۱. گاهی کسی حدیثی را میخواند که منقطع است[1] یا یکی از راویان آن ضعفی دارد و به مجرد ضعف در سند، حکم به ضعف حدیث میدهد. حق این است که چنین کاری درست نمیباشد، زیرا گاهی سند ضعیف است اما متن قوی است. به این صورت که متن با شاهد یا مُتابع قوی میشود و در این صورت عمل به چنین حدیثی واجب میباشد. مثالی برای روایتی که از طریق مُتابع یا شاهد قوی میگردد: امام شافعی (رحمهالله) در کتاب «الأم» از مالک و او از عبدالله بن دینار و او از ابن عمر (رضیاللهعنها) روایت میکند که رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلم) فرمود: «الشهرُ تِسْعٌ و عشرونَ فلا تَصُموا حتى تَرَوُا الهلالَ و لا تُفْطِرُوا حتَّى تَرَوْهُ فَإِنْ غُمَّ عليكم فَأَكْمِلُوا العِدَّةَ ثَلاثينَ»؛ «ماه بیست و نه روز است؛ روزه را آغاز نکنید تا اینکه هلال را رؤیت کنید و رمضان را تمام نکنید تا اینکه دوباره هلال را ببینید؛ پس اگر ماه پنهان ماند، مدت سی روز را کامل کنید.»
بیهقی میگوید: در عبارت «فإن غمّ عليكم فأكملوا العدّة ثلاثین»، شافعی از مالک منفرد میگردد چون در روایت مالک عبارت «فإن غمّ عليكم فاقْدروا له» آمده است. اما امام بخاری در کتاب خود آورده است که عبدالله القَعْنَبِی (تابعی و شاگرد امام مالک) آن را از مالک به همان لفظ امام شافعی روایت کرده است. و در رابطه با حدیث مذکور از عبدالله بن دینار متابعت شده است؛ به موجب آنچه که مسلم از ابواسامه و او از عبدالله بن عمر (رضیاللهعنها) روایت کرده است. و نیز به موجب آنچه که ابن خزیمه از طریق عاصم بن محمد… از ابن عمر که با همان لفظ امام شافعی روایت نموده است.
همچنین لفظ امام شافعی در روایتی که امام بخاری از ابوهریره (رضیاللهعنه) نقل میکند شاهدی دارد؛ به این عبارت «فأكملوا عدة شعبان ثلاثين». گاهی سند قوی است اما متن ضعیف میباشد، به این نحو که سند حدیث متصل و راویان آن موثقاند، اما متن حدیث دارای اختلاف است. مانند: مُسْلِم از طاووس و او از پدرش و او از ابن عباس (رضیاللهعنها) روایت میکند که: «در زمان رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلم) و ابوبکر صدیق (رضیاللهعنه) و دو سال اول خلافت عمر فاروق (رضیاللهعنه) لفظ سه طلاق، یک طلاق محسوب میشد. فاروق گفت: همانا مردم در کاری که خداوند به آنان مهلت داده است شتاب میورزند پس چه بهتر که ما نیز ایشان را به آنچه که میخواهند ملزم نماییم بنابراین حکم سه طلاق را بر آنان تنفیذ نمود». این روایت مُسلِم بود که عبدالرزاق آن را از مَعْمَر روایت کرده است.
اما روایت دیگری نیز هست که عبدالرزاق آن را از ابنِ جُرَيح نقل میکند که: «ابوصهباء به ابن عباس گفت: آیا میدانی که در زمان پیامبر (صلیاللهعلیهوسلم) و ابوبکر و سه سال از خلافت عمر سه طلاق، یک طلاق به حساب میآمد؟ ابن عباس گفت: بلی». و ابوداوود از حمّاد بن زید روایت میکند که طاووس به عبدالله بن عمر گفت: آیا در عهد رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلم) سه طلاق، یک طلاق محسوب نمیشد؟ و لفظ دیگر این است که آیا نمیدانی که: هرگاه مردی زنش را قبل از اینکه با او زفاف نماید سه طلاق میداد یک طلاق محسوب میشد؟
این أثر (سخن صحابه یا تابعی) در صحیح مسلم و در صحیح ابوداود با سند صحیح روایت شده است؛ منتهی به سبب اختلافی که در متن روایت ملاحظه گردید ضعیف شمرده شده است؛ زیرا یک بار بر زنِ مُطَلَّقه اطلاق شده و یک بار بر زنی که همسر با وی همبستر نشده است.[2]
و گاهی سند حدیث و متن آن هر دو ضعیفاند. مانند آنچه که ترمذی از ابو حمزه روایت میکند که پیامبر (صلیاللهعلیهوسلم) فرمود: «إنَّ في المال حقاً سوى الزكاة»؛ «در مال و ثروت، غیر از زکات حق دیگری هست». و ابن ماجه نیز همین حدیث را از طریق ابوحمزه روایت کرده است به این گونه: «ليس في المال حقٌّ سوى الزكاة»؛ «در مال حقی جز زکات نیست». سند این حدیث ضعیف است زیرا ترمذی درباره ابوحمزه که نامش میمون أعور است گوید: او را ضعیف دانستهاند. و متن حدیث هم دارای اختلاف است؛ در روایت اول، صاحب مال غیر از زکات باید بخش دیگری از مالش را ببخشد و در روایت دوم فقط زکات واجب شده است. پس معلوم شد که گاهی سند و متن هر دو ضعیفاند. و گاهی سند ضعیف و متن قوی است. و گاهی متن ضعیف است و سند قوی. یعنی بین آنها عموم و خصوص من وجه است (هرکدام از جهتی عام و از جهتی خاص است).
