انسان به صورت متوسط در میان فرشتگان و حیوانات آفریده شده است و طبیعت این دو جنس متضاد در آن با حکمت، مهرورزی و به صورت بیمانند ترکیب شده است. انسان آمیختۀ عجیبی از ویژگیهای فرشتگان و اخلاق الهی و ویژگیهای حیوانی و عادات حیوانی است؛ تا آمادگی و دوستی منصبی که انسان برای آن برگزیده شده است در او نهادینه شود. این منصبی است که فرشتگان برای آن انتخاب نشده و حیوانات نیز برای آن آفریده نشدهاند. این منصب، سمت خلافت، جایگاه امانت و هدف پرستش است: «وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جَاعِلُ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُون»؛ ترجمه: «و آنگاه که گفت پروردگار تو به فرشتگان همانا من قرار دهندهام در زمین جانشینی را. گفتند: آیا قرار میدهی در آن کسی را فساد میکند در آن و میریزد خونها را؟ حال آنکه ما تسبیح میکنیم با ستایشت و پاک میداریم خود را برای تو؛ گفت همانا من میدانم چیزی را که شما نمیدانید.»[1]
«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولاً»؛ ترجمه: «همانا ما عرضه داشتیم امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها پس قبول نکردند که بردارند آنرا و ترسیدند از آن و برداشت آنرا انسان، همانا او باشد بس ستم پیشهای نادان.»[2]
و «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ. مَا أُرِيدُ مِنْهُم مِّن رِزْقٍ وَمَا أُرِيدُ أَن يُطْعِمُونِ»؛ ترجمه: «و نيافريدم جن و انس را مگر برای آنکه بپرستند مرا؛ نمیخواهم از آنان هیچ روزیای را و نمیخواهم که مرا اطعام کنند.»[3]
خواستۀ خلافت و لازمههای آن:
منصب خلافت چنین میطلبد که بین خلافت و کسیکه به عنوان خلیفه و جانشین انتخاب گردیده و مکانی که در آن خلافت را بهعهده گرفته است و ذاتی که خلیفۀ او تعیین شده، همان ذاتی که بر او چیرگی دارد و حکمش در او نافذ میشود، مناسبت و ارتباطات زیادی وجود داشته باشد.
ازاینرو، از جنبۀ نخستین (جنبۀ روحانیت و ملکوتی) جلوههای اخلاق و سایههای صفات الهی، مثل: والایی، پاکی، بینیازی، رحمت، کرم، مهربانی، نیکویی، صبر، بردباری، نیرو، غلبه، صفا، تجرد، امنیت و سلامتی را برگرفته است و در تمام مراحل انسانی و دورههای تاریخیاش از وجود این اخلاقها و جلوهها احساس لذت کرده و آنها را به دیدۀ احترام، ارجمندی و عزت نگریسته است و اگر خودش از آنها تهی بوده است یا از آراستهشدن به آنها ناتوان بوده و یا در این باره کوتاه همت و سستاراده بوده است، برای صاحبان و دارندگان چنین اخلاقهایی سر تسلیم فرود آورده و نسبت به ایشان اظهار محبت و احترام نموده است.
و از جنبۀ دوم (جنبۀ حیوانیت) ویژگیها و طبیعت آنرا برگرفته و در نقاط ضعفش با آن شریک شده است، تا در ناراحتیها و بلندپروازیهایش با او سهیم بوده و به خوبی آنرا رهبری کند و از گنجینههای زمین و منابع آن استفاده کند و از نعمتها و پاکیزههای آن بهره ببرد و آفریدههای موجود در آنرا در جایگاه مناسبش قرار دهد؛ بنابراین در انسان اشتهای خوردن و نوشیدن آفریده شد و سرشتش با لذت بردن و دوستداشتن آنها و به دنبال فزونطلبی بودن آمیخته گردید و صنعت، تمدن، شهرنشینی و ظرافت در خوردن و نوشیدن به او الهام شد.
