایشان چه کسی بوده است؟ میگویم! او رهبر جنبش آزادیبخش مصر بود ولی خارج از جهان مصر هیچ گونه نقش مؤثر و سازندهای ایفا نکرد، چون نژاد پرست بود و نژاد پرستی و ملی گرایی در برخورد با سایر جوامع و کشورها پیامآور مشکلات است. زیرا شالودهی آن بر اساس برتری ملتی بر ملت دیگر، استوار بوده است و اکثر به خاطر برتر پنداشتن قوم خود، دیگران را به بردگی میکشند.
گروه پنجم، مخترعین و مکتشفین هستند. این گروه با اختراعات و اکتشافات خود برای رفع مشکلات انسانها خدمات ارزندهای ارایه نمودهاند که معترف نبودن به آنها، دور از انصاف مینماید. ما در اختراع اموری چون برق، هواپیما، قطار، رادیو، و غیره خود را مرهون تلاش و کوشش همین قشر میدانیم و در مفید بودن این همه اختراع تردیدی نداریم، ولی اگر به دقت بنگریم در مییابیم که تنها اختراعات گوناگون برای انسان کافی نیست و اگر اینها با ارادهای نیکو، صبر، بردباری، خدمت به خلق و عواطف عالیه انسانی همراه نباشد و اگر مسایل ضروری انسانها توسط اینها حل نگردد، خود قضاوت کنید، که آیا باز هم این وسایل و ابزار پیشرفته به خودی خود موجب استراحت و آسایش انسان خواهند بود یا باعث رنج و زحمت وی؟!
مخترعین زحمت بسیاری کشیدند ولی روش صحیح استعمال و به کار گرفتن از اختراعات را به ما نیاموختند، آنها مغز و فکری را که از این ابزارها استفادهی مثبت کند و از به کارگیری منفی و مضر آنها پرهیز نماید پرورش ندادند. تجربهی ما در جنگ جهانی گذشته شاهد این مدعاست که بدون تربیت اخلاقی و تقویت حس خدا پرستی و ایجاد تقوی، ابزارهای یاد شده، در حق انسانیت عذاب و شکنجههای مهلکی بیش نبوده است و موجب آسایش و امنیت او نمیشوند. قصد ندارم که از ارزش این گروه از دانشمندان بکاهم و یا تحقیری متوجه آنان نمایم. ولی محققاً باید بگویم که این وسایل و اختراعات بدون ارادهی نیکو و فکر سالم ناقصند. تا زمانیکه در دل انسان احساس نیکی کردن و فداکاری به وجود نیاید وسایل و امکانات مادی، به تنهایی او را نیکوکار نمیگردانند. فرض کنید که من صاحب ثروت و مکنتی باشم و در جامعه نیز افراد فقیر و مستمند بسیار وجود داشته باشد. حال اگر من فاقد حس نوع دوستی و تعاون باشم چه کسی میتواند مرا به انفاق و بذل و بخششی تحریض (تشویق) نماید؟!
وضعیت گروههای یاد شده را بررسی کردیم و با عملکردشان آشنا گشتیم…
اینک سخن از گروه ویژهی دیگری به میان میآید و این گروه مدعی اختراعات و اکتشافات نبودند و ادعای تخصص در علوم مختلف را ندارد و به ادبیات و فن و شعر نیز نمیبالند.
نه اغراق و مبالغه میورزند و نه هم تواضع بیش از حد را لازم میدانند، این گروه «پیامبران» با صراحت و به طور ساده چنین اعلام میدارند که ما سه چیز به جهان عرضه میداریم، 1- علم درست و صحیح 2- اعتقاد و یقین بر آن علم، 3- ایجاد انگیزه عمل بر آن علم و ادامهی زندگی بر اساس آن یقین.
