نویسنده: محمدعاصم اسماعیل‌زهی

ادامۀ نسل انسان و سیر تکوینی او – بقای نسل او:

قرآن کریم پس از بیان انسان نخست، بقای نسل او را از راه لقاح (نطفه) دانسته و می‌فرماید: «وبدأ خَلْقَ الإِنْسَانِ مِنْ طِينٍ* ثم جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ.»
«فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ * خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ * يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرائِبِ.» «انسان باید بنگرد و دقت کند که از چه آفریده شده است؟! او از آب جهندۀ ناچیزی آفریده شده است؛ آبی که از میان استخوان‌های پشت و استخوان‌های سینه بیرون می‌آید.»
آری، قرآن نطفه را که همان سلول زنده است، معرفی می‌نماید. این سلول زنده مادۀ حیات است و علم جدید هم می‌گوید که نطفه عبارت از همان سلول زنده است که در زبان عربی به آن «خلیه» و در زبان انگلیسی به آن «cell» می‌گویند. این سلول‌ها تابع قوانین دیگری نیز هستند که عبارت از قوانین «واحد‌های وراثت» است. این بدون شک و تردید قدرت توانای پروردگار است و بس. باز در این فراخوان به‌سوی قرآن می‌شتابیم و می‌آموزیم: «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى * الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى * وَالَّذِي قَدَّرَ فَهَدى»؛ «نام پروردگار والای خود را به پاکی بستایی، همان‌که آفرید و هماهنگی بخشید؛ و آن‌که اندازه‌گیری کرد و راه‌نمود.»
دکتر عبدالرئوف مخلص در کتاب اعجاز قرآن آورده‌اند: «انسان باید بنگرد که از چه آفریده شده است؟! این یک فراخوان الهی برای انسان است. برای انسان که برود و در میدان بررسی و پژوهش علمی، حقیقت و جوهرۀ مادۀ حیات و آفرینش خود را بشکافد؛ اما از تأمل در این فراخوان الهی فارغ نمی‌شویم که آیۀ دیگری در تعقیب آن، جوهرۀ آفرینش انسان را معرفی کرده و می‌گوید: «خلق من ماء دافق»؛ «او از آب جهندۀ نطفه آفریده شده است». پس این چلنجی قرآنی است برای بشر که می‌تواند برود و بررسی کند؛ و باید هم برود، اما سرانجام بدان نتیجه‌ای خواهد رسید که قرآن بی‌درنگ بعد از طرح این فراخوان، آن را تبین کرده است. بله، قرآن کریم می‌گوید: حقیقت حیات در انسان از نطفه آغاز می‌شود.
علم جدید می‌گوید که نطفه عبارت از همان سلول زنده‌ای است که در زبان عربی به آن «خلیه» و در زبان انگلیسی به آن «cell» می‌گویند. این «سلول زنده» همانا جوهر و مادۀ حیات می‌باشد. این نطفه مجرد از عقل و شکل و اراده و قدرت، در سیر و سفر طولانی خویش، اعجوبۀ عجایب خلقت است و در وجود ذره‌بینی خود، چندین برابر شگفتی‌هایی را به همراه دارد که ممکن است انسان از دم تولد تا هنگام مرگ با آن‌ها روبه‌رو شود. آری، این سلول سادۀ فاقد عقل و فاقد اراده، می‌داند که چه باید بکند و چه مسیری را باید برود، زیرا دست توانای آفریدگار متعال، او را به سلاح معرفت و قدرت و اراده مسلح ساخته و راه را بر وی نمایانده است! پس، از نظر شما چه کسی این سلول را رهنمایی کرده است که باید به همان منطقۀ موردنظر برود و به فعالیت آغاز کند نه در جای دیگر؟ این بی­شک دست توانای پروردگار بزرگ است که می‌فرماید: «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى»؛ «نام پروردگار والای خود را به پاکی بستایی، همان‌که آفرید و هماهنگی بخشید؛ و آنکه اندازه‌گیری کرد و راهنمود».
