پاسبان اندلس؛سلطان یوسف بن تاشفین رحمهالله (بخش سیام)
تولد مَراکِش؛ پایتختی برآمده از جهاد و تدبیر
از سال ۴۵۴ هجری قمری، قدرت یوسف بنتاشفین در مغرب بالا گرفت و پایههای حکومتش در آن سرزمین مستحکم شد. درنتیجه، سپاهش بسیار گسترش یافت و او بهطور جدی نیازمند مقرّی دائم شد که هم پایگاه جهاد باشد و هم پناهگاهی امن برای مجاهدان، انگیزهاش به ساختن شهری نو برای پایتختی دولت مرابطین تقسیم شد؛ زیرا عوامل متعددی او را به این تصمیم سوق میداد، از مهمترین این عوامل میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
اغمات؛ شهری که دیگر گنجایش نداشت
نخست، کمبود فضای کافی در شهر اَغمات برای اقامت مرابطین و شکایت اهالی آن از شلوغی و ازدحام، چرا که مرابطین مردمانی صحراگرد بودند و به زندگی شهری و سکونت در محیطهای بسته عادت نداشتند. بهعلاوه، دامهایی که همراه خود داشتند نیز نیاز به چراگاههای گسترده و زمینهای باز داشتند.
رؤیای دژی برای مجاهدان
دوم، مرابطین میخواستند قلعهای اختصاصی داشته باشند که هم خود و سپاهشان را در آن اسکان دهند و هم پایگاه برنامههای نظامی آیندهشان باشد، جایگاهی متناسب با آرمانهای بزرگشان.
اختلاف در تاریخ بنای مراكش
با اینکه در منابع[1] دربارۀ سال آغاز ساخت شهر مراكش اختلافاتی دیده میشود؛ اما به نظر من سال ۴۵۴ هجری قمری محتملترین گزینه است؛ چون شهر اغمات دیگر توان پذیرش این همه مجاهد و داوطلب را نداشت. یوسف بنتاشفین ناچار شد نقشۀ شهر جدیدی بهنام مراكش را بکشد و در همان آغاز کار، با خیمهزدن در آن منطقه مستقر شود و شخصاً عملیات ساخت آن را آغاز کند.[2] و از نظر تاریخی بعید است که شهر اغمات توانسته باشد تا پس از سال ۴۶۲ هـ این جمعیت گسترده را در خود جای داده باشد.
چرا این مکان؟ انتخابی هوشمندانه
مکانیابی شهر مراكش نیز توسط گروهی از بزرگان قبیلههای “هِیْلانَة” و “هُزْمِیرَة” از ساکنان اغمات انجام شد. این گروه زمینی باز، گسترده و صحرایی را انتخاب کردند که ویژگیهای خاصی داشت: از یکسو به دشتهای سرسبز و حاصلخیز دُكّاله میرسید و از سوی دیگر به درهٔ نَفِیس و باغهایش و نیز به کوههایی که مانند دیواری محافظ بر منطقه سایه انداخته بودند.[3]
سرزمینی هماهنگ با روحیۀ مرابطین
این منطقه با خلقوخوی صحرایی مرابطین هماهنگ بود و چراگاه خوبی برای شتران و چارپایانشان فراهم میکرد. همچنین این احتمال وجود دارد که امیر ابوبکر بنعمر هم در همۀ مراحل تأسیس این شهر مشارکت داشته و در تصمیمگیریهای ابتدایی آن نقش داشته است.[4]
بنیانگذار بزرگ؛ یوسف بنتاشفین
با اینحال، پایهگذار واقعی شهر مراكش کسی نبود جز یوسف بنتاشفین، او بود که ساختوسازها را به انجام رساند، مسجدی در آن بنا کرد، بیتالمال و انبارهای تسلیحات ایجاد کرد و حتی هنگام بنای مسجد، خودش کمربند میبست و با کارگران، گل و خشت برمیداشت و با تواضع برای رضای خدا کار میکرد.[5]
راز نام “مراكش”
نام “مراكش” نیز برگرفته از اسم همان منطقه است که شهر در آن ساخته شد. این واژه در زبان محلی بهمعنای «با شتاب میروم» بوده است.[6] چون آن ناحیه قبلاً محل تردد راهزنان و دزدان بود، کسانیکه از آنجا عبور میکردند، به همراهان خود میگفتند: «مراكش!» یعنی: «زود راه بیفت!» و این اسم به منطقه چسبید.