این است عصارهی تعلیمات از عهد آدم(ع) تا خاتم ج. حال میپردازیم به اولین ارمغان نبوت یعنی علم درست که پیامبران به انسانیت تقدیم کردند آفرینندهی جهان کیست؟ این اولین پرسشی است که پیامبران خود به آن پاسخ دادند و اظهار میدارند، مادامیکه ندانیم ما را چه کسی و برای چه هدفی آفریده است؟ هیچگونه حقی جهت استفاده از آفریدههای این جهان نداریم، زیرا آنچه در این جهان وجود دارد از جنبش و حرکت گرفته تا خوردن و نوشیدن، همه، جزیی از آن کل عظیم است. تا زمانیکه، مرکز کاینات را نیافتهایم و با هدف کلی آن اتفاق نظر پیدا نکردهایم حق استفاده از آنها را هم نداریم. بدون شناخت واقعی جهان، استفاده از لقمهای نان هم جایز نیست، زیرا هم ما و هم آن غلهای که از دانهاش استفاده میکنیم همه جز ناچیزی از جهان پهناور و بزرگ هستیم. و این جهان گسترده که در آن بسر میبریم به نوبهی خود، جز ناچیزی از کل هستی بیانتهای خداوندی است. اگر شما به نسبتی که زمین با خورشید و سیارات و ثوابت دیگر دارد پیببرید ممکن است از وجود خود و حتی از وجود کشور بزرگتان هم خجل گردید.
حال فکر کنید که چه کسی بین شما و اجزای دیگر نظام هستی رابطه برقرار کرده است؟ آری، این آفریدگار جهان است که بر اساس هدف کلی آفرینش رابطهی فوق را به وجود آورده است. پس اگر شما او را نمیشناسید یا به هدف آفرینش ایمان و اعتقاد ندارید، چه حقی برای خود در جهت استفاده از اجزا و پدیدههای جهان قایلید. فی المثل اگر پاره نانی که در دست شماست به سخن آید، که من آفریدگارم را شناختهام و طبق فرمان او در اختیار شما قرار گرفتهام. آیا تو او را شناختهای و بندگیاش را به جای آوردهای؟ پاسخ شما چه خواهد بود؟ چه تراژدی غم انگیزتر از این که در دنیای امروز، بازارها شلوغ و در درون آن روابط مردم با یکدیگر گرم است. کارهای مهمی انجام گرفته است و به هر مسألهای توجه میشود. ولی متأسفانه احدی فرصت ندارد که تحقیق نماید آفریدگار او کیست؟ و مقصود آفرینش چیست؟
آری، هنگام بعثت پیامبران، ماشین بشریت بیهدف در حرکت بود، فلاسفه و دانشمندان، شعرا و ادبا، فرمانروایان و کشورگشایان و دهقانان و بازرگانان جمله غرق در مسایل شخصی خویش بودند. حاکم و رعیت، ظالم و مظلوم همه از آفریدگار و هدف اصلی آفرینش بیخبر بودند. در بحبوحهی چنین نابسامانیهایی پیامبران الهی قد علم نمودند و کسانی را که زمام امور جامعه بدستشان بود مورد خطاب و باز خواست قرار دادند که چرا به همنوعان خود ظلم و ستم روا میدارید؟ چرا بشریت را از راه راست منحرف میکنید و به بیراهه سوق دادهاید؟
آنها وجدان بشریت را مخاطب قرار دادهاند و او را به سوی حق فرا میخوانند در چنین شرایطی انسانها به دو دسته تقسیم میشوند، گروهی راه خوشبختی در پیش گرفتهاند و به ندای پیامبران لبیک میگویند و گروهی دیگر کجروی را پیشهی خود ساختهاند و دست به انکار میزنند.
نکتهی قابل ذکر دیگر این است که پیامبران هیچگاه مدعی نشدند که ما برای آشکار ساختن اسرار نهان طبیعت آمدهایم، یا میخواهیم نیروهای طبیعی را رام سازیم و اختراعات جدیدی به جامعه بشریت عرضه داریم، بلکه میگویند، ما مسئولیت داریم علمی را که آفریدگار جهان به ما عنایت فرموده است، به دیگران ابلاغ نماییم، آنها میگویند: جهان را ذاتی قادر، بدون همکاری احدی به وجود آورده است و بنا به اراده و حکمت آن ذات در حال حرکت است و نیز بیهدف آفریده نشده است و بدون قصد اداره نمیگردد. پس از زندگی دنیا حیات جاوید دیگری در انتظار انسان است که در آنجا نسبت به حیات پیشین مورد باز خواست و محاسبه قرار میگیرد و به تناسب اعمال نیک و بدش، پاداش و کیفر خواهد دید.
