نویسنده: م. فراهی توجگی

نگاهی گذرا به مکتب فرانکفورت

بخش سوم

مکتب فرانکفورت و نظریۀ انتقادی
در یادداشت قبلی بنیانگذاران واقعی نظریۀ انتقادی، (لوکاچ و گرامشی) معرفی شد و گفته شد که این دو متفکر در عین اینکه مارکسیست بودند، ولی با تکیه بر آرای «هگل» و «وبر» به بازنگری مارکسیسم پرداختند.
نظریۀ انتقادی را مکتب فرانکفورت نیز نامیده‌اند؛ هرچند این دو مفهوم به یک معنا نیست، ولی در بعضی موارد یکسان در نظر گرفته شده‌اند. در واقع نظریۀ انتقادی را می‌توان بخشی از مکتب فرانکفورت دانست؛ زیرا در این مکتب نظریه‌های دیگری نیز مطرح شده‌ است.
این اصطلاح به چند دلیل به کار برده شده است:
۱. به تعبیر هورکهایمر، نظریۀ انتقادی در مقابل نظریۀ سنتی قرار دارد، ازاین‌رو، مسائل و موضوعات آن مغایر با مسائل و موضوعات مطروح‌شده در نظریه‌های سنتی جامعه است؛
۲. متفاوت از نظریۀ مارکسیسم و پوزیتیویسم بوده و منتقد دیدگاه‌های مارکسیستی، اثباتی و تفهمی است.
ترویج و انتشار مکتب فرانکفورت با پیدایش و رشد دیدگاه انتقادی در شهر فرانکفورت آلمان، معنا می‌یابد. این نامگذاری به‌خاطر تأسیس مؤسسۀ مطالعات اجتماعی در شهر فرانکفورت است.[1]
البته باید خاطر نشان کرد که عنوان مکتب فرانکفورت تا موقعی که اعضای مؤسسه به آلمان مراجعت نکردند، مورد استفاده قرار نگرفته بود.[2]
عمده‌ترین عوامل مؤثر در شکل‌گیری نظریۀ انتقادی
الف: زمینه‌های اجتماعی
نظریۀ انتقادی متأثر از شرایط گوناگون زمان خویش بود؛ لذا با کاهش تأثیر آن شرایط و عوامل، حالت جدیدتری یافته و در نهایت رو به افول گذاشته است.
تغییرات جدید متعدد ذیل در جامعۀ سرمایه‌داری، زمینه‌های عمدۀ اجتماعی نظریۀ انتقادی بوده‌ است:
۱. ایجاد تمرکز سرمایه از طریق رشد انحصارگرایی شرکت‌های چندملیتی در چپاول ملل؛
۲. پیدایش و استقلال دولت‌های محلی؛
۳. رشد اقتصاد ملی؛
۴. تغییرات در ساخت اجتماعی، خصوصاً منزلت اجتماعی و افزایش آگاهی طبقۀ کارگر؛
۵. رشد طبقۀ متوسط؛
۶. پیدایش احزاب سیاسی راستگرا؛
۷. شکست سیاست‌های احزاب چپگرا؛
۸. رشد حرکت‌های رادیکال سیاسی و اجتماعی شاگردی؛
۹. عدم تحقق پیش‌بینی مارکس در مورد وقوع انقلاب کارگری در کشورهای صنعتی و در مقابل طبقۀ کارگر، چون وی به دفاع از نظام سرمایه‌داری پرداخته بود: «مارکوزه تحقق انقلاب را در جوامع پیشرفتۀ صنعتی، خواه تابع نظام کاپیتالیستی باشد یا سوسیالیستی، امری حتمی و ضروری می‌داند. تلاش این جوامع در سرکوبی روشنفکران و پدیدآوردن شرایط زندگانی بهتر برای افرادی که زندگی‌‌شان دستخوش توسعۀ تکنولوژیک واقع شده، بیهوده استوی انقلاب آینده را از ناحیۀ گروه‌های کارگر نمی‌داند و به گمان او، کارگران و کشاورزان و گروه‌های متوسط از این پس نباید نیروهای انقلابی جامعه به حساب بیایند؛ زیرا گروه‌ها در نظام تکنولوژی دچار استحاله شده و به‌خاطر افزایش دستمزد و رفاه نسبی زندگی، به تسلیم و رضا و سازگاری تن داده‌اند. کارگران امروز نسبت به گروه‌های متوسط (بورژوا) حسن تفاهم و همکاری دارند و به سهم خود در گسترش استثمار و بهره‌گیری نظام سرمایه‌داری فعالیت می‌کنند. گروه‌های کارگر علیرغم گذشته‌های نه‌چندان دور، همگی آرمان‌های خود را از دست داده‌اند
این تغییر در شرایط جامعه، عاملی در برداشت چندگانۀ متفکران نظریۀ انتقادی دربارۀ «طبقۀ کارگر» بوده است. در مراحل اولیه، خصوصاً در دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ توجه اصلی و عمده روی طبقۀ کارگر و حرکت‌های کارگری در آلمان و دیگر کشورهای اروپایی بوده است، درحالی‌که در مراحل بعدی (در دهۀ ۱۹۴۰ و بعد از آن) توجه بسیار کمی به مسائل کارگری با تکیه بر دیدگاه کلی‌نگری معطوف شده است.
