نویسنده: عبیدالله نیمروزی
پاسبان اندلس؛ سلطان یوسف بن تاشفین رحمه‌الله (بخش بیست‌ونهم)
اندیشه‌های منحرف در سایۀ یک حکومت سال‌خورده
حاجب سقوت، در آن هنگام، مردی کهنسال و نزدیک به نود سال بود؛ اما در عین حال لشکری بزرگ داشت و قدرتی چشم‌گیر یافته بود. با این‌همه، افکار فاسد و عقاید منحرف در دولتش ریشه دوانده بود. یوسف بن تاشفین که خود را مأمور دفاع از اسلام در برابر انحرافات می‌دانست، مصمم شد تا با این جریان مقابله کند و آن را به مسیر اسلام بازگرداند.
دولت مرابطین در آن ایام چنان گسترده و نیرومند شده بود که همانند گردن‌بندی گرداگرد فرق گمراه حلقه زده بود و همچون سلامتی‌ای که جای بیماری را می‌گیرد، در میان بلاد عرب و عجم گسترش یافته بود. روش او چنین بود که با عدل و داد، جای ستم را پر می‌کرد؛ همچون بارانی که جای خشکی را می‌گیرد و تندتر از شمشیر، پیش از ملامت، کار را یک‌سره می‌کرد. او تا آخرین فرد از آنان را تعقیب می‌کرد و رهبر و پیروِ باطل، یکی‌یکی سرنگون می‌شدند، تا آن‌که نوبت به سقوت رسید.[1]
آغاز نبرد بزرگ در حوالی طنجه
یوسف بن تاشفین فرمان حمله به سقوت را صادر کرد و فرمانده‌ای به نام “صالح بن عمران” را با دوازده هزار نیروی سوارۀ مرابطی و بیست هزار سرباز از قبایل متحد، روانۀ میدان نبرد کرد.[2]
هنگامی که سپاه مرابطین به نزدیکی طنجه رسید، حاجب سقوت با سپاهیانش از شهر بیرون آمد. دو لشکر در منطقۀ “وادی مِنَى” از نواحی طنجه به یکدیگر برخورد کردند. نبرد سختی درگرفت و در جریان این نبرد، حاجب سقوت کشته شد و سپاهش از هم پاشید. پس از این پیروزی، مرابطین وارد شهر طنجه شدند و در سال ۴۷۱ هجری، کنترل کامل آن را به‌دست گرفتند. طنجه از این پس، پایگاهی مستحکم و استراتژیک برای اعزام نیرو به اندلس شد، جایی‌که مسلمانان در برابر حملۀ صلیبی‌ها نیازمند یاری بودند.
سقوط معز بن سقوت، حاکم سَبْتَه
پس از مرگ حاجب سقوت، حکومت به پسرش “المعز بن سقوت” رسید. اما او مردی خوش‌گذران، دلبستۀ دنیا و بی‌اعتنا به امور سیاست و ملت بود و در سبته به خوشی‌هایش سرگرم بود. ابن بسام درباره‌اش نوشته است: «مردی بود که از شرارت یاری می‌خواست و با بی‌خیالی روزگار می‌گذراند؛ نه درآمدی جز از خیانت داشت و نه سپاهی جز از اراذل فراهم می‌کرد. به‌ویژه در دریا، شرارت‌اش را برافروخته بود، به‌سان گردبادی سهمگین بر کشتی‌ها می‌تاخت، آن‌ها را به زور تصاحب می‌کرد و ترس و وحشت را دوچندان می‌ساخت. چنان‌که زمین و آسمان از او به ستوه آمده بودند و شکایت‌ها از هر سوی برخاسته بود. آنگاه بود که خدای بزرگ به یاری امیرالمؤمنین یوسف بن تاشفین شتافت و کیفر او را در میان آن شر و فتنه، قطعی ساخت.»[3]
فتح سبتۀ استراتژیک؛ دروازۀ عبور به اندلس
در این‌جا لازم است اشاره شود که در‌حالی‌که مرابطین مشغول آمادگی برای تسلط بر شهرهای طنجه و سبته بودند، هیئت‌هایی از اندلس نزدشان آمدند و درخواست یاری و کمک برای جنگ با نصاری کردند. اما یوسف‌بن‌تاشفین با عذرِ اشتغالش به جنگ با دولت سقّوط و نیز به‌دلیل وجود دژها و ناوگان‌های دریایی برغواطه ـ که مانعی جدی بر سر راه کمک‌رسانی و عبور به اندلس بودند ـ از آن‌ها پوزش خواست. او وعده داد که پس از درهم شکستن حکومت سقّوطِ برغواطی و گشودن سبتۀ مستحکم، که شاه‌راه عبور به اندلس بود، برای یاری اندلس خواهد شتافت.