آری، این پیامبرانند که قوانین گوناگون بشری را از سوی خدا آوردهاند و هدف او را از آفرینش جهان بیان میکنند و پیامش را به هر ملت و سرزمینی میرسانند. پیمودن راه خدا بدون وجود پیامبران امکان پذیر نمیباشد. آنچه شرح آن گذشت مطالبی بود که کلیهی پیامبران بر آن اتفاق نظر دارند و احدی با دیگری اختلاف نظر ندارد. در صورتی که بین فلاسفه و حکماء در مورد اعتقاداتشان اختلاف نظر شدید وجود دارد و آنها به هیچ وجه با اتفاق آراء نظری را نمیپذیرند. باید دانست که تنها علم و معرفت بوجود آورندهی یقین نمیباشد. امروزه ما از شناختهای بسیاری برخورداریم در حالیکه ما به اندازهی معلوماتمان نیست بسیار اتفاق میافتد که یک عالم فاقد یقین باشد. اصولاً اکثر فلاسفه از نعمت یقین محروم و گرفتار شک و تردید بودهاند. متأسفانه امروز نیز علم و فلسفه به جای یقین، تولید شک میکند. لذا بسیاری از دانشمندان و عالمیان نیازمند یقین هستند. پیامبران تنها به ارایهی علم اکتفا ننمودهاند بلکه همراه آن جوهر یقین را در ذات آنها احیاء نمودند. زیرا اگر چه علم نعمت بزرگی است ولی یقین در مقابل آن نعمتی بس بزرگتر است. باید دانست که علم بدون یقین صرفاً نوعی تمرین برای زبان و تنوعی برای فکر است و چه بسا عامل بوجود آورندهی نفاق در قلب انسان میباشد. بنابراین پیامبران در پیروان خود علم صحیح را توام با جوهر یقین احیاء نمودند پیروانشان هر چه میدانستند به آن معتقد بودند و در راه آن فداکاری مینمودند، فکرشان روشن از علم و قلبشان مملو از یقین بود. میتوانید داستانهای یقینشان را در تاریخ مطالعه کنید، سپس در پرتو آن شناخت، وضعیت جامعهی کنونی خویش را مورد بررسی قرار دهید. اگر امروز یقین به معنی واقعی آن وجود میداشت، ظلم و ستم رایج نگشته بود و بازار رشوه خواری پر رونق نمیگردید. آری، همهی این فساد و بدیها بخاطر عدم علم و آگاهی نیست. آیا مردم نمیدانند که رشوه گرفتن حرام است؟ آیا نمیدانند که دزدی و راهزنی گناه است؟ بر عکس امروزه میبینیم که هر جا علم و دانش بیشتر است. آنجا جنایت بیشتری به چشم میخورد.
کسانیکه خود در ذم رشوه خواری کتاب تألیف میکنند، از همه بیشتر رشوهستانی مینمایند. آنانیکه بیشتر از دیگران از عواقب دزدی آگاهی دارند و با تمام ارتکاب این جنایت چندین بار کیفر و مجازات دیدهاند، معذالک بیشتر از دیگران مرتکب عمل شنیع فوق میگردند. پس معلوم میشود که تنها داشتن آگاهی کافی نیست.
