نویسنده: محمد عاصم اسماعیل­زهی

آتئیزم «خداناباوری»

بخش اول

چکیده
خداناباوری به­عنوان یک مفهوم و جریان فکری، از زمانهای کهن تا به امروز همچنان در دایرۀ بحثها و اندیشهها قرار دارد. این مفهوم که از نظر فلسفی و اخلاقی بسیار پرخاشگرانه است، موضوعی پراهمیت برای گسترۀ اندیشهپژوهان و علمای مختلف بوده است.
شکّی در این نیست که بیباوری و «الحاد» در جامعۀ مسلمانان و همۀ جهان به شیوهای عمومی گسترش یافته است؛ به­گونه­ای که تأثیرات آن از منطقهای به منطقهای دیگر متفاوت بوده است. به همین دلیل این موضوع مهم نیاز به بحث و تحقیق، به دور از زیادهگویی و اغراق دارد.
امروزه الحاد شامل تفکرات بیدینی، بیعلاقگی به دین، عدم پذیرش دین، مخالفت با دین و خداناباوری و سرانجام در معنایی عام و محدودتر، عدم باور به هر گونه خداست.
کلیدواژه­ها: الحاد، برهان غایت شناختی، خداناباوری.
مقدمه
خداناباوری تفکر جدیدی نیست و از دیرباز وجود داشته است. تفکر فلسفی بیخدایی از قرن پنجم قبل از میلاد مسیح در اروپا و آسیا به وجود آمده است. خداناباوری که باعنوان آتئیزم شناخته میشود اندیشهای است که در طی آن وجود خدا و یا موجود فراهوشمندی که باعث خلقت جهان هستی شده باشد را نفی میکند.
از آن­جا که الحاد (خداناباوری) با قوانین فکر و اندیشه سروکار دارد و ارزشهای والای انسانی را تحت تأثیر قرار میدهد، به گونه­ای که آثار مخرب آن در فرد و جامعه ظاهر میشود، نمیتوان از آن چشم پوشی کرد. بدون شک مقایسۀ تاریخ قدیم و جدید بهترین گواه و دلیل برای نمایش چند نمونه از آثار مخرب «الحاد» در برابر جامعه و حتی جهان است. تضادهای نژادی، برپا کردن جنگهای ویرانگر و ایجاد تفرقه و اختلاف قبیلهای بر پایۀ نژادپرستی، زبان و فرهنگ و… نمونۀ عیان دیگر پدیدۀ «خداناباوری» میباشد.
الحاد امری تاریخی است، اما در دورۀ کنونی با صریح­ترین و روشنترین معنا از الحاد روبرو هستیم. در معنای عام، خداناباوری به نداشتن هر نوع باوری به خدا و نیز به داشتن این باور که خدایی وجود ندارد، به کار میرود.
ریشۀ کلمۀ «آتئیزم»
ریشۀ کلمۀ آتئیزم به زبان یونانی باستان برمیگردد. در یونانی کلمۀ «آتئوس» به معنی بدون خدا، در حقیقت برای تحقیر افرادی استفاده می­شد که خدایان مورد قبول جامعه را رد میکردند. در قرون وسطی، آتئیزم به عنوان یک اعتقاد خطرناک و کفرآمیز تلقی می‌شد. کسانی‌که به آتئیزم متهم می‌شدند، اغلب تحت تعقیب قرار می­گرفتند و مجازات می­شدند.
در دوران رنسانس، با ظهور شک­گرایی و عقل­گرایی، آتئیزم نیز رواج بیشتری پیدا کرد. فیلسوفانی مانند فرانسیس بیکن و توماس هابز، به انتقاد از باورهای مذهبی رایج پرداختند و به دفاع از آتئیزم پرداختند.
در قرن نوزدهم، با ظهور علم و تکنالوژی، آتئیزم به­عنوان یک اعتقاد منطقی و عقلانی­تر تلقی شد.
فیلسوفانی مانند ایمانوئل کانت و چارلز داروین، با ارائۀ استدلال­های علمی و فلسفی، به دفاع از آتئیزم پرداختند.
اما کلمۀ آتئیزم با کاربردی که فعلاً می­شناسیم، اولین بار در قرن ۱۶میلادی استفاده شد؛ البته قبل­تر از آن با رواج آزاداندیشی، شکگرایی علمی و انتقاد ادیان، از این کلمه بهطور محدود استفاده­هایی شده بود. ولی برای اولین بار در جریان عصر روشنگری بود که افرادی رسماً خودشان را آتئیست نامیدند.[1]
تاریخچۀ بی‌خدایی «آتئیزم»
دوران باستان
با این‌که کلمۀ آتـئیست تنها در کتب نوشته شدۀ اواخر قرن 16 به چشم می­خورد؛ اما بی­خدایی (آتئـیزم) قدمت بسیار زیادتری از ایدۀ یگانه­پرستی خدا در ادیان ابراهیمی دارد. با این‌که به جهت کمبود منابع در دسترس، مشخص کردن اولین فرد و در واقع پایه‌گذار آن، بیـن مورخان و محققان اختلاف انداخته، اکثراً محققان بر این توافق دارند که عمر ریشه­های آن به حدود شش قرن ق.م (قبل از تولد مسیح) از دورۀ باستان تا دورۀ پیشاسقراطی یونان باز می­گردد.
یونان، مصر، چین و هند باستان از اولین کشورهایی بودند که از طبیعت­گرایی، پیوند آن با انواع دین تا مادی‌گرایی فلسفی را در گذشته مکاتب فکری خود جای داده و از آن بهره بردند.[2]
«هندویزم» معمولاً از انواع ادیان خداباوری (تئـیستی) به حساب می­آید، اما مکتب «کـاراواکا» که منشأ آن به حدود قرن ششم ق.م باز می­گردد احتمالاً صریح­ترین مکتب آتـئیستی و مادی‌گرا در فلسفۀ هند می­باشد. با این‌که درک ما از فلسفۀ کاراواکا تنها از تکه­های باقی‌مانده از آن به دست آمده و به­عنوان یکی از شش مکتب ارتدکس هندویزم دسته­بندی نمی­شود؛ اما صریحاً دکتر ای وداها، مفهوم خدای شخصی و زندگی پس از مرگ را رد کرد. دیگر فلسفه­های هندی که اغلب آتئـیستی در نظر گرفته می­شوند شامل مکاتب «ارتدکس» «سامخیا» «پوروامیماسای» هندویزمی می­باشند؛ «جـینیزم» و «بودایزم» نیز همچنین ایدۀ خدای شخصی خالق را تکذیب کردند، هرچند که شاید صریحاً آتـئیستی در نظر گرفته نشوند.