هرگاه حدیثی از طرق مختلف و متعددی نقل شده باشد و در هر یک از آن طرق نیز ضعفی باشد، این ضعف موجب ضعیف بودن حدیث نمیشود؛ چون همین تعدد در طرق ضعیف، حدیث را به درجهی حَسَن ارتقاء میدهد.[3] و بعد از این توضیحات، دیگر صحیح نیست که شتابزده حکم به ضعف حدیث داد (و عمل به آن را منع نمود) مگر بعد از اطمینان از عدم وجود شاهد و متابع؛ چون به هیچوجه ضعف در سند، مستلزم ضعف در متن حدیث نمیشود.
«إذا وُسِدَ الأمْرُ إلى غير أهلِهِ فَانْتَظِرُ السّاعَةَ». «هرگاه کار به غیر اهل آن سپرده شود، در انتظار تباهی آن باشید».
به طور کلی مراد از «الساعة» خرابی دنیا و پایان یکبارهی آن است که همان نَفْحهی اول میباشد.[4] از این مطلب میتوان دریافت که هر کاری که از مجرای اصلی خود خارج شود، یا تباه میگردد یا بغرنج و دگرگون میشود؛ و در این صورت ساعت نابودی آن فرا میرسد. از آن جمله: هرگاه استفتاء و طلب فتوا در تعیین حلال و حرام، یا بدعت و سنت، به غیر متخصص در شرع واگذار گردد، باید در انتظار نابودی و تباهی آن بود. و ممکن است که آن را به کم بودن عالمان متبحر در فقه و خالی شدن صحنه از آنها نیز نسبت داد؛ و این از نشانههای خرابی و تباهی دنیاست. بخاری و مسلم از عبدالله بن عمر (رضیاللهعنه) روایت کردهاند که رسول خدا (صلیاللهعلیهوسلم) فرمود: «إِنَّ اللَّهَ لَا يَقْبِضُ الْعِلْمَ انْتِزَاعًا يَنْتَزِعُهُ مِنَ الْعِبَادِ وَلَكِنْ يَقْبِضُ الْعِلْمَ بِقَبْضِ الْعُلَمَاءِ حَتَّى إِذَا لَمْ يُبْقِ عَالِمًا اتَّخَذَ النَّاسُ رُءُوسًا جُهَّالًا فَسُئِلُوا فَأَفْتَوْا بِغَيْرِ عِلْمٍ فَضَلُّوا وَأَضَلُّوا». «خداوند مردم را از علمی که به آنان عطا کرده است به یکباره محروم نمینماید؛ اما با درگذشت عالمان، مردم از آن محروم میگردند، تا اینکه عالمی باقی نمیماند، و مردم رؤسای جاهل را برمیگزینند، و از آنان درخواست فتوا میکنند، و ایشان نیز بدون علم (و بیواهمه) فتوا میدهند؛ این جاهلان هم خود گمراهاند و هم دیگران را به گمراهی میکشانند».[5]
متأسفانه بعضی از کسانی که در فقه تخصص ندارند، یا اینکه فقه را خواندهاند اما در آن تبحر ندارند، خود را عالم پنداشته و اقدام به دادن فتوا میکنند. غالباً به خاطر پیروی از هوای نفس یا جهتگیری خاصی که دارند، دچار اشتباه شده و مردم را بدعتگزار مینامند و اعمالی که منافاتی با شرع ندارد را بدعت میدانند. به گمان اینکه اطلاعات عمومی که در مسائل شرعی دارند، ایشان را شایسته این امر کرده است و لذا کار و تبلیغ خود را نیک میپندارند. از اینرو هیچ طالب علمی را ندیدهام که در فقه و اصولِ فقه مهارت یافته باشد، چه از مُتَقَدِّمین و چه از معاصرین، که مانند ایشان نظر دهد یا روش آنان را تأیید نماید. و چه بسا برخی گزافهگویی کرده و پیشوایان بزرگ را نکوهش مینمایند و آنان را به خطا و بدعت و کم اطلاعی از احادیث پیامبر (صلیاللهعلیهوسلم) متهم میکنند؛ پیشوایان بزرگی مانند امامان چهار مذهب اهل سنت که امت اسلام بر اهلیت و شایستگی آنان اتفاق نظر دارند. و بعضی تا آنجا پیش میروند که به آراء و نظرات فقیهانی که موافق با رأی آنان یا جهتگیری خاص ایشان نیستند، طعنه زده و خرده میگیرند؛ حتی اگر معتقد باشند که سایر آراء و نظرات آن عالمان درست است.