خوانندگان محترم، باید دانست که با وجود لازم و ملزوم بودن علم و یقین، در این جا یک نکته حائز اهمیت دیگری وجود دارد و آن مرحلهی عمل است. اگر علم و یقین وجود داشته باشد ولی توأم با عمل نباشد باز هم سودی ندارد. اگر به جامعهی خود نظری بیندازید خواهید دید، بسیاری از پزشکان که به مضرات خیلی از چیزها آگاهی دارند در عمل از نزدیک شدن به آنها اجتناب نمیورزند. زیرا انگیزهی اجتناب و نفرت از چیزهای مضر در درونشان وجود ندارد و نمیتوانند با هواهای نفسانی مبارزه کنند. بدین جهت است که پیامبران همراه علم و یقین نیروی سومی که همانا انگیزهی عمل است و به کمک آن انسان میتواند بر خواهشهای نفسانی و خواستههای گوناگون دیگر غلبه یابد، بوجود آوردند و خود توانستند از علم و یقین خویش به درستی استفاده نمایند و به اقتضای آن زندگی نمایند. و وجدان آنها بر اعمالشان نظارت دارد، هنگام ارتکاب کار زشت، آنان را از انجام آن باز میدارد. لذا پیامبران هر زمان به افراد امت خویش سه نعمت یاد شده را عطا فرمودند. در سایهی آن در زندگی صدها هزار نفر از مردم انقلاب و تحول، پدید آوردند. آنها حقیقتاً بر انسانیت به معنی واقعی کلمه، منت نهادند. درود و سلام بیکران بر این خدمتگزاران بشریت باد که انسانیت را از خطر زوال و نیستی رهایی بخشیدند. متأسفانه با گذشت زمان صفات یاد شده ناپدید گشت. علم صحیح از بین رفت. چراغ یقین خاموش و انگیزهی عمل محو گردید تا جاییکه در قرن ششم میلادی صفات معنوی فوق در افراد به قدری کمیاب شد که یافتن آن بسیار مشکل مینمود. به طوری که در یک کشور پهناور یا قارهی بزرگ احدی یافت نمیشد که دارای قلبی سرشار از یقین و سینهای پر از علم باشد. دینی را که پیامبران آورده بودند و با خون دل آبیاری کرده بودند. دستخوش تحریف و دگرگونیها شده بود. با وجود این در ژرفای تاریکیهای شک و تردید و جهل و نادانی، نور علم و یقین که همچون کرمی شب تاب در دل تیره و تار شبهای ظلمانی سوسو میزند، گهگاه میدرخشید.
صاحبان یقین و عمل در این برهه به قدری کمیاب شده بودند که یک جوان ایرانی بنام «سلمان فارسی» در جستجوی یافتن آن از ایران تا شام و حجاز مسافرت میکند و در این سه منطقه موفق میشود تنها سه نفر از صاحبان یقین را ملاقات کند. آری در چنین مقطعی از زمان یعنی در بین تاریکیهای متراکم و ناشی از جهل و نادانی و ظلم و ستم بود که خداوند آخرین پیامبر خود را به رسالت مبعوث نمود و هم او بود که توانست با جد و جهد بسیار صفات یاد شده را در بین مردم اطراف و اکناف عالم آن روز از شهر گرفته تا روستا انتشار دهد. حضرت محمد ﷺ در واقع صور (شیپور) حیات جدیدی را در جهان دمید. هیچ نقطهای نبود که صدای آن صور بگوشش نرسد. اگر کسی موفق به شنیدن آن نگردید، علت آنرا باید در عدم درک شنوایی وی جستجو کرد.
امروزه در هر گوشهی جهان ندای «أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ» طنین انداز است. یعنی هنگامیکه همه در خواب و زبانها در دهان خاموش است. فریاد «جز خدای واحد، خدای دیگری وجود ندارد و محمد فرستادهی حقیقی اوست» آنها را بیدار میگرداند. اکنون این ندا توسط وسایل ارتباط جمعی از جمله رادیو به قدری پخش میشود که هیچ مورد دیگری قابل قیاس با آن نمیباشد و رادیوها هیچ امری را مانند این واقعیت عمومی نکردهاند. این همانا حقیقتی است که پیامآور خدا در قلهی کوه صفا با صدایی رسا به سمع همگان رساند. اگر امروز کسی ادعا کند که احدی نام و پیام خدا را همچون محمد ﷺ در عرصهی گیتی منتشر نکرده است، سخنی به گزاف نگفته است.
