نویسنده: محمدالافغانی

آیت:

وَقَاتِلُوهُ حَتَّی لَاتَکُونَ فِتنَةٌ وَ یَکُونُ الدِّینُ لِلَّهِ فَإِن انتَهُوا فَلا عُدوَانَ إِلَّا عَلَی الظَّالِمِینَ. [بقره: 193]
ترجمه: و با آنان [مشرکانی که تجاوز می­کنند] به جنگ ادامه بدهید تا هیچ چیزی بر سر راه [ایمان و خلوص] مومنان قرار نگیرد [هیچ شرکی باقی نماند] و تمام دین، خالص از آن و برای خدا باشد؛ اما اگر از جنگیدن و تعدی دست برداشتند [دست از سر شان بردارید] زیرا جنگ فقط با کسانی [مشروع] است که لجوجانه بر شرک و تعدی شان اصرار می­ورزند.
ای مؤمنین باید به قتال مشرکین متجاوز همواره ادامه داده تا زمانی که برای مسلمانان فتنه‌ای نباشند و دین برای خداوند باقی بماند و به طور خالص و مستقیماً به او نسبت داده شود، اگر چنانچه مشرکین متجاوز از قتال دست کشیدند شما نیز صبر کنید.

حدیث:

«پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) فرمود: ارجمندترین استغفار این است که بگویی: «اللهم أنت ربي لا إله إلا أنت، خلقتني و أنا عبدک، و أنا علی عهدک و وعدک ما استطعت؛ أعوذ بک من شر ما صنعتُ؛ أبوء لک بنعمتک عليّ و أبوئ بذنبي فاغفر لي فإنه لایغفر الذنوب إلا أنت».
هرکس این استغفار را، اول روز بخواند و از صمیم قلب به آن ایمان داشته باشد و در همان روز، پیش از شامگاه بمیرد؛ حتما از اهل بهشت خواهد بود. و [همین­طور] هرکس آن را شبانگاه بخواند و از صمیم قلب به آن یقین داشته باشد و پیش از صبح بمیرد؛ [او نیز] از اهل بهشت خواهد بود». (صحیح الجامع الصغیر و زیاداته)

داستان:

گویند: در رودخانه­‌ای که به یک شهر جاری بود، طاعون جنون پدید آمد. در نتیجه، هرکس که از آن می­نوشید دیوانه می­شد… دیوانه‌­های شهر هر روز تعداد شان بیشتر می­شد. آن­ها یکجا جمع می­شدند و باهم به زبانی سخن می­گفتند که عاقلان نمی­فهمیدند. پادشاه شهر سعی کرد با طاعون مبارزه کرده، مانع همه­‌گیری جنون شود. اما یک روز صبح که پادشاه از خواب برخاسته بود، دید ملکه نیز دیوانه شده است. ملکه نیز به جمع دیوانگان پیوست و هم­صدا با بقیه دیوانه­‌ها، پادشاه را دیوانه می‎خواند!
پادشاه وزیر خود را فراخواند و گفت: جناب وزیر! ملکه دیوانه شده است. نگهبانان کجا بوده‌اند؟ وزیر گفت: اعلی­حضرت! نگهبانان نیز دیوانه شده‌اند.
پادشاه: همین حالا پزشک را فرابخوان!
وزیر: اعلی­حضرت! طبیب هم دیوانه شده.
پادشاه: کسی توی شهر نمانده که دیوانه نشده باشد؟
وزیر: اعلی­حضرت! متأسفانه کسی در این شهر از جنون سالم نمانده، جز من و شما.
پادشاه: آه خدای من! انگار دارم بر شهر دیوانه­‌ها فرمان می­رانم!
وزیر: ببخشید اعلی­حضرت! ولی این دیوانه‌­ها ادعا دارند که خود شان عاقل هستند و در نظر شان فقط من و شما دیوانه‌ایم.
پادشاه: مسخره است! آن­ها بودند که از آب رود نوشیدند، پس طبعا دیوانه هم خود شان هستند.
وزیر: اعلی­حضرت! راست­اش آن­ها ادعا دارند که از آب رود خورده‌اند تا از جنون در امان بمانند و بنا بر این، ما را دیوانه می­دانند چون از آن آب نخورده‌­ایم. من و شما دیگر، در نظر شان پشیزی نمی‌‎ارزیم. آن­ها اکثریت هستند، و [لذا] حقیقت و عدالت و فضیلت هم از آنِ آن­ها ست؛ حالا دیگر آنان هستند که مرز میان عقل و جنون را تعیین می­کنند.
پادشاه: جناب وزیر! پس یک لیوان از آب رودخانه برایم پر کن تا بخورم؛ زیرا دیوانگی در واقع این است که بخواهی در دنیای دیوانه‌­ها عاقل بمانی.
مسلما، انتخاب­ کردن بسیار سخت و پرهزینه است وقتی تو به چیزی یقین قلبی داری که کاملا تکین و متفاوت با باور بقیه است، وقتی افق بلندپروازی­ات بسی دور دست­تر باشد از واقعیتِ حاکم بر محیط و جامعه. آیا در چنین وضعیتی، تسلیم می­شوی، کوتاه می‌­آیی، از رؤیاهایت دست برمی­داری و لیوان آب رودخانه را می­نوشی؟
شده کسی برایت بگوید:  مگر این عاقلانه است که فلان و بهمان و این و آن، همه، برخطا باشند و تو فقط تو، راست و درست باشی؟ هرگاه کسی برایت چنین حرفی گفت، یقین بدار که [غیر مستقیم] از تو می‎خواهد آن لیوان آب رودخانه را سرکَشی.
یا مثلا، وقتی با کلی بلندپروزای و امید و نشاط و فعالیت وارد اداره‎ی کار می­شوی، اما می­بینی همکارت با آنکه دیر سر کار می­آید و چندان فعال هم نیست، هی پیش می­رود و ترفیع مقام/درجه می­گیرد؛ و تو با تمام تلاش وفعالیت­ات همچنان بر جایگاه­ات باقی می­مانی، آیا در آن صورت بال و پرت می­شکند؟ نیروی فعالیت خود را می­بازی؟ بی­روحیه و نومید می­شوی؟ و آیا لیوان آب آن رودخانه را می­نوشی؟

حکمت:

هر وقت در برنامه­‌ریزی شکست خوردی، بدان که برای شکست برنامه ریخته بوده­‌ای.

دعاء:

«ربنا ظلمنا أنفسنا و إن لم تغفر لنا و ترحمنا لنکوننّ من الخاسرین.»
ترجمه: پروردگارا! ما به خود ستم کردیم و اگر ما را نبخشایی و به ما رحم نکنی، قطعا از زمره­ی زیانمندان خواهیم بود.

درس:

همیشه چیز تازه و متفاوتی را تجربه کن؛ چیزی که برای خانواده، همسایگان، جامعه و سرزمینت و برای امت اسلامی مفید افتد. به چیز کوچکی بیندیش که تأثیر بزرگی برجای گذارد: مثل یک اخگری در یک خرمن؛ و وقتی تأثیری را که فکر یا عملت در جامعه و برای مردم به بار آورده است، ببینی احساس نیکبختی بزرگی در دلت پدید خواهد آمد.
بخش قبلی | بخش بعدی
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version