کشش روح و جسم به مرکز اصلیشان و ویژگیهای آن:
به همینخاطر، انسان از روح و جسم تشکیل یافته است و روح، آنرا به اصل و مرکزش میکشد و منصب، جایگاه، هدف و وظیفهاش را به او یادآوری میکند و برای او روزنهای به جهانی که از آن منتقل شده است؛ با همۀ گستردگی، زیبایی، لطافت و صفایش؛ میگشاید و حس بلندپروازی و شوق او را برمیانگیزد و او را بر شوریدن علیه ماده فشرده و سنگین وامیدارد و رها شدن از قفس تنگ و خفهکننده را برایش میآراید؛ گرچه آن قفس از طلا باشد. و برای او پرواز کردن در فضاهای فراخ و بیپایان و شکستن زنجیرها و بندهای عادات، رسوم، لذتها و نیازها را، گرچه در طی ماهها و سالها انجام پذیرد، زیبا جلوه میدهد و گرسنگی و تشنگی را با وجود فراوانی غذاها و نوشیدنیها در نظرش آراسته میکند؛ به گونهای که از گرسنگی و تشنگی چنان لذت میبرد که در غذاهای خوشمزه و نوشیدنیهای گوارا چنان لذتی نمییابد. و همان مدت کوتاهی را که با آسودگی ذهن، صفای نفس، سبکی معده، درخشش روح، تهیشدن از شهوات و رستن از سیستم روزمره، خشک و جامد گذارنده است، ارزش زندگی، لذت آن، شادی روح و خوشحالی آن میشمارد. و همواره مانند مرغی که شوق رفتن به لانهاش را دارد و ماهیای که بیرون از دریا در اشتیاق آب است، آن برهه را آرزو میکند و تمام اینها عملکرد روحی است که در آن بهودیعت نهاده شده است و از جهان غیب به او منتقل گردیده است: «وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِي»؛ ترجمه: «و میپرسند از تو دربارۀ روح، بگو: روح از امر پروردگار من است.»[4]
«وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي»؛ «و دمیدم در وی از روح خود.»[5]
و جسم نیز انسان را به اصل و مرکزش میکشد؛ مرکزی که عبارت است از زمین؛ با همۀ فشردگی، چسبندگی، سنگینی و فرومایگیاش: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»؛ «و به راستی آفریدیم انسان را از گلی خشک (برآمده) از لجنی بدبو.»[6]
«فَاسْتَفْتِهِمْ أَهُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَم مَّنْ خَلَقْنَا إِنَّا خَلَقْنَاهُم مِّن طِينٍ لَّازِبٍ»؛ «اکنون بپرس از ایشان آیا ایشان: سختترند از حیث آفریدن یا آنان که ما آفریدهایم؟ همانا ما آفریدیم ایشان را از گل چسبنده.»[7]
«خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ كَالْفَخَّارِ»؛ «آفرید انسان را از گلی خشک مانند سفال.»[8]
و چون روح ضعیف شود یا از بین برود و سایهاش کاهش یابد و جسم، افسار حکمرانی را بهدست بگیرد، انسان با افسارگسیختگی در لذتها و شهوتها فرومیرود و مانند چهارپایان و چرندگان در آنها میچرد و در شیفتگی نسبت به آنها به حد جنون میرسد و در آنها به نوآوری رنگها و هنرها میپردازد و حدود عقل، عادت، سلامتی، توصیههای پزشکی، میانهروی و شریعت را زیر پا گذاشته و تمام هم، غم، هوش، نوآوری و نبوغش را در راستای هنرنمایی، دقتنگری، اسراف و فراهمکردن خوراکی که اشتهایش را باز کند و حس گرسنگیاش را بیدار کرده و در هضم غذا او را کمک کند و برای وعدۀ غذایی بعدی به او کمک کند، صرف میکند. «و انسانی که در اوج تمدن، فرهنگ شهرنشینی و قلۀ دانش و فرهنگ قرار دارد، بسان الاغی میشود که آسیاب را میچرخاند یا گاوی که زمین را شخم میزند و در بین اتاق غذاخوری و سرویس بهداشتی و دستشویی میچرخد.»[9]
و جز این چرخیدن و چریدن، هیچ آغاز و انتها و شغل و تلاشی را نمیشناسد و در نتیجه، تمام تمایلات و بلندپروازیهایش، به جز خوراک و نوشیدنی، از بین میروند و به غیر از لذت و بهرهبردن، تمام حسهایش جامد و از کار افتاده شده و هیچ مشغله و کاری؛ جز کسب درآمد برای خوردن، و خوردن برای کسب درآمد، برایش نمیماند.
قرآن کریم این حقیقت را به صورتی به تصویر کشیده است که دقیقتر و صادقانهتر از آن وجود ندارد؛ آنجا که بیان میکند: «وَالَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَيَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ وَالنَّارُ مَثْوًى لَّهُمْ»؛ «و آنانکه کفر ورزیدند بهره میگیرند در دنیا و میخورند، چنانکه میخورند چهارپایان و آتش جایگاهی برایشان است.»[10]
و این نتیجۀ طبیعی غلبۀ جسمی است که از تسلط روح رها شده است و از رهنمود و راهنمایی نبوی محروم بوده و در برابر نفس و خواهشاتش تسلیم شده باشد و نیز پیامد کشش جسم به اصل و مرکزش است.
«وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ * وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذَلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ»؛ «و بخوان بر آنان خبر کسی را که داده بودیم به او نشانههایمان را، ولی بیرون رفت از آن؛ آنگاه در پیاش افتاد شیطان و شد از گمراهان، و اگر میخواستیم قطعاً او را بالا میبردیم با آن آیات، ولی او گرایید بهسوی زمین و پیروی کرد هوس خود را، پس مثَلش مانند مثَل سگ است اگر بتازی بر او زبان از دهان بیرون آورد یا اگر واگذاریاش، زبان از دهان بیرون آورد؛ این وصف گروهی است که تکذیب کردند آیات ما را، پس بازگوی این داستانها را باشد که آنان بیندیشند.»[11]