نویسنده: سید مصلح الدین
حال و آینده اسلام از نگاه خاورشناسان
بخش هشتم
ليوبولد فايس
ليوبولد فايس میگوید: «غربیان فقط بر این باور نیستند که تعالیم اسلامی مخالف بسیاری از باورهای دینی آنهاست؛ بلکه بر این باورند که اسلام از لحاظ سیاسی، برای آنان خطر آفرین است و تحت تأثیر خاطرات تاریخی در رابطه با جنگهای اسلام با اروپا در خلال قرنهای گذشته، غربیان، به مسلمانان تهمتهای عدوانی را نسبت میدادند، بههمین خاطر غربیان بیم داشتند که مبادا روحیه مسلمانان در جهان از نو برانگیخته شود و آنان را به سوی دشمنی با غرب و اذنابش بکشاند، هنگامی که غربییان چنین خطر احتمالی را احساس کردند تا جای که توان داشتند، مانع قدرت و نیروی مسلمانان گشتند و مانع دستیابی موقعیت والای اجتماعی و فرهنگی مسلمانان شدند.»[1]
«وسایل غربیان در جهت ممانعت و بازدارندگی از گسترش اسلام، منحصر در فضای سیاسی نبوده؛ بلکه از وسایل دیگری استفاده کردند از جمله از طریق مدارس غربی در جهان اسلام و از طریق مدارس ملی مسلمانان که منهج آنان بر اساس شیوههای تربیتی غربی است. غربیان با چنین شیوههای تربیتی و تبلیغاتی، بذرهای تشکیک در اسلام را بسان نظریه اجتماعی با شیوهی منظمی که در روان جوانان پسر و دختر مسلمان تأثیر گذار باشد میرویاندند و قدم به قدم ناتوانی اسلام را جلوهگر میساختند.»[2]
«زندگی واقعی اسلامی در هر صورت و در عصر کنونی، قطعاً از امکانیات والائی که در گذشته از تعالیم دینی برخوردار بوده یعنی آنچه باعث پویائی و حیات مسلمانان میگردید، امروزه راکد و پسگرا گردیده و آنچه که اسلام در قبل از کرامت و ایثار برخوردار میبود، اکنون آن نظریه از دید مسلمانان تنگ و به محبت به زندگی ساده دنیایی تبدیل گشته است.»[3]
«اسلام از دو جهتِ روحی و اجتماعی، پیوسته با وجود تمام موانعی که عقب ماندگی اسلام، آنها را آفرید؛ ولی باز مییابیم که اسلام از جهت نهضت همتگرایانهاش، عظیمترین نیرویی است که آن را به خود دیده است.»[4]
«باید روشن شود که آنچه سبب انحلال وضعیت کنونی مسلمانان گشته، از پیامد اهمال مسلمانان بوده نه از نقصان در تعالیم اسلام و شکست مسلمانان و شکست برنامه اسلامی را در بر نخواهد داشت.»[5]
«اگر مسلمانان، محافظ دلاوری و اطمینان خاطر خود میبودند، پیشرفت را در ذات خود وسیله میشمردند نه هدف، نمیتوانستند فقط حافظ آزادی باطنی خود باشند؛ بلکه همراه با آن میتوانستند که سروری را که از زیبایی زندگی است به انسان غربی هم عطا نمایند.»[6]
ج. ف. فيلويز
ج. ف. فيلويز میگوید: «پیشرفت علمی در عصر کنونی، با دستاوردهای علمی مسلمانان، هماهنگ و کاملاً با اصول و مبادی اسلام مطابقت دارد.»[7]
