نویسنده: دکتور فضل احمد احمدی
1.مفهوم سیاست و اندیشۀ سیاسی
کلمۀ سیاست «politique» از واژۀ «polis» که به معنی شهر یا «cite» میباشد، گرفته شده است. در polis یا همان دولت شهرهای یونان باستان بود که نخستین اندیشههای سیاسی زاده شد و این دولت شهرها از نظر سیاسی مستقل و برخلاف دوران قبل اینها از نظر اقتصادی تا حد زیادی خودکفا بودند؛ بنابراین، واحد تشکیلات سیاسی در یونان قدیم بهعنوان واحد تشکیلات سیاسی-اقتصادی شناخته میشود. این دولت شهرها بهصورت دموکراسی و یا بهصورت الیگارشی اداره میشد. دولت شهر آتن، مرکز فرهنگی و تربیتی برجستهای بود که بهعنوان نمود دموکراسی شناخته میشد؛ هرچند که این دموکراسی هیچگاه به شکوفایی کامل نرسید. اسپارت، دولت شهر دیگر یونانی بود که برخلاف آتن، زندگی سرد و خشنی داشت وصرفاً از قدرت نظامی برخوردار بود و به روش الیگارشی اداره میشد.
بههرحال، صرفنظر از نوع حکومت متداول، زنان از حقوق سیاسی محروم بودند و بیگانگان مقیم، روستاییان مملوک و بندگان زر خرید، جزء شهروندان اصیل به شمار نمیرفتند. لذا، افراطیترین نوع دموکراسی در یونان باستان، در مقایسه با دموکراسی معاصر، نوعی الیگارشی محسوب میشد. این دولت شهرها نسبت به یکدیگر قرابت فرهنگی احساس میکردند و خود را از نژاد هلن میدانستند. هرچند، جنگی میان آتن و اسپارت درگرفت که به جنگ «پلوپونزی» معروف شد و بعد از گذشت سالها در ۴۰۴ ق.م با پیروزی اسپارت خاتمه یافت. از نظر یونانیان، علاوه بر جنگ، استاتیس (statis) که به معنای طغیان و عصیان داخلی بود، وحدت دولت شهر را متزلزل میکرد.
در مورد اندیشۀ سیاسی در میان نویسندگان مختلف، نامهای متفاوتی برای آن انتخاب و مطرح شده است که از فلسفۀ سیاسی تا نظریۀ سیاسی را در برمیگیرد. بااینحال، صرفنظر از تفاوت در نامگذاری، آنچه در میان آنها مشترک است، پرداختن به اندیشۀ سیاسی بهمثابۀ اندیشهای است که در جستوجوی تجویز وضعیت مناسب برای حیات جمعی انسانها است و درنتیجه، باوجود اختلافنظرها دربارۀ مؤلفههای سازندۀ اندیشۀ سیاسی، همه در یک امر مشترکاند و آن اهمیت بنیادین وجه هنجاری (ارائۀ وضعیت مطلوب یا نیکِ سامان سیاسی و اجتماعی) در شکلگیری اندیشۀ سیاسی است.
لئو اشتراوس، در کتاب «فلسفۀ سیاسی چیست؟» تأکید میکند که فلسفۀ سیاسی، پیش از هر چیز، در پیوند با «عمل» است؛ اما خود عمل نیز دوباره در پیوند با «ادراک» است. اشتراوس میگوید: «هر عمل سیاسی یا بهقصد تغییر وضع موجود صورت میپذیرد یا به هدف حفظ آن»؛ اما خود تغییر را منتج از «درک» ما از مفهوم «خیر» یا «خوب» میداند. ازآنجاییکه برداشت ما از این مفاهیم، در آغاز، گمانی بیش نیست، گذار از این وهم و رسیدن به «معرفت» دربارۀ آن لازم به نظر میرسد. او معتقد است «اگر این جهتگیری بهسوی خیر تصریح شود و اگر انسانها هدف صریح خود را کسب معرفت نسبت به زندگی خوب و جامعۀ خوب قرار دهند، فلسفۀ سیاسی پدیدار میشود.» فلسفۀ سیاسی همزمان به دنبال دانستن «ماهیت امور سیاسی» و «نظم سیاسی خوب و درست» است و ازاینرو معرفتی هنجاری است. اندیشۀ سیاسی نیز با درک این حقیقت، دارای انگیزههای اخلاقی است که او را در نقش «شهروندی روشنبین و میهنپرست» که فاقد منافع شخصی است قرار میدهد. بهعبارتدیگر، تحلیل سیاسی مسائل اساساً اخلاقی، تجویزی و هنجاری را در برمیگیرد و بیشتر با آنچه باید به وجود آورده شود، سروکار دارد، نه با چیزی که هست. بهطورمعمول، افلاطون و ارسطو را پایهگذاران این سنت میدانند.
ادامه دارد…