جرج سارتن میگوید: «ملتهای خاورمیانه دست کم به درازای دو هزار سال پیش از یونان در دو دوره طولانی و در سدههای میانه دست کم چهار سده، جهان را رهبری میکردند. از اینرو مانعی وجود ندارد که آن ملتها را باز دارد، که باری دیگر در آینده نزدیک یا دور، جهان را رهبری کنند.»[1]
«مانعی وجود ندارد که امروزه ملتهای عربی را باز دارد که با گذشتگان خود رقابت کنند و دوباره جایگاه نخستین خود را در رهبری جهان به دست آورند. اگرچه این کار آسان نیست و روز به روز سختتر هم میشود، ولی امکانپذیر است.»[2]
«بیگمان پیشرفت مادی خالص ویرانگر است، و اصلاً پیشرفت نیست، بلکه عقبماندگی اساسی است. پیشرفت درست (که معنای آن بهبود بخشیدن درست اوضاع زندگی است) امکان ندارد بر روی دستگاهها، ابزارها و اهرمها بنا شود، بلکه باید بر دین، هنر و بالاتر از آن بر علم، علم ناب، محبت و دوستی خداوند، دوستی حقیقت و راستی، زیباییدوستی و عدالتدوستی بنا شود. هنگامی که یک نگاه به پشت خود و گذشته بیاندازیم، این مسئله برای ما روشن خواهد شد. کسانی که مردان بزرگی در تاریخ بودند، چه کسانی هستند؟ کسانی که به ما نیکی کردند، چه کسانی بودند؟ و آن مردانی که ما شادیها و نعمتهای زندگیمان را به آنان مدیون هستیم، چه کسانی هستند؟ در تاریخ یونان آنها مردانی مانند افلاطون، ارسطو، اقلیدوس و ارشمیدس بودند. اما در سدههای میانه مردانی مانند فارابی، ابن سینا، ابن هیثم، بیرونی، غزالی، ابن رشد، موسی پسر میمون، ابوالغدا و ابن خلدون بودند. آنچه که برای ما روشن است، هنگامی که به پشت سرمان نگاهی میاندازیم، باید وقتی که به جلو پای خود نگاه میاندازیم نیز روشن باشد، تا گامهای ما به سوی آینده را راهنمایی کند.»[3]
«تمدن یک بیماری نیست، ولی ممکن است نزد اهل جدل به شر و تباهی تبدیل شود. تمدن نه شرقی است و نه غربی و جای آن در واشنگتن بیشتر از بغداد نیست. تمدن میتواند در هر جایی باشد که در آن مردان و زنان صالح و شایستهای باشند که آن را درک کنند و بدانند چگونه از آن بهرهبرداری کنند، بیآن که از آن سوء استفاده کنند. خاورمیانه مهد فرهنگ بوده است و عوامل نجات و رهایی جهان در سدههای میانه، هنگامی که پردهی آهنین در اروپا جهان را به دو بخش ارتدوکس و کاتولیک تقسیم میکرد، از آن جا آمد. امروزه نیز ما با چشم قدردانی از نیکیها به گذشتهی خاورمیانه مینگریم، سپس با چشم امید و آرزوی شیرین به آیندهی آن چشم میدوزیم».[4]
لوتروپ استودارد
لوتروپ استودارد میگوید: «جامعه اسلامی به معنای فراگیر و مفهوم کلیاش، عبارت است از احساس به وحدت عمومی و آن دستاویز و دستگیره محکم و استوار ناگسستنی میان همه ایمانداران در کشورهای اسلامی… بیش از سیزده سده گذشته است. اما گذشت این سدهها نه گوشهای از جامعه اسلامی را سست و نه عنصری از آن را متزلزل کرده است؛ بلکه هر چه زمان بر آن میگذرد، بر محکمی، نیرو، استواری و افتخار به آن جامعه افزوده میشود. به راستی پیوند جامعهای میان یک مسلمان با مسلمان دیگر، از پیوند میان یک مسیحی با مسیحی دیگر نیرومندتر است. درست است که سخت با یکدیگر در جنگ و کشتارند، اما این بیشتر از آن چیزی نیست که میان افراد یک خانواده به وجود میآید، که از لحاظ رحم و نسب با هم آمیختهاند؛ زیرا در اسلام کینه جایی ندارد و به هنگام سختیها کینه میان مسلمانان از بین میرود. بنابراین بر کاری که با هم اختلاف داشتند و علیه یکدیگر گرد میآمدند، دستههای منظم و به هم پیوستهای برای نبرد با دشمن و دفع خطر به وجود میآورند. هر کس دوست دارد چنان که سزاوار است بر هدف و مقصد اسلام از جامعه اسلامی آگاهی یابد، به حال و وضع کنونی مسلمانان و موج همدلی و همدردی بنگرد تا راز و جایگاه جامعه در درون مسلمانان را بداند. در واقع هیچ دینی در دنیا وجود ندارد که مانند دین اسلام فرزندانش را (زیر سایه خود) گرد آورد، میان احساسات و عواطف آنها همبستگی ایجاد کند و آنها را به سوی جامعه فراگیر و چنگ زدن به رگ و ریشه آن سوق دهد.»[5]
«برای نشان دادن جوشش و برافروختگی اسلام چه دلیلی گویاتر از آن خیزش و شورش بزرگی که هفتاد میلیون مسلمان در هند در اعتراض به تجزیه دولت عثمانی انجام میدهند. مسأله خطرناکتر از آن است که این خیزشها و شورشهای اسلامی، تنها محدود به هند باشد، بلکه سرزمینهای اسلامی را فرا میگیرد.»[6]
«… از ذهن دور نمیشود که پیوندهای دینی و روابط اخلاقی وارستهای که مسلمانان را با هم پیوند میزند، همواره بر پیوند استوار، همگرایی، همدلی و همبستگی مسلمانان میافزاید؛ گویی آنها در کشورهای اسلامی، یک امت و ملت هستند که نسبت به هم دیگر احساس غیرت دارند و از هم دیگر پشتیبانی میکنند. البته این افزون بر عوامل حمل و نقل و ارتباطی غربی که سفر کردن مسلمانان به هر جایی را که خواستند، آسان میکند. پس با این کار آشنایی آنها با همدیگر افزایش یافته، پیوندهای آنها نیز استوارتر گشته است.»[7]
«… سرانجام (شرق جامد) از اعماق درونیاش به حرکت افتاد و امروزه در اوج واکنش، خیزش و برافروختگی خود است. همه اینها بیشتر از آنچه یک خیالپرداز تصور کند و یک تصوّرکننده بپندارد، در آن به وجود آمده است. جهان اسلام، که نیروهای عقلی و روحی آن نزدیک به هزار سال در خواب بودند، بار دیگر بیدار شده و سر برآورده است. این نیروها اکنون کار شگفتانگیز خود را انجام میدهند و مسلمانان دوباره جایگاه بزرگ و والای خود را در زمین بهدست میآورند.»[8]
ادامه دارد…
[1] ـ الثقافة الغربية فى رعاية الشرق الاوسط، ص ۶۹.