«روزنامهها در این اواخر بیانیههایی را منتشر ساختهاند، مبنی بر اینکه فیلسوفان و نویسندگان غربی میپندارند که ادیان معاصر کهنه و از کار افتادهاند و بایستی از آنها رهایی یافت که این بیانگر مقدار زیادی تشاؤم و بدبینی است که جمهور نویسندگان غربی به سبب پیچیدگیها و غموضی که در دیانت نصرانیت مییابند، از سایر ادیان هم بدبین و متنفّر گشتهاند؛ البته باید دانست که اینان در اشتباهاند، زیرا اسلام که نمونهای کامل در رابطه با پاسخگویی به تمام مشکلات است، میتواند جایگزین آن دین مسیحی گردد.»[8]
«غرب از یک خلأ روحی بزرگ برخوردار است که هیچیک از اصول و رهنمودهای بشری توان تحقق سعادت برای بشریت را نخواهد داشت، اگر چه برخورداری از گشایش مادی یا فراخ اقتصادی باشد و تمام خواستههای مادی ملّتها را برآورده سازد. انسان غربی، پیوسته احساس پوچی و بیهودگی در زندگی خود را مییابد و میپرسد، چرا زندگی میکنم؟ و به کجا میروم؟ چرا چرا؟ و هیچیک از مردان دنیاگرا نتوانستهاند که به چنین سؤالاتی پاسخ دهند، بیچاره نمیداند، داروی ایشان در دین قویم و پایداری است که آن را رها نموده و این مسکین بیچاره جز آشنایی با چند شبهات برخوردار نیست؛ البته آغاز نور اسلام دوباره در حال طلوع کردن است و صبح امید با ورود گروههایی از غربییان در اسلام دارد طلوع میکند و انسان غربی با چشمان خود مییابد که مردان و زنان، اسلام را در زندگی خود تطبیق مینماید و با آن و در سایه آن زندگی میکنند و هر روز بعضی از غربیان وارد دین اسلام میگردند و این به عنوان آغاز زندگی آنان تلقی میگردد.»[9]
جمیله قرار
جمیله قرار میگوید: «اسلام به اعتبار اینکه یک دین جهانی و یک عقیدهی هستی است، برای تمام مراحل پیشرفت زندگی انسانی در آینده مناسب است. اسلامی که با دستاوردهای انسان معاصر در تمام زمینههای فعالیت بشری، انسجام و هماهنگی دارد.»[10]
«از جمله واجبات فعالیتهای مسلمانان در میدان علم و تحقیق، این است که مسلمانان به این مرحلهٔ تحقیق برسند که اسلام در واقع یک دین متحرکی است که به فضل و تلاش مسلمانان و بعد از یاری و توفیق الهی، میتوانند یک نیروی انقلابی را تشکیل دهند که انسانها را از عبودیت و پرستش نیروی ویرانگر و هلاککننده آزاد سازند و بشریت را بهسوی پیشرفت و سازندگی روحی و روانی، رهنمون گردانند.»[11]
«از جمله وظایف حساسی که بر دوش مسلمانان روشنفکر و فرهنگی گذاشته شده این است که برای مسلمانان ناامیدی و مأیوس را نسبت بـه دین و حاکمیت اسلام بزدایند و هم چنین به غیر مسلمانانی که جویای اهداف جدید و ارزشهایی برای زندگانی خود هستند، آنان به اصول و برنامههای اسلامی آشنا سازند. اسلام نقطهی آغاز زندگی جدید برای تمام مسلمانان است».[12]
ادامه دارد…
[1]ـ منهاج الاسلام فى الحكم، ص ۱۷۰.
[2]ـ همان، ص ۱۷۰ـ ۱۷۱.
[3]ـ الاسلام على مفترق الطرق، ص ۱۳.
[4]ـ همان، ص۱۶.
[5]ـ همان، ص۷۱.
[6]ـ همان، ص۳۷۶.
[7]ـ رجال و نساء اسلموا، ج ۶، ص ۱۰۸.
[8]ـ همان، ج ۶، ص ۶۰- ۶۱.
[9]ـ رجال و نساء اسلموا، ج۴، ص ۱۰۸.
[10]ـ همان، ج۴، ص ۱۰۸ـ ۱۰۹.
[11]ـ و عود الاسلام، ص ۲۲ – ۲۳.
[12]ـ همان.