در یادداشتهای قبلی دربارۀ حاکمیت اقلیتها بر اکثریت بحث شد، اما در این تحقیق به حاکمیت اقلیت نزد متفکران غربی پرداخته خواهد شد. معلوم میشود که این مسئله نزد آنان ناشناخته نبوده و نیست.
متفکران غربی نیز نحوۀ حاکمیت اقلیت را زیر نظر داشته و نسبت به آن اعتراض کرده و دموکراسی را نقد کردهاند.
در اینجا سخن «روسو» را نقل میکنیم که میگوید: «اگر معنای دقیق دموکراسی را مدنظر قرار دهیم، متوجه خواهیم شد که دموکراسی واقعی اصلاً وجود نداشته و نخواهد داشت؛ زیرا با نظام طبیعی که طی آن مردمان زیادی حاکمیت را در اختیار داشته و حکومت کنند و تعداد اندکی محکوم باشند و بر آنها حکومت شود، ناهماهنگ است.» متفکر آمریکایی «مک آیور» میگوید: «حقیقت این است که تمام مردم حکومت نمیکنند، بلکه همیشه اقلیت حاکمیت را در اختیار داشته و حکومت میکنند.»
منتقدان دموکراسی بهخوبی با این نکته آشنا بودهاند و هستند. «گایتانو موسکا»، متفکر ایتالیایی (۱۸۵۸-۱۹۴۱)، میگفت: «قراردادن حکومتها در قالبی مشخص مانند پادشاهی، اریستوکراسی و دموکراسی کار سخیفی است؛ زیرا تنها یک نوع حکومت وجود دارد و آنهم حکومت اقلیت است. «ویلفرید و پاریتو»، متفکر دیگر ایتالیایی (۱۸۴۸-۱۹۲۳)، جامعه را به دو طبقه تقسیم نموده بود: طبقۀ برگزیده و طبقۀ غیربرگزیده. طبقۀ برگزیده خود به دو بخش تقسیم میشود: برگزیدگانی که فرمانروا هستند و برگزیدگانی که حکومت نمیکنند. برگزیدگان فرمانروا نیز به دو گروه تقسیم میشوند: گروه داخلی که قدرت را اجرا میکنند و اکنون رهبران احزاب هستند و گروه خارجی که قدرت و حاکمیت را در اختیار دارند.
از سوی دیگر، «رابرتو میشلز» (۱۸۷۶-۱۹۳۶)، قانونی را به نام «قانون آهنینِ حکومت اقلیت» ارائه کرده است که بیان میدارد بدون سازماندهی، امیدی به پیروزی هیچ حزب یا جنبشی نیست؛ این سازماندهی نیز نام دیگری برای اولیگارشی یا حکومت اقلیت است. هم موسکا و هم میشلز این مسئله را که «به هر مقدار جمعیت مردم بیشتر باشد، به همان مقدار هم حکام بیشتر خواهند بود»، رد میکنند؛ زیرا موسکا معتقد است که به هر میزان جمعیت ساکنین بیشتر باشد، به همان میزان اعضای طبقۀ حاکمه کمتر خواهند شد. میشلز نیز میگوید: «حجم حزب به هر میزان که بزرگتر باشد، بیشتر از آن، کارها و امور به دایرۀ محدودتری از رهبران و کارمندان سپرده میشود.»