نویسنده: محمدالافغانی

آیت:

وَ مَن أَحسَنُ قَولاً مِمَّن دَعَا إِلَی اللَّهِ وَ عَمِلَ صَالِحاً وَ قَالَ إِنَّنِی مَن المُسلِمِینَ. [فصلت: 33]
ترجمه: و چه کسی نیک‎سخن‎تر است از آن که به سوی خدا فرا خواند، به عمل صالح التزام ورزید و گفت: همانا من از مسلمانان­ام؟!.

حدیث:

«عن عائشة أنه سئل النبی (صلی‌الله‌علیه‌وسلم): أي الأعمال أحب إلی اللَّه؟ قال: أدومها و إن قل. و قال: اکلفوا من الأعمال ما تطیقون».
ترجمه: از عائشه (رضی‌الله‌عنها) روایت است که، از نبی اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) پرسیده شد: کدامین کردار را خدا دوست­تر می‎دارد؟ گفت: آن را که هماره­تر باشد، هرچند کم و افزود: به همان اندازه از اعمال آز کنید [حرص بورزید] که توان دارید.» (به روایت بخاری: جامع الصحیح، شماره: 6465)

داستان:

مردی مسلمان در امریکا زندگی می‎کرد. هر روز به سوپرمارکت رفته، مایحتاج خود را می‎خرید. وقت پرداخت حساب به دلیل آنکه حساب­دار یک خانم بود ـ پول را روی میز می­گذاشت و بر دست آن خانم نمی‎گذاشت. این امر آن خانم را به فکر و سوال برانگیخت که: مگر مشکلی ندارم که این آقا پول را به دست خودم نمی‎دهد یا مسأله چیز دیگری ست. همین امر، بارها تکرار شد: هر وقت که آن آقا به فروشگاه می‎آمد، پول را به جای آنکه به دست خانم حسابدار بدهد، روی میز می‎گذاشت. سرانجام، خانم تصمیم گرفت معنای آن کار آن آقا را از خودش بپرسد: یک روز که آن آقا از فروشگاه بیرون می‎شد، به دنبال او رفت و برای یک لحظه از او خواست که ایستاد شود و پرسید: چرا شما پول‎ها را به جای اینکه به دست خودم بدهی، برروی میز می‎گذاری؟ مرد مسلمان با کلی شکوه جواب داد: چون ما مسلمانیم و دینِ ما به ما فرموده تا با زنان مثل جواهر گران­قیمت رفتار کنیم: کسی حق ندارد به جواهر دست بزند جز مالک آن­ها؛ چون اگر قرار باشد جواهر یکسر دست به دست شود، ارج و ارزش می‎افتد. این جواب، خانم حسابدار را خوش آمد و تصمیم گرفت بیشتر با اسلام آشنا شود و سرانجام ـ‌بحمد الله‌ـ به لطف آن کلمات خوش و ساده­ ولی پرگهر آن مرد مسلمان، به اسلام گروید.
از خداوند متعالی بخواهیم تا ما را در راستای آنچه می‎پسندد، توفیق دهد؛ هم ما را هدایت کند و هم ما را موجبِ هدایت دیگران گرداند؛ که او بر هرکاری توانا ست.

حکمت:

بی­نواترین آدم­ها، آنی ست که رؤیایی ندارد.

دعاء:

«اللهم إني عبدک ابن عبدک، ابن أمتک ناصیتی بیدک ماض فی حکمک عدل فی قضاؤک أسألک بکل اسم هو لک سمیت به نفسک أو أنزلته في کتابک أو علمته أحدا من خلفک، أو أستأثرت به فی علم الغیب عندک أن تجعل القرآن ربیع قلبی و نور صدري و جلاء حزني، و ذهاب همي». «ما أصاب عبدا هم و لا حزن فقاله إلا أذهب اللَّه همه و حزنه و أبدله مکانه فرحا».
ترجمه: بار الها! من بنده­ی توام و فرزند بنده­ و کنیز تو؛ وجودم در اختیار تو ست و سرم به فرمان تو، که حکمت را جاری می‎کنی و در قضا عادلی. تو را به هرنامی که داری: هر نامی که خود را بدان خوانده‎ای، یا در کتابت آورده ای، یا به یکی از آفریدگانت آموختهای، یا آن را در پرده­ی غیب برای خود نگه داشته، راز آن را فاش نکرده‎ای؛ می‎خوانم و می‎خواهم تا قرآن را بهار شکوفنده­ی دل و نور سینه و صیقلِ اندوهم و زداینده­ی نگرانی­ام، بگردانی.
هر انسانی که به اندوهی یا غمی یا نگرانی­ای دچار شود و این دعا را بخواند، خداوند غم و اندوه‎اش را می‎زداید و بر جای آن گشودگی و آرامش قلبی می‎نشاند.

درس:

تنها «ناممکن» ناممکن است: همیشه راه‎هایی هست برای به تحقق­رساندن هر چیزی، به شرط آنکه اشتیاق و اراده­ی قوی­ای برای آنچه می‎خواهیم، داشته باشیم؛ در آن صورت، قطعا شیوه­ها و ابزارهای کافی‎ای برای رسیدن به خواسته، در جان و ضمیر ما مکشوف می‎شود.
ادامه دارد…
بخش قبلی
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version