بی­خدایی غربی ریشه­های خود را در دورۀ پیشاسقراطی فلسفۀ یونان خصوصاً در مکتب فلسفی ملطی متعلق به قرن ششم ق.م نشان می­دهد.
از فیلسوفان آن می­توان «تالس»، «اناکسیمندر» «و انکسیمنس» را نام برد. آن‌ها اولین کسانی بودند که دلایل عقلانی و طبیعت­گرایی را جایگزین توضیحات اسطوره­ای کردند و به دنبال آن ایدۀ انقلابی را معرفی کردند که طبیعت را می­توان به صورت سیستمی خودکارکرد شناخت (با توسل به توضیحات طبیعی) که البته این ایده پایۀ علوم تجربی شد. «دیاگوراس ملوسی» یا «دیاگوراس» «بی­خدا»، سوفیست و شاعر سوفسطائی قرن 5 ق.م بود که تعاریف اسطوره‌ای عرفانی و دین را به شدت مورد انتقاد قرار داد. (کریتیاسِ آتنی که با افلاطون نسبت خویشاوندی داشت دین را ساختۀ دست بشر و وسیله­ای برای ایجاد وحشت و کنترل مردم برای دستورات حکومتی و اخلاقی حکومت می­دانست) البته وی دربارۀ آتئیزم نوشته­ای از خود ندارد، با این حال منابعی که عدم اعتقاد او را شرح می­دهند او را فردی بسیار فعال در سطح عمومی با اعتماد به نفس، بی­خدا و البته کفرگو معرفی کرده­اند. او سنت­های مخفی دین «الوسیانیان» را که برای آنان عزیز و مقدس بود در عموم برملا کرده به گفتۀ خود «آنان را معمولی کرد». وی این کار را ظاهراً برای محک کردن ذهن متفکران معاصر خود انجام داد، که البته همان‌طور که انتظار می­رفت مدتی بعد از آن متهم به کفرگویی شده؛ اما گریخت (گروهی برای یافتن وی تمامی امپراطوری آتن را جستجو کردند اما موفق به پیدا کردن وی نشدند) که همین قضیه نشان‌دهندۀ سنگین بودن حکم او می­باشد. «اتـِنگوراس مسیحی» در سده 2 ب.م (بعد از میلاد مسیح) دربارۀ وی می­نویسد که: «قابل توجیه بود که آتنی­ها دیاگوراس را محکوم به بی­خدایی کنند چراکه وی نه تنها اُرفیزم را زیر سوال برد، سنت­های مخفی الوسیانیان را برملا کرد و عموماً اعلام می‌کرد که خدایی نیست بلکه مجسمۀ مقدس چوبی هرکول را قطع کرده تا با آتش زدن آن، ظرف آبی که حاوی شـلغم­های خودش بود را به جوش آورد».[3]
فیلسوف­های اتمگرای سدۀ پنجم ق.م مانند «لوکریتوس» و «دموکریت» در صدد توضیح دنیا با خالص‌ترین دیدگاه­های مادی‌گرایی و بدون استفاده از عرفان و ماوراء برآمدند؛ «دموکریت» بخصوص تاکید کرد که تمامی آنچه در هستی می­باشد، همیشه وجود داشته و از اتم ساخته شده، بنابراین نیازی نیست که خدایی آن را آفریده باشد. یک قرن بعد «اپیکور» اولین کسی بود که مسئلۀ شر را پیشرفت داده و صریحاً برضد زندگی پس از مرگ بحث و جدل می­کرد. (او تنها خدای شخصی را از فلسفۀ خود حذف کرد و اعتقاد داشت که آنان به سرنوشت بشر علاقه­ای ندارند) بی­خدایی در تاریخ باستان به هیچ عنوان راه بی‌دردسری نبوده همانطور که «آناکساگوراس» به اتهام بی­خدایی و برانگیختن افکار عموم برای زیر سوال بردن خدایان یونان از آتن اخراج شد و در اواخر قرن پنجم ق.م به دار آویخته شد، اما هرچند که این حکم مانع از ایجاد فلسفه­های مشابه پس از  آن نشد.
مکتب تاثیرگذار شک­گرایی که توسط «پورهو» فیلسوف یونانی از اهالی الیس در پلوپونز بود در قرن چهارم ق.م پایه­گذاری شد. او ادعا می­کرد که نمی­توان با اطلاعات موجود مشخص کرد که کدامیک از این توضیحات ماورایی درست می­باشد.[4]
از دیگر فیلسوفانی که احتمالاً دیدگاه­های آتئیستی داشتند می­توان به سوفی­های «پرودیکوس» و البته «پروتاگوراس» در سدۀ پنجم ق.م اشاره کرد که البته با نام­های «ئودوروس» بیخدا و  «استراتون» در قرون سوم و چهارم ق.م ادامه می­یابد. «لوکرتیوس» شاعر و فیلسوف رومی (تاثیر گرفته از اپیکور) در قرن یکم ق.م بیان می­کرد که اگر خدایان وجود داشته باشند نسبت به سرنوشت بشر بی­اعتنا بوده و از تاثیر گذاشتن بر دنیای طبیعی عاجزند و بر همین اساس بود که خواستار کنار گذاشتن ترس در مواجه با مسائل ماوراء‌طبیعه شد (وی ترس را از اصلی­ترین دلایل دوری مردم از بی­خدایی و نقد دین می­دانست) این روند تاریخی البته با نامی آشنا و بسیار تاثیرگذار بر «هیوم»، «کانت» و «دکارت» (که دارای بیشترین منابع باقی‌مانده از دورۀ باستان نیز می­باشد) «سِکستوس امپریکوس» به اتمام می­رسد.
معنا و مفهوم واژۀ بی­خدایی در دوره­های باستانی فلسفۀ کلاسیک مکرراً تغییر کرد تا آنجا که حتی یونانیان مسیحیان را به دلیل بی‌اعتقادی به خدایان یونان بی­خدا می­خواندند و این روند تنها با اعلام مسیحیت به­عنوان دین رسمی امپراطوری رم بود که کم رنگ شده و حتی مخالفت و سوال از مسیحیت را با حکم­های سنگینی روبرو می­کرد.[5]
ادامه دارد
بخش بعدی

