انتشار اسلام وتعامل آن با غیر مسلمانان از نگاه خاورشناسان (بخش شانزدهم)
جاک کیمن
جاک کیمن میگوید: «شریعت اسلامی که با عناصر میهنی آفریقایی آمیخته شد، یکی از عوامل وحدت را تشکیل داد و هنگامی که بتپرستی در آفریقا با احساس تنگ اقلیمی محدود میماند، لازم بود که چهارچوب اسلام با افزایش ارتباطات و اتصالات گسترش یابد. اکنون میبینیم که پیشرفت اسلام در آن مناطقی که اروپاییان و مسیحیان نفوذ داشتند، گسترش یافته و مردم آنجا با دل و جان پذیرای اسلام شدند.»[1]
روم لاندو
روم لاندو میگوید: «در عصری که غارت و چپاول قاعده و رسم هر لشکر پیروزمندی به هنگام ورود به شهری بود، به یاد میآوریم پیمانی که خالد بن ولید به ملت دمشق داد، که از سنتهای انسانیت و عدالت و اعتدال برخوردار بود. چنان وانمود میشد که در واقع لشکر فاتح عربی، در عین حال که آزادکننده ملت رنجکشیدهای بود، حامل رسالت اسلام به سوی آنان نیز بود. این شرایط مسلمان شدن را نمونهای عالی قرار داد که از آن پس، شهرهای سوریه و فلسطین و دیگران از آن معاهدهی خالد تأثیرپذیر شدند و به آغوش اسلام درآمدند.»[2]
«اگر قرون وسطی، عصر ایمان و جنگ به شمار آید، جنگهای صلیبی کاملترین و بدترین تعبیر از آن است. شکی نیست که عقل اروپای میانی، جنگهای صلیبی را جنگهای مقدس به شمار آورد. در صورتی که در اسلام هیچگونه جهاد عمومی علیه صلیبیان اعلام نگردیده و مقصد خلیفه اسلامی، متوجه چنین جنگهایی نبوده است؛ ولی برعکس، پاپ در این قضیه عمیقاً وارد شد و آن را یک قضیهی ذاتی به شمار آورد. واقعیت این است که جنگهای صلیبی بسان یک حرکت دینی، از راه تعصب و تندروی وارد شد و تمام چهرهی نصرانیت را بدنما ساخت. جنگهای صلیبی پیروزی خود را در انشقاق و اختلاف وسیع دینی میدانست و در عوض، پل ارتباطی میان دو فرهنگ شرق و غرب را تخریب کرد و از مفاهیم ایمانی مشترک امتناع ورزید.»[3]
«برعکس امپراطوری نصرانی که تلاش نمود مسیحیت را به تمام رعایای خود تحمیل کند، عرب اسلامی را مییابیم که به وجود اقلیتهای دینی اعتراف میکند و قائل به ادامهی حیات آنها است. نصرانیان و یهودیان و زردشتیان از دیدگاه مسلمانان اهل ذمه و یا ملتهای برخوردار از حمایت اسلام به شمار میآمدند و آزادی عبادت را از طریق پرداخت جزیه برای خود تضمین میکردند که در عوض خدمت نظامی آن را پرداخت مینمودند. این جزیه به علاوه پرداخت خراج، مجموعاً از خراجی که به حکومت بیزانسی پرداخت میکردند به مراتب کمتر بود و آن اهل کتاب یا ذمیان همانند یک گروه مستقلی از استقلال تام برخوردار بودند.»[4]
«از دورنمای منطقی و عقلانی میتوانیم بگوییم که برای نصرانیان شایسته بود که با مسلمانان، ملتزم به وفای معاهدات خود باشند تا بدین وسیله، مصیبت مغول را از خود دفع کنند. در حقیقت، برای آنان چنین امری میسر بود که پایبند این روش باشند، و اکنون ما مییابیم که تقریباً نتیجه برعکس است. چه بزرگ جهان مسیحیت، پاپ انوسنت چهارم، دو هیئت نظامی را به سوی مغولستان فرستاد، ولی قدیس لوئیس الورع مانع شد که مستقیماً به هر نحوی که باشد با مسلمانان پیمان صلح برقرار سازد. با وجود این، بر مبنای باورهای دینیاش، برایش مشکل نمیبود که پیکهایی را به سوی مغولان بتپرست جهت صلح بفرستد.»[5]