آری، سپاس و ستایش شایستهی خدایی است که پیامبری همچون محمد ﷺ را مبعوث گردانیده است و به او توفیق اعلاء کلمة الله را عنایت فرموده است. «رسول اکرم ﷺ هنگامیکه در بدر ناگزیر بود تعداد 313 نفر مسلمین بیدفاع را که محصول تلاش و کوشش 14 الی 15 سالهی وی بود، در مقابل هزار نفر از کفار مسلح قرار دهد، سر بر آستان کبریاییش نهاد و فرمود، بارالها، اگر امروز ارادهات به نابودی این گروه اندک قرار گیرد، دیگر عبادتت تا قیامت ممکن نخواهد شد».
پیامبر اکرم ج با فریادی رسا آنچنان ندای توحید را بگوش جهانیان رسانید که تمام ادیان و مکاتب فلسفی را به نحو غیر قابل وصفی تحت تأثیر قرار داد، خداوندﻷ به علت حساس بودن مسألهی سجده و عبادت، به فرشتگان دستور داد تا انسان را که اشرف مخلوقات است سجده کنند و به انسان نیز دستور داد تا تنها در برابر ذات ربوبی به سجده افتد و فقط او را عبادت کند. زیرا خداوند، جهان و همه کاینات را به خاطر انسان آفریده است و مسخر او کرده است و انسان نباید در مقابل احدی از موجودات خاضع باشد و آنها را سجده نماید. از روزی که انسان شنید، در برابر همنوع سرخم کردن شرک است، از آن روز به بعد این کار در نظرش بسیار پست و حقیر آمد. گرچه عدهای میکوشند که به نوعی مسألهی فوق را تأویل فیلسوفانه نمایند و در این مورد مجوزی فراهم نمایند. که باز این واقعیت خود دلیل آن است که با ندای توحید در کاخ شرک تزلزل به وجود آمده است.
رسول اکرم ﷺ نیروی عمل به شناخت و یقین را در انسان بیدار کرد. در سایهی آن وجدان آدمی به قدری نیرومند گردید که در برابر آن قدرت کنترل هزاران پلیس و صدها دادگاه و دهها حکومت ناچیز بشمار میآمد به برکت همین نیروی درونی بود که وقتی یکی از اصحاب مرتکب عمل زنا میشود، سراسیمه به محضر رسول گرامی شرفیاب میشود و عرض میکند، یا رسول الله مرا (توسط اجرای حد) پاک گردان. رسول گرامی چهرهاش را بر میگردند ولی او بار دیگر در برابر آن حضرت قرار میگیرد و جملهی یاد شده را تکرار میکند. رسول ج دوباره از وی اعراض مینماید. او مجدداً در برابر سیمای مبارک رسول قرار میگیرد برای سومین بار کلام خویش را بازگو میکند، در این زمان پیامبر ﷺهت حصول اطمینان در صدد تحقیق بر میآیند، تا مبادا بیماری روانی بر وی مستولی شده باشد.
پس از جستجو، مشخص میشود که از جنبهی روانی کاملاً در وضعیت سالم و مطلوبی بسر میبرد و تنها نیروی وجدان و ترس از عذاب اخروی او را وادار به اعتراف و آماده جهت پذیرفتن کیفر نموده است.
همچنین «غامدیه» که یک زن مسلمان روستایی و درس نخوانده بود. مبتلای گناه میگردد هیچ کس او را هنگام ارتکاب گناه ندیده بود. اما وجدان نیرومندش وی را به قدری تحت فشار میگذارد که دنیا در نظرش تیره و تار میگردد، غذا میخورد، اما به خود میگوید تو پاک نیستی. ابتدا باید خودت را پاک گردانی و سپس کارهای دیگر را انجام دهی و پاک شدن جز با جاری شدن حد اسلامی ممکن نیست. لذا خدمت آن حضرت مشرف میشود، با اصرار زیاد و با وجود باردار بودن تقاضای اجرای حد مینماید. پیامبر اکرم ج پس از اطلاع از باردار بودن وی میفرمایند: فرزندت مقصر نیست و جرمی مرتکب نشده است چرا او همراه شما کشته شود؟ لذا پس از وضع حمل و زایمان بیایید تا قانون اجرا گردد.
