غرب قرون وسطا که به آن غرب مسیحی و غرب سدههای میانه نیز میگویند، عالمی از بسط و تطور وجود تاریخی غرب است. عالم غرب قرون وسطا در عین قرار داشتن در افق تاریخ غرب، بهطور ماهوی با عالم غرب باستان و نیز عالم غرب مدرن تفاوت دارد.
غرب قرون وسطا صورتی از صُور ظهور بسط تطور و تحقق غرب و حلقۀ بعدی و دنبالۀ غرب یونانیرومی است.
به عبارت دیگر، غرب قرون وسطایی، امری خارج از سیر تطور و بسط متافیزیک نیهیلیزمی نیست، بلکه تداوم متافیزیک نیستانگار است. بر این امر مهم باید تأکید ورزید که برخلاف تبلیغات گسترده و مکرری که مدرنیستها و شبهمدرنیستها مطرح کردهاند و میکنند، غرب قرون وسطا هرگز عالمی کاملاً دینی نبوده است. غرب قرون وسطا زیر سیطرۀ نیهیلیزم تئوسانتریک قرار داشته است و به تبع آن باطنی نیستانگارانه دارد.
صورت نوع حاکم بر غرب قرون وسطا نیهیلیزم تئوسانتریک است که خود را در هیئت مسیحیت ظاهر کرده است (مسیحیت به آموزههای الهی حضرت عیسی علیهالسلام عمل نمیکرد، بلکه آنچه در تاریخ به نام مسیحیت معروف شده است، منظومهای مشرکانه و نیهیلیزمی بود که به دروغ مدعی شد که بیانگر آموزههای الهی است؛ حال آنکه به هیچ رو این گونه نبود).
آنچه به نام مسیحیت در تاریخ ظاهر شده و جریان یافته است، آمیزهای از میراث فلسفۀ یونانی و مندرآوردیهای به اصطلاح علمای نصرانی و وجوهی از یهودیت است که نوعاً و ماهیتاً غیردینی است؛ هرچند برخی ظواهر و مدعاهای دینی را بیان میکند و با روایتی از فلسفۀ یونانی در بستری تاریخی در آمیخته و آنچه را که مسیحیت مینامیم پدیدار کرده است.
مسیحیت در تاریخ غرب نوعی بازخوانی یونانی از برخی آموزههای یهودی است که باطنی نیهیلیزمی دارد و با برخی عناصر مشرکانه و اسطورهای شرقی در آمیخته است. متافیزیک نیستانگار تئوسانتریک نفس مدبر غرب قرون وسطاست که خود را در مسیحیت تجسم بخشیده و بیان کرده است.
در غرب سدههای میانه تعالیم اصیل و وحیانی حضرت عیسی علیهالسلام حاکم نبوده است، بلکه روح و باطن غرب سدههای میانه روح مشرکانۀ نیهیلیزمی بوده که برگرفته از نوعی بازخوانی یونانی-رومی یهودیت بوده است.
اگرچه در تئوسانتریزم و برخی مظاهر فرهنگی آن ردپایی از برخی نشانهها و مایههای دینی دیده میشود، اما کلیّت عالم غرب مسیحی روحی نیستانگارانه و مشرکانه داشته و به هیچ رو دینی نبوده است. نیستانگاری قرون وسطایی که در هیئت مسیحیت تاریخی ظاهر شده است، صورتی تئوسانتریک دارد.
مؤرخان مدرنیستِ اغلب یهودی و فراماسونی، این مدعای بیاساس را مطرح کردهاند که گویا عالم غرب قرون وسطا ماهيتی داشته است و آن را عصر ایمان نامیدهاند. مؤرخان ماسون و یهودی کوشیدهاند تا اینگونه القا کنند که غرب مسیحی دورۀ ظلم و ظلمت، سرکوب، استبداد تفتیش عقاید و جهل و بیتفکری بوده است.
سپس تمام این جنبههای منفی را طبق قول خودشان به وجه دینی قرون وسطا منسوب کردهاند، حال آنکه تحقیقات تاریخی بسیاری از مؤرخان معاصر خود غرب نشان داده است که اولاً تصویر سیاه و تاریک و ظالمانهای که از قرون وسطا ارائه شده است، غیردقیق و افراطی و در بسیاری موارد غیرواقعی است؛ ثانیاً اینکه عالم غرب قرون وسطا به هیچ رو کاملاً دینی نبوده است.
موضع ما در برابر عالم قرون وسطا مشخص است و غرب قرون وسطا را صورتی از نیهیلیزم غربی، مبتنی بر ولایت طاغوت و گرفتار شرک، میدانیم، اما بیان باطن نیهیلیزمی قرون وسطا به معنای تأیید تبلیغات دروغین فراماسونها و یهودیها دربارۀ این دورۀ تاریخی نیست.
مؤرخان مدرنیست اغلب يهودی و فراماسونی بهگونهای دربارۀ قرون وسطا سخن میگویند که گویا فقط در این دورۀ تاریخی استبداد، شکنجه، ظلم و تفتیش عقاید وجود داشته است و فراتر از آن، گویا سراسر یا دستکم بخش عمدۀ عالم قرون وسطا همانا دوران ظلم و ظلمت و سوزاندن متفکران و نفی تفکر بوده است. سپس همۀ اینها را نیز به حاکمیت دین و به قول خودشان به تعصب دینی نسبت دادهاند؛ حال آنکه این روایت از رنسانس تا میانه سدۀ بیستم در خصوص قرون وسطا رواج داشته و عمدتاً از زبان تاریخنگاران یهودی و ماسونی نقل میشده است.