یک ادارۀ بینالمللی به نام «سازمان بینالمللی دفاع از حقوق بشر» وجود دارد که دفتر مرکزی آن در پاریس است. وضعیت این سازمان را که تهی از راهنمای وحی الهی است را در این داستان بررسی نمایید:
علامه مفتی محمدتقی عثمانی حفظهالله میفرماید: «مدتی قبل یک پژوهشگر این سازمان برای یک بررسی به پاکستان آمده بود. او برای مصاحبه نزد من آمده و اظهار داشت که: هدف ما این است که برای آزادی اندیشه فعالیت کنیم، بسیاری از افراد برای آزادی اندیشه در زندان و بازداشتگاه بسر میبرند و باید آزاد شوند. این یک مسئلۀ متفقه است که نباید کسی با آن مخالفتی داشته باشد. من به این دلیل به پاکستان اعزام شدهام که نظر طبقات مختلف را در این موضوع بررسی کنم. من شنیدهام که شما با دانشمندان بسیاری در ارتباط هستید، من هم از شما سؤالاتی دارم.»
من از او پرسیدم که هدف از این بررسی چیست؟ او گفت: «میخواهم بدانم طبقات مختلف دراینباره چه نظریاتی دارند.» من پرسیدم: «شما چه وقت به کراچی تشریف آوردید؟» گفت: «من امروز صبح رسیدم.» من پرسیدم: «چه وقت برمیگردید؟» او گفت: «فردا صبح به اسلامآباد میروم.» پرسیدم: «در اسلامآباد چند روز میمانید؟» گفت: «یک روز در اسلامآباد میمانم.» گفتم: «شما میخواهید آرای طبقات مختلف را بررسی کنید و بعد گزارش کار خود را به مرکز بدهید، به نظر شما برای این منظور در این دو، سه شهر، چند روز وقت کافی است؟» پاسخ داد: «واضح است که در این مدت سه روز، نظرات همه مشخص نمیشود؛ ولی من با گروههای فکری مختلف دیدار میکنم، بعضی را ملاقات کردهام و به همین دلیل خدمت شما رسیدهام. شما نیز مرا راهنمایی کنید.» از او پرسیدم که شما امروز در کراچی با چند نفر ملاقات کردهاید؟ گفت: «من با سه نفر دیدار و گفتگو کردهام و شما نفر چهارم هستید.»
گفتم: «شما نظر چهار نفر را جویا شدهاید و بعد در گزارش خود مینویسید که نظر اهالی کراچی این است. مرا ببخشید، من بهدقت عمل این بررسی، اعتراض دارم؛ زیرا عملکرد یک پژوهشگر محقق و بررسیهای تحقیقی اینگونه نیست. به همین جهت من به سؤالات شما پاسخ نمیدهم.»
او عذرخواهی کرد که وقتش کم بوده است و فقط توانسته است با چند نفر ملاقات کند. بنده عرض کردم در صورت کمبود وقت، چه نیازی بود که شما مسئولیت این بررسی را به عهده بگیرید؟ وی اصرار کرد که: «گرچه اعتراض شما بجا است؛ ولی شما باید به چند سؤال من پاسخ دهید.» بنده عذرخواهی کردم و گفتم نمیتوانم با چنین بررسی بیدقت و ناقصی همکاری داشته باشم؛ البته اگر شما اجازه دهید، چند سؤال دربارۀ هدف اساسی این سازمان میپرسم. او گفت: «در اصل من برای سؤال کردن از شما آمده بودم؛ ولی اگر شما نمیخواهید به سؤالات من پاسخ بدهید، پس در مورد ادارۀ ما، هر سؤالی دارید بپرسید.»