من به این مسلمانی که انگیزه حفظ شریعت را دارد میگویم: اگر شما در یکی از رشتههای پزشکی جراح و متخصص باشید و کسی که در امور شرعی تخصص دارد به جهت درمان به نزد شما آید و در حالیکه بعضی اطلاعات ساده پزشکی یا اصول کمکهای اولیه به آسیبدیدگان را از روزنامه و مجله فراگرفته است بخواهد در مباحث دقیق پزشکی دخالت و اظهار نظر نماید، آیا به وی چنین اجازهای را میدهید؟ یا اینکه (مانع او شده و در صورت اصرار) وی را نکوهش مینمایید؟ تردیدی نیست که وی را سرزنش نموده و او را به جهل و افکار کودکانه متهم خواهید نمود. پس چرا برادر من! نسبت به تخصص فقهاء نخستین در فقه و اصول و تخصص حدیثشناسان منازعه میکنید و آنان را سادهاندیش دانسته و با ایشان دشمنی میورزید؛ و مخالفانشان را تشویق میکنید و مردم را از سود بردن از ایشان باز میدارید؟!
برخی از کسانیکه بین آیه و حدیث را تشخیص نمیدهند و نمیتوانند یک سطر از حدیثی را به درستی بخوانند بدون اینکه در اسامی اشخاص یا لغات آن اشتباه نکنند، کارشان به آنجا رسیده که مردم را از فقه اسلامی و مذاهب معروف آن باز میدارند. مَثَل چنین کسانی همچون خدمتگزاری است که در نزد پزشکی کار میکند و با گذشت زمان و دقت در کار یاد میگیرد که چگونه (ابزار پزشکی را به کار گیرد و) آمپول را تزریق نماید. سپس به خود حق میدهد که متعرض عمل کرد تخصصی آن دکتر شده و از او ایراد بگیرد؟!
چه بسیار دیدهام جوانی که از تقلید از مذاهب اسلامی نهی میکند در حالیکه خود او در عبادات از یکی از حدیثشناسان معاصر تقلید میکند و حتی در خردهگیریهایش از فقهاء و عالمان، مقلد اوست بدون اینکه آراء دو طرف را فهمیده باشد. و چه بسا کاری را بدعت دانسته است که وقتی از وی پرسیدهام دلیلت چیست؟ گفته است از فلانی شنیدهام و یا از کتاب فلان نویسنده معاصر خواندهام. آیا این همان تقلید کورکورانه نیست؟!
ای برادری که تقلید از امام ابوحنیفه (رحمهالله) را رد میکنی؛ آن ابوحنیفهای که نزدیک به عصر پیامبر (صلیاللهعلیهوسلم) بوده است و زبان عربی و مفاهیم و مدلولات آنرا و آراء و نظرات صحابه (رضیاللهعنهم) را به خوبی میدانسته است؛ چگونه از فلان شخص معاصری که در فقه تبحر ندارد، تقلید میکنی؟ آیا این کار یک عمل غیر آگاهانه و قهقرایی نیست؟!
ای جوانان! در اطاعت از خداوند و عبادت وی و اظهار نظر دربارهی علمای دین، تقوا داشته باشید. و از امامان و مجتهدانی که دنیا را از علم و فقاهت خود پر نمودهاند پیروی کنید. و خود را برای آن فقه به وَرَع، تقوا و شوق و بیم از خداوند متعال مجهز نمایید.
ادامه دارد…
[1] ـ حديث منقطع حدیثی است که تابع تابعین یا غیر آنها بگوید: «قال النبي كذا …» و در مقابل منقطع؛ متصل است که در سلسلهی روایت هیچکس حذف نشده باشد.
[2] ـ اکثریت فقهاء بر این باورند که حدیث ابن عباس مندرج در صحیحین را فقط طاووس که یکی از یاران ابن عباس است از او روایت کرده در حالی که یاران برجسته و ملازمان جلیل القدر ابن عباس مانند سعید بن جبير و مجاهد و عطاء و عَمرو بن دینار و جمعی دیگر وقوع طلاق ثلاثه را از او روایت کردهاند.
[3] ـ حديث حسن حدیثی است که راویان آن نزدیک به درجهی وثاقت باشند یعنی از اهل اتقان و حفظ (حافظان حدیث) پایینتر بوده ولی مشهور به صدق و ستراند. بنابراین حدیث حسن نازلتر از حدیث صحیح است.
[4] ـ اشاره به آیهی ٦٨ سورهی مبارکهی زُمَر است: «در صور دمیده میشود آنگاه اهل آسمانها و زمین بیهوش میشوند؛ جز آنکه خدا خواهد؛ سپس باردیگر در صور دمیده شود ناگهان همه بپا ایستاده و نگران و منتظرند.»
[5] ـ مختصر صحیح مسلم، حافظ منذری، ج ۲، ص ۲۵۱، باب علم، متفق عليه.