اما اندلسی‌ها که تحت شدیدترین حملات صلیبیون قرار گرفته بودند و از ظلم و بیداد آلفونسو ششم ـ پادشاه قشتاله ـ و سپاهیان وحشی‌اش که بلاد مسلمین را غارت می‌کردند و اسیر می‌گرفتند، در رنج بودند، پی‌درپی سفیرانی رسمی و مردمی به سوی یوسف‌بن‌تاشفین فرستادند و از او استمداد می‌طلبیدند. اگرچه یوسف برای مشغله‌های فراوانش در مغرب و در تصرف سبتۀ تحت تسلط برغواطیان عذر داشت ـ که همان گذرگاه به اندلس به‌شمار می‌آمد ـ اما این عذرها کارگر نیفتاد.
ازاین‌رو، یوسف چاره‌ای ندید جز آنکه تلاش خود را دوچندان سازد و شبانه‌روز کار کند تا همۀ موانع بر سر راه کمک به برادران اندلسی‌اش را از میان بردارد. پس دست به آماده‌سازی سپاه برای گشودن سبته زد؛ شهری با دژهای سخت و مستحکم و ناوگانی که همواره باعث وحشت ساکنان سواحل و بازرگانان و ملوانان بود.
به‌نظر می‌رسد معتمد‌بن‌عبّاد، امیر اندلس، پیشنهاد کمک دریایی به مرابطین داده بود.[4] یا اینکه خودِ یوسف‌بن‌تاشفین، پس از دیدن یکی از کشتی‌های جنگیِ ابن‌عبّاد در بندر طنجه که در اختیار مرابطین بود، از او تقاضای این کمک را کرده بود. ابن‌بسام در این‌باره می‌گوید:
«و از امور شگفت‌آور آن بود که معتمد کشتی‌ای ساخت که با صنایعِ پادشاهانِ پیروز برابری می‌کرد و آن را به شهر طنجه فرستاد برای تجارت… و چون امیر مسلمانان و ناصر دین رحمه‌الله آن کشتی را دید، با معتمد مکاتبه کرد. پس آن کشتی بر سبتۀ مرگ و نیستی ریخت و در برابر دیوارهایش دژی نیرومند شد. تا اینکه در روز پنج‌شنبه، از ماه صفر سال ۴۷۶ هجری، امیر مسلمانان ناوگانی عظیم برای جنگ سبته گسیل داشت و با آن، شیاطین یاغی آنجا را آماج سنگ قرار داد…»[5]
با فراهم‌آمدنِ نیروهای دریایی، یوسف‌بن‌تاشفین آمادگی‌های نهایی را برای گشودن شهر سبته به‌انجام رساند. این شهرِ دژدار، همان‌جا بود که کشتی‌هایش سواحل را ناامن کرده و دل‌هره در دل مردم افکنده بود. سپاه مرابطین به رهبری معزّ‌بن‌یوسف‌بن‌تاشفین به سوی سبته حرکت کرد و آن را از خشکی و دریا محاصره نمود.
نبرد دریایی با ناوگانِ دشمن آسان نبود، ولی رهبری مرابطین مصمم بود که تمام موانع بر سر راه جهاد را برچیند. ابن‌بسام می‌نویسد:
«در آغاز روز نبرد، بر ناوگان مرابطین شکست عارض شد و یکی از کشتی‌های بزرگ‌شان که همراه با نگهبانان و نیروهایش بود، به دست دشمن افتاد. این شکست، اردوگاه مرابطین را دچار ترس کرد، تا آنکه قصد عقب‌نشینی داشتند. ولی امیر مسلمانان رحمه‌الله در آن لحظه یکی از خشم‌های معروفش را ابراز کرد و کشتی را فرمان داد تا پیش‌رود. آن کشتی خود را به دیوارهای شهر رساند…»[6]
پس از نبردی سخت و نفس‌گیر، که در آن مرابطین صبری ایمانی پیشه کردند و به وعدۀ نصرت الهی امید داشتند، فتح سبته رقم خورد. نیروهای مرابطین دژها را درهم‌شکستند و برغواطیان را شکست دادند. معز‌بن‌سقّوط، فرمانروای سبته، کوشید که از طریق دریا فرار کند ولی ناکام ماند. سپس خواست در خانه‌ای به‌نام «دار شُوَیر» پنهان شود، اما نیروهای مرابطین خانه را یورش بردند.
