نویسنده: ابو رائف
تغییر نوع تعلیم و تحصیلات عالی افغانستان
زمینۀ دیگری که استعمارگران برای تغییر و غربیسازی آن بسیار تلاش و کوشش کردند و در این زمینه نیز به موفقیتهایی دست یافتند، موضوع تعلیم و تحصیلات عالی نهادهای علمی افغانستان بود. آنان تلاش کردند سبک تعلیمی اسلامی را به حاشیه برانند و الگوهای تعلیمی غربی را جایگزین آن کنند.
شکی نیست که پیشرفت و ترقی یک مملکت و نظام و نیز نابودی و انحطاط آن در گِرو چگونگی تعلیم و تربیۀ آن مملکت است؛ بهگونهای که هر مملکتی که در عرصۀ تعلیم و تعلّم و تحصیلات عالی نسبت به دیگران پیشقدم باشد، در زمینۀ تمدن مادی نیز نسبت به دیگران جلوتر خواهد بود.
به همینصورت وقتی تعلیم و تعلّم و تحصیلات عالی ملتها با عقاید، افکار، نظریات و فرهنگ آنها همخوانی داشته باشد، آن ملت در قبول و تطبیق آن هیچ مشکلی نخواهد داشت و در هنگام فراگرفتن آن هیچ حساسیتی از خود نشان نخواهد داد. در اینصورت تعلیم و تربیه به سرعت و میزان وسیع و با درنظرداشت حالات و شرائط ارتقا و توسعه پیدا میکند و در هر مرحله باعث ارتقای مردم کشور و استحکام حاکمیت سیاسی میگردد.
اما اگر روند تعلیم و تربیه بیانگر دین، اخلاق، فرهنگ سیاسی و اجتماعی جامعه نباشد، بلکه برعکس از طرف بیگانگان و برای تحقق اهداف دیگران و بر اصول و پایههای دینی، سیاسی، فکری و اجتماعی ملتی دیگر پایهگذاری شده و بر اجتماع مسلمانان به شکل اجباری تحمیل شده باشد و فارغالتحصیلان آن نصاب و نظام عملاً ثابت کرده باشند که در مورد دین و عقاید ملت خود نهتنها بیاعتنا هستند بلکه با آن بهصورت آشکار دشمنی میورزند و این را نیز ثابت کرده باشند که منافع کشورهای استعماری را بر منافع کشور و مردم خود ترجیح میدهند و از تاریخ ملت خود متنفر ولی به تاریخ غرب میبالند و مردم خود را جبراً به غلامی کشورهای استعمارگر میکشانند، پس در اینصورت طبیعی خواهد بود که پاسداران فکر و فرهنگ ملتهای مسلمان بر ضد همچو نصابها و نظامهای وارداتی و اجنبی قیام کنند و مانع استمرار تطبیق آن گردند.
داکتر عبدالرحمان حبنکة المیدانی، در مورد ابزاری که استعمارکنندگان برای تغییر و تحول بنیادین در سیستم و چوکات تعلیمات و تحصیلات عالی کشورهای اسلامی ایجاد کردهاند، مینویسد:« حرکت محرومسازی نسلهای مسلمان از علوم عملی به چند روش و ابزار صورت گرفته است که عبارتند از:
1- محرومسازی فرزندان مسلمان از علوم عملی و مصروفسازی آنان به علوم نظری محض و دور از ساحۀ عملی و تطبیقی تا بدینوسیله توانایی و استعداد علمی آنها بهیغما برود و نتوانند اختراع و ابتکاری را در زمینههای مختلف صنعتهای جدید از خود برجا بگذارند؛
2- مصروفسازی فرزندان مسلمان به فلسفههای فکری متناقض و متضاد با یکدیگر و غوطهورساختن آنان در نبرد با مبادی اجتماعی درجهت ازبینبردن توانایی فکری و جسمانی آنان؛
3- مصروفسازی فرزندان مسلمان به بخشی از تعابیر مطرود و بیفایده که بهعنوان «ادبیات» از آن نام میبرند، بدون اینکه ثمرۀ تربیوی یا اخلاقی قوی و پایداری داشته باشند، یا اندیشهای که علم را به همراه داشته باشد، یا شخصیتی که ذوق ایجاد کند یا وجدان آنان را رشد بدهد را بهوجود بیاورند.
4- گنجاندن فنونی مانند رقص، بازیگری، موسیقی، عکاسی، تصویرسازی و… در لیست علومی که پیشرفت ملتها را بر آن مقید میدانند، این موضوع نیز به آن هدف است تا نیروی معرفت و شناخت آنان را در این زمینهها بهکار بگیرند و از علوم نافع و اثربخش آنان را دور سازند.
با توجه به این امور است که در وجود محصل مسلمان عقدۀ شخصیتی ایجاد میشود و در کنار آن، جهل عمیقی نسبت به علوم عملی سودبخش که سبب پیشرفت ملتهای عقبمانده میشود، در او باقی خواهد ماند.»
وقتی به شیوۀ عملکرد استعمارگران در نظام تعلیمی و تحصیلی افغانستان مینگریم، در مییابیم که همۀ این امور را اجرا کردهاند.
غیر از این امور، موارد بیشمار دیگری را نیز اجرا کردند که بر نظام تعلیمی و تحصیلی افغانستان، اندیشۀ محصلین و آیندۀ این مملکت نیز اثرات منفی گذاشته است.
بخش قبلی | بخش بعدی