«مردمان اسپانیا در سایه نظام حکومت اسلامی از تعامل، تسامح و آزادی بهرهمند میشدند. ولی اکنون پس از برعکس شدن نظام حکومتی و پیروزی مسیحیت بر سیاست پیشین، در راستای حرارت دینی متعصبانهاش، تمام پیمانهایی که نسبت به احترام دین اسلامی و متملکات اسلامی داشتند را زیر پا گذاشتند و از وفا به عهود سر باز زدند. دیدیم که تمام کتب عربی را سوزاندند و بیشترین آثار باستانی که نمایانگر برتری تمدن اسلامی بود را از بین بردند و ویران ساختند. در سال ۱۴۹۹م، کاردینال کزمنیز برنامه نصرانی کردن اجباری را شعار خود ساخت و به غیر مسیحیان میگفت: یا آماده برای غسل تعمید باشند یا اخراج از کشور. دادگاه تفتیش عقاید فعالیت ترسناکی را به اجرا درآورد و بسیاری از مسلمانان و یهودیان را به ترک اسپانیا واداشت. در سال ۱۵۵۶م، ملک فیلیپ دوم، باقیمانده مسلمانان را به ترک زبان، دین و مؤسساتشان وادار کرد. مورخان شمار مسلمانانی را که از تاریخ سقوط غرناطه تا اوایل قرن هفدهم تبعید و یا کشته شدند، سه میلیون و اندی به ثبت رساندهاند.»[6]
گوستاولوبون
گوستاو لوبون میگوید: «اصول شریعت پیامبر و فنون و زبان عربی، در هر مکانی که به تصرف اسلام در میآمد تثبیت و رسوخ میکرد و به تصوّر هیچیک از فاتحان خطور نمیکرد که تا این حد، تمدن عرب جایگزین تمدن نظام مغلوب گردد و همگان در زیر چتر دین و فنون عرب درآیند، تا آنجا که بسیاری زبان عربی را زبان خود به شمار میآوردند. در مقابل، اسلام در هند ادیان قدیمی را به عقب راند و مصر قدیم فرعونیان، که فارس، یونان، و روم در آن جز اندکی نفوذ نداشتند، به عربی کامل و محض درآورد. اقوام هند، فارس، مصر و آفریقا پس از آنکه به دین اسلام درآمدند، فرمانروایی را برای خود سوای اسلام نمیشناختند.»[7]
«وضوح اسلام و آنچه که از عدالت و نیکوکاری به تمام معنا دستور میداد، بر انتشار اسلام در جهان کمک کرد. ما این مزایای اسلامی را سبب پیوستن بسیاری از ملتهای نصرانی به اسلام میدانیم. مانند مصریانی که در عصر حکومت قیصران قسطنطنیه نصرانی بودند، سپس هنگامی که اصول و قواعد اسلام را شناختند، به اسلام روی آوردند. همانگونه علت نصرانی نشدن قبایل و ملتها، چه غالب و چه مغلوب، بعد از پیوستن به اسلام، به دلیل همان تمدن اسلامی بود.»[8]
«قدرت و نیرو عامل انتشار قرآن نبود، زیرا که عربهای مغلوب در ادیان خود آزاد بودند. ولی هنگامی که بعضی از قبایل نصرانی اسلام را پذیرفتند و عربی را زبان خود به شمار آوردند، به دلیل این بود که آن نصرانیان عدالتِ اعراب غالب را مشاهده میکردند که از حاکمان پیشین خود آن را نمیدیدند. میدیدند که اسلام از سهولت و آسانی همگام با سرشت انسانی برخوردار است که از ادیان دیگر چنین نمونهای را نمیدیدند. این اسباب باعث انتشار قرآن و اسلام گردید.»[9]
«موسی بن نضیر در گذرش به اروپا موفق شد آنجا را مسلمان گرداند و امتهای متمدن آنجا به وحدت دینی راه یافتند و اروپائیان از آنچه در قرون وسطی متحمل میشدند، نجات یافتند. همانگونه که اسپانیا به فضل عرب چنان رنجی را تجربه نکرد.»[10]