۱۰. یکی از عمده‌ترین تغییرات ساختاری جوامع غربی به ساختار دولت و نظام اداری برمی‌گردد. در دهه‌های آغازین قرن بیستم دولت‌های مستقل بسیاری در جهان ایجاد شدند که هر یک در جهت دستیابی به منافع ملی خود بوده‌اند. از طرف دیگر، گسترش بوروکراسی و تأکید بر عقلانیت ابزاری در جهت دستیابی به اهداف، مسئلۀ عمدۀ نظام اجتماعی و روشنفکران شده بود. این دو پدیدۀ جدید (دولت و بوروکراسی) در قرن نوزدهم کمتر مطرح بودند. ازاین‌رو، ضرورت ملاحظۀ دولت و اقتصاد، دولت و فرهنگ، دولت و بوروکراسی، بوروکراسی و معرفت ودر پایان نیمۀ اول و آغاز نیمۀ دوم قرن بیستم، مطرح شد. این دو پدیده‌ زمینه‌ساز پیدایش «نظریۀ دولت‌مداری» و «نظریۀ عقلانیت‌اندیشی» گردیدند.
ب: اثر وبر در شکل‌گیری نظریۀ انتقادی؛
ماکس وبر در کنار مارکس، تفسیر مستقلی از جامعۀ سرمایه‌داری ارائه کرده است. نظریۀ ماکس وبر دربارۀ جامعه مبتنی بر چند اصل است:
۱. از نظر او مسئلۀ اصلی مورد مطالعۀ جامعه‌شناسی «کنش اجتماعی» با روش تفهیمیتفسیری است.
۲. واقعیت اجتماعی جدا از محقق اجتماعی است و تحقیق باید جدا از ایدئولوژی و ارزش‌ها صورت بگیرد.
۳. در بررسی ساخت‌ها و روابط اجتماعی در جامعۀ مدرن، اقتدار مورد توجه قرار گرفت. از نظر ماکس وبر سه نوع اقتدار (سنتی، کاریزماتیک و قانونی) وجود دارد. وجه قالب اقتدار در جامعۀ جدید قانونی است که با بوروکراسی و عقلانیت قابل توصیف و تبیین است.
۴. عقلانیت رسمی و قانونی در مقابل عقلانیت‌های علمی، نظری و ذاتی قرار می‌گیرد و جنبۀ عام و غیرشخصی دارد. این عقلانیت وجه تمایز بین جوامع مدرن و سنتی است. او برای عقلانیت رسمی شش ویژگی مطرح ساخته است که عبارتند از: محاسبه، پیش‌بینی، کنترل، جایگزینی انسان به‌جای تکنولوژی، سوددهی و نتایج غیرعقلانی. عقلانیت قانونی و رسمی نوع غالب عقلانیت در نظام بوروکراتیک جدید است که به نفی حاکمیت انسان می‌انجامد و حاکمیت تکنولوژیکی را جایگزین آن می‌سازد. تکنولوژی روزبه‌روز بر انسان و جامعه، حاکمیت بیشتر یافت تا جاییکه هیچ راه نجاتی برای انسان و جامعه برای فرار از آن وجود ندارد. به همین دلیل ماکس وبر از آن به عنوان «قفس آهنین» یاد می‌کند.
هورکهایمر، آدورنو، مارکوزه و هابرماس تحت تأثیر دیدگاه ماکس وبر قرار گرفته و در صدد نوعی ترکیب‌ ایده‌های مارکس وبر و فروید برآمده‌اند و با تکیه بر آرای ماکس وبر، به نقد اندیشه و جامعۀ سرمایه‌داری پرداخته‌اند. طرح دیدگاه منفی و بدبینانه، حاکمیت تکنولوژی و فرهنگ صنعتی، بوروکراسی و عقلانیت تکنولوژیکی و قانونی و نفی دیدگاه تاریخی در مکتب فرانکفورت متأثر از دیدگاه ماکس وبر است.
میان اندیشۀ ماکس وبر و نظریۀ انتقادی، وجوه اشتراکی عمده‌ای وجود دارد:
۱. باور به عقلانیت تکنولوژیکی یا عقلانیتی که بیانگر نظام اجتماعی مبتنی بر حاکمیت نیروهای مسلط جامعه با تکیه بر تکنولوژی است.
۲. نظر بدبینانه به دنیای جدید؛ زیرا عقلانیت تکنولوژی مسلط است و نیروی مقاومی جهت نفی آن وجود ندارد. مارکوزه در کتاب انسان تک‌ساحتی اظهار کرده است: دو طبقۀ اصلی جامعۀ سرمایه‌داری، یعنی بورژوازی و کارگران صنعتی، چون کارگزاران مؤثر در جامعه ناپدید شده‌اند و هیچ نوع خاصی تسلط طبقاتی وجود ندارد. در عوض، سلطه از طریق قدرت غیرشخصی (عقلانیت علمی تکنولوژیکی) که نتیجۀ مصرف توده‌ای است و جریان تولید را مطرح می‌سازد، اعمال می‌گردد.
ادامه دارد
بخش قبلی | بخش بعدی

[1]. آزاد ارمکی، ۱۳۷۶، ص: ۱۳۳.

[2]. باتومور، ۱۳۷۰، ص: ۱۴.

Share.
Leave A Reply

Exit mobile version