از بیآبی تا آبادی
در آن زمان، آنجا آب نداشت، اما مردم چاههایی حفر کردند و خیلی زود به آب رسیدند. مراكش تا دوران علی بنیوسف (پسر یوسف بنتاشفین) بیدیوار ماند، تا اینکه در حدود سال ۵۲۶ هجری، با پیشنهاد قاضی ابوالولید محمد بنرُشد (فقیه معروف) دیواری پیرامون آن کشیده شد.[7]
قبلهای برای علم و مجاهدت
مراكش بهتدریج تبدیل به پایتختی مقتدر شد برای یکی از بزرگترین دولتهایی که بر پایۀ تقوا بنا نهاده شد. این شهر غرب جهان اسلام را از نابودی نجات داد، پراکندگی آن را به وحدت بدل کرد، و ویرانیهایش را ترمیم نمود. مراكش به قبلهای برای دانشمندان، طلاب علم و دوستداران ادب تبدیل شد؛ چرا که مجاهدان در آن امنیت و ثبات برقرار کردند، و از دل این ثبات، تمدنی اصیل و پیشرفته رشد کرد.
نتیجهگیری این مبحث!
اتحاد سرزمینهای مغرب در قرون میانه، آنهم در بستری آکنده از قبایل پراکنده، فرهنگهای متنوع و جغرافیای سخت و گاه متخاصم، یک پدیدۀ خارقالعاده و درخور توجه در تاریخ اسلام بهشمار میرود. بررسی ریشههای این وحدت و عناصر شکلدهندۀ آن، بهویژه در دورۀ مرابطین، نشان میدهد که عوامل متعددی دست در دست هم دادند تا این وحدت، نهفقط در سطح نظامی و سیاسی، بلکه در ابعاد فرهنگی، دینی، تمدنی و حتی هویتی نهادینه شود.
در نگاه نخست، ممکن است چنین بهنظر برسد که اتحاد مغرب تنها نتیجۀ قدرت نظامی مرابطین و پیروزیهای مکرر آنان بوده است، اما واکاوی دقیقتر تحولات این دوران نشان میدهد که عناصر عمیقتری در کار بودهاند؛ عناصری چون ایمان مذهبی، دعوت به سنت نبوی، گفتمان اصلاحی، نقش علمای مهاجر، و مدیریت مدبرانۀ رهبران مجاهد. این ترکیبِ پیچیده از انگیزههای دینی و ضرورتهای سیاسی، سرزمینهایی همچون سوس، اغمات، فاس، تلمسان، سبتة، تاهرت و حتی آندلس را در زیر پرچمی واحد گرد آورد.
از دیدگاه جامعهشناسی تاریخی، دولت مرابطین را میتوان نمونهای کمنظیر از یک دولت دینی-نظامی دانست که موفق شد میان قبایل بربر و عرب، سنتهای صحرانشینی و شهرنشینی، و فرهنگهای متنوع مغربی و اندلسی نوعی همافزایی ایجاد کند. این دولت توانست یک زبان واحد برای تعاملات دینی و فرهنگی – زبان قرآن و حدیث – را بر اختلافات قبیلهای و قومی غالب کند.
از نظر جغرافیایی نیز، منطقۀ مغرب از صعبالعبورترین سرزمینهای جهان اسلام بود: کوههای اطلس، بیابانهای پهناور، دشتهای خالی از سکنه، و بنادر جداافتاده، همگی موانعی جدی بر سر راه وحدت بودند. اما جهاد مرابطین، همراه با تأسیس مراکز استراتژیک چون شهر مراكش، نشان داد که چگونه با تکیه بر ایمان و تدبیر، میتوان این موانع طبیعی را به فرصتهای تمدنساز بدل کرد. مراكش نهفقط پایتختی سیاسی، بلکه محوری برای آموزش، نشر علوم شریعت، سازماندهی جهاد، و اشاعۀ هویت اسلامی در سراسر مغرب شد.
نکتۀ مهم آن است که اتحاد مغرب تنها در مرزهای جغرافیایی متوقف نماند. آنچه در دوران مرابطین رخ داد، نوعی همبستگی تمدنی بود که بر پایۀ شریعت اسلامی، اصول اهل سنت، و نگاه جهانینگر به امت اسلام شکل گرفت. به همین دلیل، تأثیر این وحدت از مغرب فراتر رفت و به اندلس، نیجریه، صحرای بزرگ آفریقا و حتی درازمدت به مراکش کنونی و مغرب عربی امتداد یافت.
در پایان باید گفت که اتحاد سرزمینهای مغرب تجربهای موفق و الهامبخش از پیوند دین، سیاست، و جهاد در مسیر تمدنسازی است. این تجربه، علیرغم تمام چالشها، نمونهای عینی از تحقق “امت واحده” در گوشهای از جهان اسلام بود. و امروز، در دنیایی که جهان اسلام بار دیگر با پراکندگیهای گوناگون مواجه است، بازخوانی این تجربۀ تاریخی میتواند افقهای نوینی برای اتحاد، همبستگی و بازسازی هویت اسلامی بگشاید.