بنده پرسیدم: «شما فرمودید ادارهای که از طرف آن اعزام شدهاید، پرچمدار آزادی اندیشه است. البته که (Absolute) آزادی اندیشه و فکر بسیار عالی است؛ ولی میخواهم بپرسم که آیا این آزادی از نظر شما کاملاً مطلق (Absolute) است یا محدودیتهایی هم دارد؟» گفت: «من منظور شما را از این سؤال نفهمیدم.» گفتم: «منظور من این است که آیا این آزادی اندیشه آنقدر مطلق (Absolute) است که هر چه به ذهن انسان خطور کرد آن را اظهار و پخش کند و دیگران را به آن دعوت دهد؟ مثلاً نظر من این است که افراد سرمایهدار جامعه، ثروت هنگفتی جمع کردهاند، بنابراین فقرا حق دارند که سرمایۀ آنها را غارت کنند و مال آنها را بربایند. من این نظریه را تبلیغ کنم که فقرا دست به چپاول بزنند و کسی آنها را دستگیر نکند؛ زیرا قشر سرمایهدار با مکیدن خون فقرا این سرمایه را بدست آورده اند. حالا شما بگویید: آیا طرفدار این آزادی فکر هستید یا خیر؟»
او در جواب گفت: «ما حامی این طرز تفکر نیستیم.» من گفتم: «همین موضوع را میخواهم روشن کنم، وقتی Yardstick)) آزادی اندیشه، مطلق (Absolute) نیست، پس شما هم قبول دارید که باید محدودیتی وجود داشته باشد؟» او گفت: «آری باید محدودیتی باشد، مثلاً نظر من این است که آزادی فکر باید به این مقید باشد که در نتیجۀ آن بر دیگران خشونت (Violance) و سختی اعمال نشود.» من عرض کردم: «شما این قید را طبق نظر خود، اعمال کردهاید؛ ولی اگر نظر فردی این باشد که بعضی از اهداف بزرگ بدون خشونت بدست نمیآیند و باید برای بدست آوردن آن اهداف والا، زیانهای خشونت را بپذیریم، آیا آزادی فکر این فرد قابلتقدیر است یا خیر؟ دوم اینکه شما طبق نظر خود برای آزادی فکر یک قید گذاشتید، آیا فردی دیگر این اختیار را دارد که طبق نظر خود قیدی دیگر بگذارد یا خیر؟ در غیر این صورت، باید دلیلی وجود داشته باشد که طبق نظر شما عمل شود و به نظر دیگران عمل نشود. ازاینرو، اصل سؤال من این است که: این محدودیتها چه باشند؟ چه کسی تصمیم میگیرد که این قیود وجود داشته باشند؟ نزد شما کدام معیار وجود دارد که بر اساس آن، شما این تصمیم را بگیرید که فلان قید بر آزادی فکر، اعمال شود و فلان قید اعمال نشود؟ شما به من یک معیار دقیق (Yardstick) بگویید که بهوسیلۀ آن، بتوانید این تصمیم را بگیرید که فلان محدودیت، درست است و فلان محدودیت، نادرست است.»
او در جواب گفت: «ما هیچگاه به این جنبۀ قضیه با دقت فکر نکردهایم.» من گفتم: «شما به یک سازمان بزرگ بینالمللی وابسته هستید و برای تهیۀ گزارش برای آن سازمان آمدهاید و مسئولیت آن را به عهده گرفتهاید؛ ولی این موضوع اساسی در ذهن شما نیست که حدود و مفاد (Scope) آزادی فکر باید چه باشد؟ به نظر من این برنامۀ شما مثمر ثمر نیست، لطفاً جواب این سؤال مرا از طریق اطلاعات سازمان و مشورت با دوستانتان فراهم کنید.»
او گفت: «من نظرات شما را به سازمان گزارش میکنم و اطلاعاتی که در این زمینه داریم، فراهم میکنم.» سپس از من بسیار تشکر کرد و رفت. من تا امروز طبق وعدۀ او منتظر اطلاعات او و پاسخ سؤال خود هستم و یقین دارم که وی تا قیامت نمیتواند جواب سؤال مرا تهیه کند و نه یک معیار عرضه کند که مورد قبول جهانیان باشد؛ زیرا شما یک معیار تعیین میکنید و فردی دیگر معیار دیگری بر میگزیند. معیار شما برخاسته از ذهن شما است و معیار او پرداختۀ ذهن اوست و کسی را در جهان نمییابیم که معیاری تجویز کند که برای جهان قابل قبول (Universally Applica) باشد.
من بدون تردید و هراس میگویم که انسان بغیر از «وحی الهی» ملاک دیگری ندارد که بهوسیلۀ آن برای اجرای محدودهای جایز این تصورات مبهم، یک ملاک الزامی و ابدی فراهم کند. انسان بدون راهنمایی خداوند چیز دیگری ندارد.
اگر شما فلسفه را مطالعه کنید، به این مسئله برخورد میکنید که قانون چه ارتباطی با اخلاق دارد؟ یک مکتب فکری در فلسفه وجود دارد که میگوید: «اخلاق هیچ ربطی به قانون ندارد و تصور خوبی و بدی اشتباه است، نه چیزی خوب است و نه چیزی بد است.» این مکتب میگوید: «واژههای باید، نباید، شاید (Should (Shoud not) Ought) و…، زاییدۀ خواستۀ نفس انسان هستند وگرنه چنین تصوری نیست و ملاکی برای تعیین خوبی و بدی وجود ندارد. این اصل مشهور حقوق الهی (Jurisprudence) بر قانون است.» در پایان بحث نوشته است: «بشریت برای تعیین این موارد یک چیز را میتواند در اختیار داشته باشد و آن مذهب مربوط (Religion) است؛ ولی چون مذهب (Religion) به باور و عقیدۀ (Belief) انسان است و این در نظام مادیگرایی، جایی ندارد؛ بنابراین ما نمیتوانیم آن را بهعنوان یک اساس بپذیریم.»