خوانندگان گرامی! فکر کنید که در خلال این مدت وی میخورد، میآشامد، از لذتهای دنیوی بهره میگیرد ولی تزلزلی در ایمان و ارادهاش به وجود نمیآید.
سرانجام پس از وضع حمل در حالیکه نوزادش را در آغوش دارد به حضور سرور کاینات مشرف میشود و عرض میکند یا رسول الله. اینک برای اجرای حد کاملاً آمادهام، هر چه زودتر مرا تطهیر کنید.
رسول اکرم ﷺ میفرمایند: خیر، اکنون امکان پذیر نیست، بروید و پس از اتمام دوره شیرخواری کودکت، مراجعه نمایید. حال بنگرید که در این میان نه پلیسی وجود دارد و نه اطلاعات و مراقبت و نه ضمانتی، به طور قطع در این مدت چند بار قیافهی معصوم فرزندش او را به زندگی دعوت نموده است با لبخندش به او گفته باشد، مادر جان من دلم میخواهد در آغوش تو پرورش یابم، از تو سخن گفتن را بیاموزم و به کمک دستهای تو بر زمین راه بروم، ولی او در پاسخ چنین گفته است که خیر! فرزند عزیزم، مادرت حق حیات ندارد. زیرا او پاک نیست و روزی باید در دادگاه عدل الهی حضور یابد، پاسخ دهد و بدین ترتیب مجدداً در حالیکه فرزندش قطعه نانی در دست دارد به خدمت رسول اکرم میرسد، میگوید. یا رسول الله، ملاحظه میفرمایید که دوران شیرخوارگی نیز پایان یافته است و او میتواند به کمک نان و سایر خوراکیها تعذیه نماید. لذا من باید پاک شوم. اینجا بود که پیامبر اکرم ج دستور مجازاتش را به صورت سنگسار صادر نمود و آن قدر از وی خشنود میشوند که میفرمایند. این بندهی خدا توبهای نموده است که اگر توبهاش در میان اهل مدینه تقسیم شود، برای آمرزش گناهان همهی آنها کافی است. (رضی الله عنها وأرضاها).
حال باید پرسید این چه نیرو و قدرتی است که بدون هیچ زور و اکراه و حکم قاضی وی را به حضور رسول اکرم ﷺ میکشاند، از ایشان تقاضای اجرای حد شرعی مینماید مسلماً این نیروی قدرتمند درونی چیزی جز ایمان نمیتواند باشد. امروز میلیونها مرد و زن تحصیل کرده وجود دارند، ولی متأسفانه علم و دانششان آنها را از انجام کارهای زشت باز نمیدارد. آری، حضرت محمد ﷺ سه گوهر گرانبها را که شرح آن گذشت یعنی علم صحیح، یقین کامل و ایجاد انگیزهی عمل، به جهانیان عرضه داشت. به جرأت میتوان گفت جهان مادی نیز نعمتهایی والاتر و با ارزشتر از نعمتهای فوق نیافته است، هیچ کس احسانی همچون احسان پیامبر به جهان و جهانیان عرضه ننموده است. جا دارد که همهی انسانهای جهان بر خود ببالند که در نوع آنها انسانی پیدا شده است که مایهی افتخار و سربلندی انسانیت میباشد. اگر حضرت محمد ﷺ به رسالت مبعوث نمیشد، امروز دنیا در چه وضعی بسر میبرد؟ و ما بهترین نمونه و الگوی شخصیت چه کسی را ارائه میداریم؟ حقا که پیامبر اکرم ج نشانهی بارز عظمت و شکوه انسانیت است: او تنها برای یک ملت فرستاده نشده است و مختص یک کشور نمیباشد. شایسته است که فرزندان آدم بر خود ببالند، زیرا آنها از جمله موجوداتی هستند که حضرت محمد ﷺ که نمونهی کامل انسانیت است در میان آنان ظهور کرده است. همچنین در میان انسانها هیچ قشری وجود ندارد که لطف و محبت رسول اکرم ﷺ، مستقیم یا غیر مستقیم بر آنان سایه گستر نشده باشد.