[1]. قاسمی بجد، یاسین، آتئیست مرده است، ص۳۴، انتشارات: انتشارات کتاب یاسین، سال انتشار: ۱۴۰۳هـ ـ تهران.

[2]. لپ، اینیاس، روان­کاوی خداناباوری، ص۴۳، مترجم: رفیعی مهر آبادی، محمد، انتشارات: آشیان، تهران سال ۱۳۷۷هـ.

[3]. هاوکنیگ، استیون، پاسخ­های کوتاه به پرسش­های بزرگ، ص۲۴۱، مترجم: موحد، مزدا، انتشارات: فرهنگ نشر نور، سال ۱۳۸۹هـ.

[4]. لپ، اینیاس، روان­کاوی خداناباوری، ص۷۸، مترجم: رفیعی مهر آبادی، محمد، انتشارات: آشیان، تهران سال ۱۳۷۷هـ. و پورحسن، قاسم، خداباوری و خداناباوری،ص۵۶، انتشارات صراط، سال چاپ: ۱۴۰۱هـ ایران.

[5]. لپ، اینیاس، روان­کاوی خداناباوری، ص۷۸، مترجم: رفیعی مهر آبادی، محمد، انتشارات: آشیان، تهران سال ۱۳۷۷هـ. و میترلینگ، مورس، خدا و هستی،ص۱۳۲، مترجم: منصوری، ذبیح الله، انتشارات انیشتین، سال ۱۳۸۹هـ. ایران.

Share.
Leave A Reply

Exit mobile version