در نوشتۀ پیشرو همانند یادداشت قبل به برخی نظریههای دانشمندان غربی در مورد نقد دموکراسی پرداخته خواهد شد که قرار ذیل است:
اسوالد اشپنگلر، متوفای ۱۹۳۶، یک فیلسوف بزرگ آلمانی است و شاهکار قلمیاش «انحطاط غرب» نام دارد. اشپنگلر جایگاه واقعی مردم در ساختار دموکراسی را بهدرستی شناخته و بازیگر اصلی این میدان را رهبران احزاب و صاحبان ابزارهای تبلیغی میداند.
«حقیقت این است که با تعمیم حق رأی به عموم افراد، انتخابات معنای اولیۀ خود را از دست داده است؛ [زیرا مردم] گرفتار چنگال قدرتهای جدید، یعنی رهبران احزاب، خواهند بود و این رهبران ارادۀ خود را با بهکارگیری همۀ دستگاههای تبلیغاتی و تلقینات بر مردم تحمیل میکنند».
رنه گنون، متوفای ۱۹۵۱، یکی از فلاسفۀ بسیار مشهور معاصر فرانسوی است. او نیز چون سایرین دوگانگی موجود در ساختار حکومت مردم بر مردم را فهمیده و آن را ناممکن میداند.
«اگر بپذیریم که افراد ثابت و واحدی در آن واحد میتوانند هم حاکم هم محکوم باشند، دچار تناقض شدهایم.»
هانا آرنت، متوفای ۱۹۷۵، یکی از معروفترین تاریخدانان و فلاسفۀ آلمانی معاصر است. او که یهودی است، سالها در آمریکا در زمینۀ دانش سیاسی تدریس میکرد.
«آنچه امروز ما دموکراسی مینامیم، شکلی از حکومت است که در آن تعدادی اندک -دستکم بهصورت فرضی- در جهت منافع تعداد بسیاری حکومت میکنند. با این همه، این حکومت میتواند الیگارشیک نامیده شود؛ به این معنا که خوشبختی عمومی و آزادیِ همگانی مجدداً به حق ویژه و انحصاریِ این تعداد اندک بدل شده است.»
میشل فوکو، متوفای ۱۹۸۳، تاریخدان و متفکر معاصر فرانسوی است که مطالعاتش دربارۀ تاریخ، سیاست و اجتماع شهرت جهانی یافت و یکی از اثرگذارترین چهرههای علمی دوران اخیر است.
«افراد در جوامع لیبرال، بردهوار تابع اشکال ظریف نظمی هستند که مفهوم مسلط بههنجار تحمیل میکند.»
«بسیاری از فعالیتها و عقاید رهاییبخش جامعۀ مدرن (لیبرال دموکراسی) در واقع نهادینهکردن بیشتر اشکال موذیانۀ کنترل انضباطی در یک مجمعالجزایر زندان است.»
جان راولز، متوفای ۲۰۰۲، او را به سبب کتاب بسیار معروفش فیلسوف عدالت میخوانند. او از مهمترین فلاسفۀ سیاسی قرن بیستم و حتی به تعبیر پارهای اندیشمندان، شاخصترین چهرۀ فلسفۀ سیاسی این قرن است. آثار این فیلسوف بحثانگیز و تأثیرگذار بیش از پنجاه سال است که چاپ میشود و بهطور فزایندهای فلسفۀ سیاسی در سراسر جهان را تحت تاثیر قرار داده است.
«هیچ استدلالی مبنی بر اینکه آنچه اکثریت اراده میکند، صحیح است، وجود ندارد.»
آلن دوبنوا، تولد در ۱۹۴۳، یک اندیشمند، نویسنده و روزنامهنگار شناختهشدۀ فرانسوی است که بهعنوان یکی از سردمداران جریانی به نام راست نو شناخته میشود. او همچون روسو معتقد است که صلاحیت دموکراسی اثباتنشدنی است.
«تمام متفکرانی که گفتهاند دموکراسی بهترین رژیم است، از این حقیقت که به خودی خود مفهوم دموکراسی را اثبات کنند، سرباز زدهاند و معمولاً به مقایسه متوسل شدهاند و گفتهاند که دموکراسی معایبی دارد، ولی معایب آن کمتر از سایر رژیمهاست.»
«انتخابات و پارلمانبازی باعث میشود که آدمهای کمهوشِ میانمایه به قدرت برسند. چون عدۀ آدمهایی که در فعالیت سیاسی شرکت میکنند، زیاد است، بازی سیاسی در کشمکش افراد برای تأمین منافع شخصی خلاصه میشود و این امر خود سبب افزایش عوامفریبیای میگردد که نتیجهاش فراموششدن منافع عامه است.»
مایکل سندل استاد دانشگاه هاروارد گفته است: «در حکومت دموکراسی، مردم امکان حکومت بر خویشتن و سرنوشت خود را از دست میدهند.»
مایکل سندل، تولد در ۱۹۵۳، فیلسوف سیاسی معاصر آمریکایی و استاد دانشگاه هاروارد است که انجمن علوم سیاسی آمریکا در سال ۲۰۰۸ از او بهخاطر نبوغش در تدریس، تقدیر کرده است. سندل معتقد است تهیکردن زندگی عمومی از گفتمان اخلاقی و دینی پیامدهای فاجعهباری را در پی دارد که به یک خلأ میانجامد که با اخلاقگراییهای طبیعی تنگنظرانه و متعصبانهای پر شده است. سندل با در نظرگرفتن شرایط موجود و نقاط ضعف زندگی عمومی جوامع لیبرال اعلام میدارد که فقط بازگشت به اخلاقیات میتواند خلأ سیاست مدرن را پر کند.
«در حکومت دموکراسی، مردم امکان حکومت بر خویشتن و سرنوشت خود را از دست میدهند.»
اندرو لوین، تولد در ۱۹۶۸، یکی از اساتید دانشگاه مریلند آمریکاست که در زمینۀ اندیشۀ سیاسی و فلسفۀ علوم اجتماعی تخصص دارد. او دموکراسی را چیزی در حد حرف میداند که نهایتاً به استبداد اکثریت منجر میشود و این استبداد دست کمی از دیکتاتوری سلطنتی ندارد.
«اگر نهادهای شاخص نظامهای لیبرال دموکراسی و پشتیبان نهادی ملازم آن یعنی نظام حزبی را مورد تدقیق قرار دهیم، نتیجه این میشود که حاکمیت مردمی فیالواقع در عمل اما نه در نظر نهاده شده است.»