واحد‌های وراثت جابه‌جا شده در ترکیب ساختاری سلول زنده، تئوری «داروین» را در مورد «نشر و ارتقا» از اساس ابطال می‌کنند، تئوری که می‌گوید: تمام انواع موجودات زنده از یک تک‌سلول به وجود آمده‌اند که این تک‌سلول در مسیر تطور خود، به آفرینش انسان انجامیده است. بدون تردید این نظریه در همین نقطۀ معین کاملاً نادرست است؛ زیرا کشف عوامل وراثت که البته داروین از آن‌ها هیچ­گونه شناختی نداشته است، این تطور را از یک نوع به نوعی دیگر، گونه‌ای از مستحیل گردانیده است، زیرا عوامل وراثت در ترکیب سلولی تمام انواع زنده جان‌ها به‌گونه‌ای مستقر گردیده‌اند که ویژگی­ها و خصوصیات آن نوع را کاملاً حفظ کرده و نهایتاً این امر را حتمی و قطعی می‌سازند که هر حیوان زنده‌ای باید در همان دایرۀ نوعی معین خود باقی ماند و به‌هیچ‌وجه و در هیچ صورت، از آن دایرۀ نوعی خود خارج نشود و به نوع جدیدی تطور ننماید؛ مثلاً گربه در اصل و اساس خود از همان آغاز آفرینش گربه بوده و در توالی قرون و اعصار، برای همیشه هم گربه باقی می‌ماند. همین­طور سگ، گاو، اسب، بوزینه و… نهایتاً انسان یا هر موجود زندۀ دیگری، جبراً و بر اساس عوامل واحد‌های وراثت جابه‌جا شده در کیان «سلول زنده» نوعیت خود را برای همیشه حفظ می‌کنند و اگر نشو و ارتقایی هم در کار است، در کمربند همان حدود نوعی خود آن مطرح است و نه در محدودۀ انواع دیگر. آری، قانون وراثت باور تعدادی از ساده‌لوحان را که فکر می‌کردند، تئوری «داروین» در این رابطه یک حقیقت علمی غیرقابل‌نقض می‌باشد، از اساس ویران کرد.
نکته: هم‌چنین قرآن مطلب بسیار جالب دیگر را بیان می‌کند که بسیار قابل‌تأمل است و آن این‌که قرآن، در چند آیه از قومی صحبت می‌کند که بر اثر گناهان تبدیل به میمون و بوزینه گردیده‌اند. (مسخ گردیده‌اند). به‌عبارت‌دیگر قرآن منشأ نوعی از میمون را انسان معرفی می‌کند و می‌گوید که انسان اجداد این نوع میمون­ها است نه این‌که این میمون‌ها اجداد انسان باشد. عینی ممکن است شباهت میان میمون‌های انسان­نما و همین مسخ شدن عد‌ه‌ای از انسان‌ها باشد که قرآن به آن اشاره می‌نماید: «وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدُواْ مِنكُمْ فِى السَّبْتِ فَقَلْنَا لَهُم كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ.» «شما بی­گمان دانسته‌اید (خبر و سرگذشت) آنان را که از شما در روز شنبه (از حدود الهی) تجاوز کردند. پس بدی‌شان گفتیم: به بوزینگان رانده شده تبدیل شوید.»
«قُلْ هَلْ أنبئكم بشر من ذَلِكَ مَثَوبَةً عِندَاللهِ مَن لَّعَنَهُ اللهُ وَغَضِبَ عَلَيْهِ وَجَعَلَ مِنهم القردة والخنازير وعبد الطَّاغُوتَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكَاناً وَأَضَلّ عَن سَوَاء السَّبِيلِ»؛ «بگو: آیا شما را باخبر کنم از چیزی که پاداش بدتری از آن (چیزهائی که بر ما خرده می‌گیرید) در پیشگاه خدا دارد؟ (این کردار شما است، شما) کسانی‌که خداوند آنان را نفرین و از رحمت خود به دور کرده است و برای‌شان خشم گرفته و (با مسخ قلوب‌شان) از آنان میمون‌ها و خوک‌هایی را ساخته است و (کسانی را پدیدار نموده است که) شیطان را پرستیده‌اند. آنان (از هر کس دیگری) موقعیت و منزلت‌شان بدتر و از راستای راه منحرف تر و گمراه‌ترند».
«فَلَمَّا عَتَوا عَن ما نُهُوا عَنْهُ قُلْنَا لَهُمْ كُونُواْ قِرَدَةً خَاسِئِينَ»؛ «و هنگامی که از ترک چیزهائی که از آن‌ها نهی می‌شدند سر باز زدند و سرکشی نمودند، خطاب بدانان گفتیم: به بوزینگان مطرودی تبدیل شوید (و به سبب خوی حیوانی از جامعۀ انسانی مطرود و در میان مردمان منفور و از رحمت خداوند به دور گردید).»
ادامه دارد…
بخش قبلی
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version