آیا به مردان احسان ننمود؟ آیا به آنها مردانگی و جوانمردی و انسانیت نیاموخت؟ آیا به زنان احسان نفرمود؟ آیا او نبود که حقوق زنان را بیان کرد؟ و رعایت حقوقشان را بر مردان واجب شمرد، فرمودند بهشت زیر پای مادران است؟ هم ایشان بود که به درماندگان و ضعفا احسان نمود، از آنان پشتیبانی کرد و از هرگونه ظلم و ستم در حق آنها به شدت مخالفت ورزید، فرمودند، از آه و نفرین مظلوم و ستمدیده بترسید. زیرا بین دعای ستمدیده و خداوند هیچگونه حجاب و حایلی وجود ندارد و دعایشان به زیور اجابت مزین خواهد شد. از اینرو خداوند در کتاب محکم خویش میفرمایند. من نزد شکسته دلان هستم. آیا او به فرمانروایان و قدرتمندان احسان نکرده است؟ اوست که وظیفهی هر یک از آنان را در قبال مسئولیتشان بیان فرموده است و به برقرار کنندگان قسط و عدالت اجتماعی نوید کامیابی داده است، فرمودند، پادشاه عادل در ظل عنایت پروردگار قرار میگیرد.
آیا او بر تجار و بازرگانان منت ننهاد؟ او کسی بود که ارزش و فضیلت تجارت و بازرگانی را مطرح ساخت، چون خود از تجارت کنندگان آن زمان بشمار میرفت و این سعادت و افتخار نصیب گروه یاد شده گردیده بود، اعلام فرمودند:
که بازرگانان راستگو و امین و متدین در بهشت در کنار من قرار خواهند گرفت، کارگران نیز در سایهی لطف و مرحمت ایشان قرار گرفتند. کسی در جهان سراغ نداریم که مانند او از طبقهی زحمتکش و کارگر دفاع نموده است و دستور دهد که مزد کارگر را قبل از خشک کردن عرق وی بپردازید.
خوانندگان محترم! تنها انسانها نبودند که مدیون لطف و احسان آن حضرت قرار گرفتند، بلکه او به حیوانات هم به نظر لطف و ترحم نگریسته است و فرمودهاند که تأمین خوراک و استراحت برای هر موجودی که دارای حیات و احساس است صدقه بشمار میرود. رسول اکرم ﷺ مصداق واقعی و یستغفرون بالاسحار بوده است و شبها در حال راز و نیاز با معبود خویش چنین میفرمود. بارالها گواهی میدهم که همهی بندگان تو با هم برابرند (أنا شهيد أن العباد كلهم إخوة) با وجودی که مردم در همین دنیا خدا را منحصر به ملت و نژاد خاصی ساختهاند و عملاً هر جامعه برای خویش خدایی داشت، چون خدای یهودیان، خدای مصریان، خدای ایرانیان و…
پیامبر اکرم با ندای ملکوتی خویش به دنیا اعلام فرمود که خداوند متعال متعلق به یک ملت و نژاد و گروه خاصی ندارد، بلکه او پروردگار همهی جهانیان است:
حضار محترم: جهان، حکماء و فلاسفه و شعراء و ادبای بسیاری به خود دیده است شاهد وجود کشورگشایان و قدرتمندان، سیاستمداران و رهبران بینظیر بوده است مخترعین و مکتشفین دانشمندان فراوانی داشتهاند، ولی رنگ هیچگونه شادابی و خرمی از وجود آنان به خود ندیده است. در حالیکه با آمدن پیامبران، به ویژه حضرت محمد ﷺ که انقلاب واقعی در جهان پدید آورد شادابی خویش را به دست آورد.
«سخنرانی متفکر بزرگ جهان اسلام سید ابوالحسن علی الحسنی الندوی حفظه الله در ماه ربیع الاول 1374 هجری در پارک امین الدوله لکنو، هند که علاوه بر مسلمانان تعداد زیادی غیر مسلمان نیز شرکت داشتند».