ترجمه: و با آنان [مشرکانی که تجاوز میکنند] به جنگ ادامه بدهید تا هیچ چیزی بر سر راه [ایمان و خلوص] مومنان قرار نگیرد [هیچ شرکی باقی نماند] و تمام دین، خالص از آن و برای خدا باشد؛ اما اگر از جنگیدن و تعدی دست برداشتند [دست از سر شان بردارید] زیرا جنگ فقط با کسانی [مشروع] است که لجوجانه بر شرک و تعدی شان اصرار میورزند.
ای مؤمنین باید به قتال مشرکین متجاوز همواره ادامه داده تا زمانی که برای مسلمانان فتنهای نباشند و دین برای خداوند باقی بماند و به طور خالص و مستقیماً به او نسبت داده شود، اگر چنانچه مشرکین متجاوز از قتال دست کشیدند شما نیز صبر کنید.
حدیث:
«پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوسلم) فرمود: ارجمندترین استغفار این است که بگویی: «اللهم أنت ربي لا إله إلا أنت، خلقتني و أنا عبدک، و أنا علی عهدک و وعدک ما استطعت؛ أعوذ بک من شر ما صنعتُ؛ أبوء لک بنعمتک عليّ و أبوئ بذنبي فاغفر لي فإنه لایغفر الذنوب إلا أنت».
هرکس این استغفار را، اول روز بخواند و از صمیم قلب به آن ایمان داشته باشد و در همان روز، پیش از شامگاه بمیرد؛ حتما از اهل بهشت خواهد بود. و [همینطور] هرکس آن را شبانگاه بخواند و از صمیم قلب به آن یقین داشته باشد و پیش از صبح بمیرد؛ [او نیز] از اهل بهشت خواهد بود». (صحیح الجامع الصغیر و زیاداته)
داستان:
گویند: در رودخانهای که به یک شهر جاری بود، طاعون جنون پدید آمد. در نتیجه، هرکس که از آن مینوشید دیوانه میشد… دیوانههای شهر هر روز تعداد شان بیشتر میشد. آنها یکجا جمع میشدند و باهم به زبانی سخن میگفتند که عاقلان نمیفهمیدند. پادشاه شهر سعی کرد با طاعون مبارزه کرده، مانع همهگیری جنون شود. اما یک روز صبح که پادشاه از خواب برخاسته بود، دید ملکه نیز دیوانه شده است. ملکه نیز به جمع دیوانگان پیوست و همصدا با بقیه دیوانهها، پادشاه را دیوانه میخواند!
پادشاه وزیر خود را فراخواند و گفت: جناب وزیر! ملکه دیوانه شده است. نگهبانان کجا بودهاند؟ وزیر گفت: اعلیحضرت! نگهبانان نیز دیوانه شدهاند.
پادشاه: همین حالا پزشک را فرابخوان!
وزیر: اعلیحضرت! طبیب هم دیوانه شده.
پادشاه: کسی توی شهر نمانده که دیوانه نشده باشد؟
وزیر: اعلیحضرت! متأسفانه کسی در این شهر از جنون سالم نمانده، جز من و شما.
پادشاه: آه خدای من! انگار دارم بر شهر دیوانهها فرمان میرانم!
وزیر: ببخشید اعلیحضرت! ولی این دیوانهها ادعا دارند که خود شان عاقل هستند و در نظر شان فقط من و شما دیوانهایم.
پادشاه: مسخره است! آنها بودند که از آب رود نوشیدند، پس طبعا دیوانه هم خود شان هستند.
وزیر: اعلیحضرت! راستاش آنها ادعا دارند که از آب رود خوردهاند تا از جنون در امان بمانند و بنا بر این، ما را دیوانه میدانند چون از آن آب نخوردهایم. من و شما دیگر، در نظر شان پشیزی نمیارزیم. آنها اکثریت هستند، و [لذا] حقیقت و عدالت و فضیلت هم از آنِ آنها ست؛ حالا دیگر آنان هستند که مرز میان عقل و جنون را تعیین میکنند.
پادشاه: جناب وزیر! پس یک لیوان از آب رودخانه برایم پر کن تا بخورم؛ زیرا دیوانگی در واقع این است که بخواهی در دنیای دیوانهها عاقل بمانی.
مسلما، انتخاب کردن بسیار سخت و پرهزینه است وقتی تو به چیزی یقین قلبی داری که کاملا تکین و متفاوت با باور بقیه است، وقتی افق بلندپروازیات بسی دور دستتر باشد از واقعیتِ حاکم بر محیط و جامعه. آیا در چنین وضعیتی، تسلیم میشوی، کوتاه میآیی، از رؤیاهایت دست برمیداری و لیوان آب رودخانه را مینوشی؟
شده کسی برایت بگوید: مگر این عاقلانه است که فلان و بهمان و این و آن، همه، برخطا باشند و تو فقط تو، راست و درست باشی؟ هرگاه کسی برایت چنین حرفی گفت، یقین بدار که [غیر مستقیم] از تو میخواهد آن لیوان آب رودخانه را سرکَشی.
یا مثلا، وقتی با کلی بلندپروزای و امید و نشاط و فعالیت وارد ادارهی کار میشوی، اما میبینی همکارت با آنکه دیر سر کار میآید و چندان فعال هم نیست، هی پیش میرود و ترفیع مقام/درجه میگیرد؛ و تو با تمام تلاش وفعالیتات همچنان بر جایگاهات باقی میمانی، آیا در آن صورت بال و پرت میشکند؟ نیروی فعالیت خود را میبازی؟ بیروحیه و نومید میشوی؟ و آیا لیوان آب آن رودخانه را مینوشی؟
حکمت:
هر وقت در برنامهریزی شکست خوردی، بدان که برای شکست برنامه ریخته بودهای.
دعاء:
«ربنا ظلمنا أنفسنا و إن لم تغفر لنا و ترحمنا لنکوننّ من الخاسرین.»
ترجمه: پروردگارا! ما به خود ستم کردیم و اگر ما را نبخشایی و به ما رحم نکنی، قطعا از زمرهی زیانمندان خواهیم بود.
درس:
همیشه چیز تازه و متفاوتی را تجربه کن؛ چیزی که برای خانواده، همسایگان، جامعه و سرزمینت و برای امت اسلامی مفید افتد. به چیز کوچکی بیندیش که تأثیر بزرگی برجای گذارد: مثل یک اخگری در یک خرمن؛ و وقتی تأثیری را که فکر یا عملت در جامعه و برای مردم به بار آورده است، ببینی احساس نیکبختی بزرگی در دلت پدید خواهد آمد.