پس از درگیری، محافظان و یارانش او را تنها گذاشتند و او به‌دست سپاه مرابطین افتاد. وی را نزد معزّ‌بن‌یوسف آوردند؛ او از وی خواست اموال دولتی را تسلیم کند، ولی معز بن سقوط نه تنها انکار کرد، بلکه هیچ عذر و بهانه‌ای هم نیاورد و با سرسختی پاسخ داد. پس به فرمان معزّبن‌یوسف، او را به‌صورت زجرکش (صبراً) به قتل رساندند.
سپس نامه‌ای مبنی بر فتح سبته و بشارت پیروزی به یوسف‌بن‌تاشفین، که در فاس ناظر عملیات و امور جهاد بود، فرستاده شد. یوسف بسیار خشنود شد؛ زیرا این پیروزی او را از دغدغه‌ای بزرگ آسوده ساخت؛ دغدغه‌ای که او را مدتی از یاری به اندلس باز‌داشته و سبب مصیبت‌های فراوان برای مسلمانان آن‌جا شده بود؛ ازجمله سقوط مرزهای‌شان، اسارت مردان‌شان، و تسلط دشمنان بر شهرهای‌شان.
اما اکنون با فتح سبته، راه برای عبور مجاهدان به میدان نبرد اندلس باز شد؛ نبرد اسلام با صلیبیون کینه‌توز در سرزمین اندلس.
با این پیروزی، یوسف‌بن‌تاشفین آخرین آجر را بر بنای دولت مغرب گذاشت؛ دولتی که آن را با جهاد و صبر و فداکاری ساخت. از سال ۴۳۵ هجری که فرمانروای مغرب شد، در راه وحدت، اصلاح و اجرای شریعت اسلامی در جامعه – در سطح مردم، ارتش، اقتصاد، و نیز روابط سیاسی و دیپلماتیک با دشمن و دوست – کوشید.
اکنون همگان به راستی دعوت مرابطین و ایمان راسخ یوسف‌بن‌تاشفین به آن باور پیدا کرده بودند؛ دعوتی که دل‌ها را گرد هم آورد، موانع را برداشت، صف‌ها را یکی کرد و ارتشی مؤمن بر پایۀ عقیده شکل داد. فرقه‌ها از میان رفتند، قانون جای بی‌نظمی را گرفت، آرامش جای ترس را، و دوستی جای دشمنی را.
مردم از این عهد جدید شادمان شدند و اهل اندلس به پیروزی امیدوار گشتند. نسیم پیروزی به شهرهای آن‌ها رسید و روح ایستادگی در برابر دشمن را در جان‌شان دمید.
آری، یوسف‌بن‌تاشفین با ایمان، بردباری و جهادش، دولتِ وحدت را در سرزمینش برپا داشت و اکنون به‌دست خود، بر تمامی اقدامات لازم برای اجابت ندای برادری اسلامی نظارت می‌کرد؛ ندایی که خداوند در قرآن فرموده است:
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»[7]؛ «در حقیقت، مؤمن‌ها با هم برادرند.»
ادامه دارد…
[1] . ابن بسام، الذخيرة، بخش دوم، ج۲، ص۶۶۰.
[2] . ابن ابی زرع، روض القرطاس، ص۹۱.
[3] . همان منبع پیشین، الذخيرة، ج۲، ص۶۶۰.
[4] . ابن‌أبی‌زرع، روض القرطاس، ص ۹۱.
[5] . ابن‌بسام، الذخیره، ج ۲، بخش ۲، ص ۶۶۲.
[6] . همان منبع.
[7] . سورۀ حجرات، آیه ۱۰.
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version